مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان
مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان

با خاطرات مایکل جکسون ( داستان Michael Jackson !!! )

سلام و درود بی پایان تقدیم به شما دوستان عاشق و صمیمی . روز و روزگار بر شما فرخنده ...


در حالی این نوشته رو با شما عزیزان به اشتراک میذارم که چند ساعتی بیشتر تا پایان سال باقی نمونده . این یادداشت ، آخرین نوشته من در سال 1392 خورشیدی خواهد بود !


با سال 1392 در حالی وداع میکنم که هرگز خاطرات به یاد ماندنی و زیبایش را در زندگیم از یاد نخواهم برد ؛ سالی که از همان نخستین ماهش ، مملو از خیر و شادی و برکت روز افزون در زندگی من بود ؛ سالی که دستان قدرتمند پروردگار جهان ، عدالت را با تمام قدرت در حق خائنین و روسیاهان به اجرا در آورده و دربهای لطف و رحمت و شادی را بر روی زندگی من گشود . بابت همه نعمتهای بی انتهای خداوند در سال 1392 از آفریدگار زمان و مکان سپاسگزارم ...


نوشته امروز من هم خاطره ای دیگر از ارباب بی همتای افسانه هاست ؛ داستانی زیبا مملو از عشق و امید و زندگی ...


هرچند ، داستان امروز با تمام خاطراتی که سابق بر این برای شما عزیزان روایت کرده ام یک تفاوت عمده داره که این تفاوت به روشنی در عنوان نوشته امروز هم مشخصه . بله درست حدس زده اید :


راوی داستان امروز ما ، شخص مایکل جکسونه !!!!


شاید بد نباشه که بدونید مایکل جکسون این خاطره زیبا و خواندنی را نخستین بار در سال 1972 یعنی در آغاز دوران نوجوانی برای جهانیان روایت نموده است ؛ هرچند هنرمند هزاره ها در نخستین ماههای دهه 90 میلادی یعنی در زمان اوج قدرت و شهرت و محبوبیت عالمگیرش یکبار دیگر این خاطره شنیدنی را با شرح و بسط کامل از طریق مصاحبه اختصاصی با سردبیر مشهورترین مجله رسمی طرفداران مایکل جکسون ( Off The Wall ) با مردم جهان به اشتراک گذاشت ...



مایکل جکسون در کنار آدریان گرنت ، سردبیر مجله Off The Wall


اما فکر میکنید داستانی که مایکل جکسون کبیر دلش میخواسته اونو با دنیا قسمت کنه ، چه داستانیه ؟ خوب ، بهتره چند دقیقه تامل نموده و خطوط ابتدایی این داستان رو مطالعه کنید تا بفهمید داستان از چه قراره !


مایکل جکسون ، داستانش رو اینطور آغاز میکنه و میگه :


بدون شک لحظات شگفت انگیز خیلی زیادی توی زندگی من بوده که میتونم خیلی خوب به یادشون بیارم اما یکی از اون لحظات هست که برام خیلی خیلی خاصه و تا پایان عمر فراموشش نخواهم کرد ؛ فراموشش نخواهم کرد چرا که خاطره نخستین لحظه ورود من به دنیای موسیقی و آغاز فعالیت حرفه ای من بوده ...


نخستین خاطره های زندگی من بر میگرده به اون روزهایی که برادرهام به همراه جوزف در اتاق رو به رویی به شدت تمرین موسیقی میکردند و من و مادر ، به اونها خیره شده و تنها به موسیقی گوش میدادیم ؛ در حالیکه رندی ، نوزادی بود که در همون لحظات در آغوش مادرم آرمیده بود . یادم میاد پدر با قدرت بر روی طبلهای درامز میکوبید و برادرهام با ریتم جوزف میخوندند و کف میزدند و با سازهاشون ، موسیقی رو همراهی میکردند . همگی به این سبک و شیوه عادت کرده و شب به شب همین داستان و حکایت در منزل ما تکرار میگردید . برادرهام با همه وجود از این تمرینات موسیقی لذت برده و لحظات شادی رو در هنگام خوندن و رقصیدن و نواختن تجربه میکردند ؛ مشکل این بود که من فقط باید در کنار بقیه کف زده و با ریتم موسیقی بر روی طبلهای بانگو میکوبیدم اما من واقعاً دلم میخواست به اعضای گروه بپیوندم . هر زمانی که من پیشنهاد پیوستن به گروه رو مطرح میکردم ، بقیه با نیشخند به من نگاه میکردند و میگفتند : تو خیلی کوچولویی مایک ! آخه تو میخوای این وسط چی کار کنی بچه ؟! درسته که میدونستم اونها یه جورایی دارند با من شوخی میکنند ، اما بازم دلم میگرفت و غصه میخوردم . هرچند ، از اونجاییکه همیشه فرد کله شقی بودم ، هیچ وقت اجازه نمیدادم این غم و غصه درونی تو ظاهرم بیاد و کسی از این موضوع مطلع بشه ؛ برای همین ساکت میشدم و در سکوت ، با موسیقی که اونها مینواختند همراهی میکردم .




خوب به یاد میارم که از همون زمان هم در کاری که بهم محول شده بود ، سختگیر بودم ؛ حتی توی اون دوران که هیچکدوممون توی کارمون خاص و انگشت نما به شمار نمیومدیم هم من حسابی اهل کاوش و کنکاش بودم . اون زمانها من یه جورایی کل روز رو در عالم رویا و هپروت سپری میکردم و انتظار میکشیدم تا دوباره شب بشه و ما دور هم جمع بشیم و ساختن موزیک رو آغاز نماییم . هرچند که من تو اون روزها هنوز توی گروه جایی رو به معنی واقعی کلمه نداشتم اما باور داشتم که اونها بالاخره یک روز من رو هم در جمع خودشون خواهند پذیرفت . با این رویا و امید به همخوانی با اونها در ذهن خودم ادامه میدادم . امیدوارم بتونید منظور منو خوب درک کنید .


یه روز غروب وسطهای فصل زمستون که داشتم از کودکستان به خونه بر میگشتم و از آسمون هم برف میبارید ، بدجوری دلم گرفته بود . هوا اونقدر سرد بود که مجبور بودم توی خودم جمع بشم تا کمی احساس گرما کنم . بچه های دیگه داشتند توی برفها به هم گوله برفی پرتاب میکردند اما من اصلاً حال و حوصله این کار رو نداشتم ؛ دلم میخواست فوری برسم خونه و با تک تک اونها

( برادرهام و جوزف ) به صورت جدی در مورد پیوستنم به اعضای گروه صحبت کنم . من اون عصر خیلی حالم گرفته بود .


من تو اون دوران ، دوستان زیادی رو تو کودکستان نداشتم چرا که بیشتر علاقه من در زندگی ، به اون موسیقی بود که ما کنار همدیگه توی خونه خلق میکردیم و به همین دلیل ، احساس نیاز به داشتن دوست و رفیق در زندگیم نداشتم و من با همه وجود به این موضوع در زندگیم افتخار میکردم . دلم میخواست سریعتر برم خونه و با برادرهام صحبت کنم و بهشون بگم از اینکه جایی رو به من توی گروه نمیدن خیلی ناراحتم . امروز که به اون لحظات و ثانیه ها توی زندگیم فکر میکنم ، خیلی دلم به حال خودم میسوزه ... ( )



نمایی استثنایی از مرد یک دستکشه در کودکی ...


اون شب وقتی که به خونه رسیدم ، مادر منو صدا زد و ازم پرسید که چیزی میخورم یا نه و من هم با بی حوصلگی گفتم نه و بلافاصله ، به خلوت ترین و دنج ترین کنج خونه پناه برده و با افکارم ، خلوت کردم . اون شب من به مدت چندین ساعت همونطور ساکت و بی حرکت اون گوشه نشسته و از سر جام تکون نخوردم . یادم میاد صدای تمرین دیگران رو میشنیدم اما حقیقتش ابداً به اون گوش نمیدادم . مدتها بعد از اون شب ، جکی کل حوادث و اتفاقاتی که در غیاب من در اتاق تمرین رخ داده بود رو برای من تعریف کرد !


کمی که از تمرین اون شب گذشت ، پدر با خشم و عصبانیت رو به بقیه کرد و پرسید : پس مایکل کجاست ؟!


تیتو در پاسخ به جوزف گفت : مایک امشب حالش خیلی خوب نیست . او به نظر غصه دار میاد !


پدر که از شنیدن این پاسخ تیتو خیلی عصبانی شده بود با ناراحتی فریاد زد :


اصلاً خوب نیست ! نباید اینطور باشه ! ما اعضای یک خانواده هستیم و زمانی که یکی از ما حالش خوب نیست باید به همدیگه کمک کنیم . مارلون ! زود برو مایکل رو پیداش کن و بیارش اینجا !


و مارلون بلافاصله اومد دنبال من و منو تنها کنج اتاق خوابمون پیدا کرد . مارلون با دیدن من بهم لبخندی زد و گفت :


یالا داداش ! پاشو ببینم ! بابا میخواد تو رو همین الآن سر جلسه تمرین ببینه !! ( )


بلافاصله بهش جواب دادم و گفتم : برو پی کارت مارلون !! من با تو نمیام !!


مارلون با شنیدن جواب من بهم گفت : ولی تو مجبوری که با من بیای !!


و بلافاصله بازوی منو با همه قدرت کشید جوری که تعادلم به هم خورد و روی زمین افتادم !!



خلاصه مارلون در نهایت من رو به پیش جوزف برد و من با دلخوری در برابر چشم همگی اعضای خانواده ایستادم ؛ وقتی که میگم همه اعضای خانواده اینو کاملاً جدی میگم : تو اون ثانیه ها حتی رندی خردسال هم هنوز به رختخواب نرفته بود و داشت توی چشمهای من نگاه میکرد !


لحظاتی بعد ، جوزف با خنده رو به من کرد و گفت :


بیا جلو ببینم مایک ! ما نمیتونیم بذاریم تو اینطور غمگین باشی . قضیه چیه ؟!


با بی حوصلگی بهش جواب دادم :


هیچی جوزف ! فقط امروز حال و حوصله تمرین کردن رو ندارم . همین !


جوزف با شنیدن جواب من آهی کشید و بهم گفت :


خیلی خوب . پس بشین اونجا و برای ما یک آواز بخون ! 


نمیتونستم جمله ای رو که شنیده بودم باور کنم ! با بهت و ناباوری محض نگاهی به چشمان خشن ولی مهربان جوزف انداختم و گفتم : 


چی ؟! من با شماها آواز بخونم ؟!!


جوزف با همون صدای سرد و جدی خودش به من گفت :


فکر میکنم به اندازه کافی بزرگ شدی دیگه ، اینطور نیست ؟! حتماً بلدی که آواز بخونی ، اینطور نیست ؟!!


و جوزف خوب میدونست که جواب من به این سوال چیه . او مدتی قبل ، آواز خوندن من رو در مهد کودک در مقابل چشمان معلمها و همکلاسی هام تماشا کرده بود  .


جوزف ادامه داد و گفت :


معطل چی هستی بچه ؟! بذار هممون صدات رو بشنویم !! 


و جکی گیتار رو برداشت و شروع به نواختن کرد و من خوندن رو آغاز نمودم ...


فوق العاده بود ! من همه غم و درد درونم رو به یک چشم بر هم زدن از دست داده بودم . حالا این دیگران بودند که داشتند با آواز خوندن من همراهی کرده و دستهاشون رو به هم میزدند ! 


و درست از اون لحظه به بعد بود که من هم همراه با برادرهام هر شب در تمرینات گروه خوندم و رقصیدم . اون شب ، شبی بود که سرانجام من هم عضوی از گروه J5 شدم ؛ شگفت انگیز ترین لحظه تمام عمر من ... ( )



پاورقی : 


سرانجام سال 1392 هم به انتها رسید و سال جدید ، باز هم بدون حضور فیزیکی منبع مطلق نور و عشق و انرژی در آستانه از راه رسیدنه . سالها از پی هم میان و میرن و دنیا ، بیشتر و بیشتر تو و داستان زیبای زندگیتو از یاد میبره ارباب . در این ساعات و دقایق پایانی سال از تو و خدای بزرگت درخواستهایی دارم مایکل جکسون :


بهم کمک کن که تا در این دنیا هستم و نفس میکشم ، با همه وجود خدمتگزار و خادم راستین و وفادار تو و عاشقانت در سراسر گیتی باشم . بهم قدرت بده که هرگز و حتی ثانیه ای از مسیری که عمر و زندگی و جوانی خودم رو وقفش کردم دست بر ندارم و روز به روز و ثانیه به ثانیه ، بیشتر و بیشتر باعث افتخار و سربلندی نام بزرگ و بی همتای تو در عالم هستی باشم . دستان ناتوانم رو بگیر و قلم حقیرم رو تا همیشه تنها و تنها به اراده و خواست خودت به حرکت وا دار . ناتوانی ها و خستگیهام رو به بزرگی های خودت ببخش و توفیق مهربانی و عشق ورزی و قسمت کردن داشته ها و دانسته هام با دنیا رو بیش از پیش به من عطا فرما ...


و کلام آخر :


برای تک تک لحظات و خاطرات این سفر جادویی از تو متشکرم آقای جکسون !


تا همیشه و در اعماق قلبم دوستت خواهم داشت ...




تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance

با خاطرات مایکل جکسون ( داستان Tabitha Messick )


سلام به دوستان عزیز و گرامی . وقت همگی بخیر و شادی ...


با یک نوشته دیگه و با یک داستان جدید از کتاب قطور خاطرات مایکل جکسون کبیر در خدمت شما عزیزان هستم . خوشحال میشم امروز هم مهمان من و وبلاگ مایکل جکسون پادشاه جاودان باشید ...


یادم میاد چند وقت پیش ضمن قرار دادن عکسی از این داستان در فیس بوک ، از دوستانم در اون پیج سوال کردم که آیا داستان مربوط به این عکس رو براتون توی وبلاگم نوشته ام یا خیر ؟ آخه این عکس بدجور به نظرم آشنا میومد ! خلاصه دوستان متقاعدم کردند که این داستان رو ننوشتم و اینکه چقدر خوب میشه که حتی اگه نوشتم ، دوباره اون رو توی وبلاگم تکرارش کنم !! برای همین تصمیم گرفتم برای این هفته ، داستان Tabitha Messick را برای شما دوستان روایت نمایم ...  

 پس مطابق معمول اینجور نوشته ها ، پستم رو با این جمله مشهور آغاز میکنم و میگم : (! !)


Tabitha داستانش رو اینطور آغاز میکنه و میگه :


من هم از دیدار شما خوشبختم !


این دقیقاً جمله ای بود که مایکل جکسون با همون صدای آروم و نازکش درهنگام ملاقات با من عنوان نمود ؛ تجربه شگفت انگیز و خارق العاده ای که من به صورت کاملاً تصادفی اون رو در سال 2002 در اورالندوی فلوریدا به دست آوردم ؛ اون زمانی که من متوجه شدم ما ( من و مایکل جکسون ) تصادفاً در یک رستوران مشغول غذا خوردن هستیم !!! ( )


راستش من اون زمان برای شرکت در رقابتهای Miss America به فلوریدا اومده بودم . شب آخر این رقابتها بود و من و خانواده ام تصمیم گرفتیم اون شب شام رو در یک رستوران ژاپنی خیلی مشهور به اسم Benihana صرف کنیم که بعداً متوجه شدم اون مکان ، یکی از رستورانهای مورد علاقه مایکل جکسون هم به شمار میومده !


یادم میاد وسطهای زمان صرف شام بود که یک دفعه ، ولوله و جنب و جوشی عجیب و غریب همانند یک زلزله و سونامی قدرتمند ابتدا از انتهای سالن آغاز شد و سپس میز به میز به سمت ما نزدیک و نزدیکتر گردید ! مردم به وضوح یکدیگر را از موضوعی عجیب مطلع نموده و ناگهان افراد میز غذای خود را ترک کرده و به سرعت از سالن خارج میشدند !!


پدرم با نگاه یه این صحنه با تعجب از گارسون پرسید : چه خبره ؟! موضوع چیه ؟!


زمانی که گارسون به ما خبر داد مایکل جکسون در سالن کناری مشغول خوردن شام هستش ، ما ابتدا برای چند ثانیه با بهت و دهانهایی باز به یکدیگر خیره شده و سپس به سرعت سایر افراد (!!) سالن را جهت اطلاع از صحت و سقم این خبر ترک نمودیم !! ( )


بله ، این خبر حقیقت داشت !!


مایکل جکسون بی نهایت سخاوتمند ، بخشنده و در عین حال خجالتی بود . در اون لحظات ، مسئولین رستوران دربهای Benihana رو بسته بودند تا مانع ورود مشتریان اضافی به فضای داخل رستوران بشن . و مایکل جکسون از همون ثانیه به بعد به مدت 2 ساعت تمام با مشتریان حاضر در رستوران صحبت کرد و عکس یادگاری انداخت . مردم همگی در صفی طولانی به خط شده و انتظار دیدار با مایکل جکسون رو میکشیدند . برام جالب بود که میدیدم مایکل جکسون با اون همه ازدحام و شلوغی و سر و صدا باز هم اونطور صبور و آروم و با وقاره . یادم میاد مردم حتی از پشت دربهای شیشه ای قفل شده رستوران از تلاش و تقلا و ایجاد سر و  صدا برای ورود به داخل رستوران و ملاقات با مایکل جکسون دست بر نداشته بودند ؛ دخترهای جوان زیبایی که برای حتی ثانیه ای دیدار با مایکل جکسون در حال از هوش رفتن بودند !!!


در اون لحظات ، مردم ِداخل رستوران با صدای بسیار بلندی در اطراف مایکل جکسون مشغول صحبت کردن بوده و در اغلب مواقع جیغ و فریاد میکردند ؛ نه فقط به این خاطر که نظر مایکل جکسون رو به خودشون جلب کنند بلکه بیشتر به این خاطر که به خاطر حضور در مقابل وی تعادل احساسی خودشون رو از دست داده و نمیفهمیدند دارند چی کار میکنند !!! ( )


من تو اون ثانیه ها ، انرژی و عشقی نظیر اون چیزی که معمولاً در مراسم تولد یا شبهای کریسمس تجربه میشه رو لمس میکردم ؛ عشقی عظیم که از سمت مایکل جکسون به سمت مردم حاضر در سالن تشعشع میگردید . اون فضا حقیقتاً دیوانه کننده و جادویی بود .



 Tabithaنفر اول از سمت چپ


زمانی که سرانجام ملاقات مردم با مایکل جکسون به انتها رسیده و او محیط رستوران را برای سوار شدن به اتوموبیلش ترک نمود ، صدها طرفداری که در خیابان منتظر آمدن وی بودند به سوی او هجوم آوردند ! اون روز ، فرزندان مایکل جکسون ماسکهای اسپایدرمن روی صورتهاشون داشته و در هنگام خروج سلطان پاپ از رستوران توسط حدود 10 نفر از کارمندان و بادی گاردهای وی اسکورت شده بودند . او با کمک نیروهای امنیتی و مامورین پلیس سعی میکرد تا راهی را جهت ورود به اتوموبیل لیموزین خویش و ترک آن مخمصه برای خود و فرزندانش دست و پا کند ؛ هرچند او در همان حال نیز با طرفداران و عاشقانش خوش و بش کرده ، با آنها عکس یادگاری انداخته ، ایشان را در آغوش کشیده و برای آنها CD و پوستر امضا میکرد . او حتی در آن لحظات پر آشوب همچنان شاد و آرام به نظر میرسید . سرانجام و پس از طی مدتی طولانی مایکل جکسون موفق به ورود به اتوموبیل شده و عازم حرکت گردید ! و من به چشم خودم مشاهده کردم که به محض اینکه اتوموبیل حاوی او دور شد ، 2 دختر جوان در خیابان از هوش رفته و نقش بر زمین شدند !!!



راستش من تا اون زمان و تا اون شب که موفق به ملاقات با مایکل جکسون از نزدیک نشده بودم ، حقیقتاً یک طرفدار مایکل جکسون به شمار نمیومدم . تمام ارتباط من با مایکل تا قبل از اون شب ، تقدیر من از موسیقی او به عنوان یک هنرمند بزرگ بود . من تازه بعد از اون شب بود که در زندگیم به عنوان یک طرفدار و یک عاشق به دفاع از مایکل جکسون در کلیه ابعاد زندگیم پرداختم .


مایکل جکسونی که من اون شب در اون رستوران ملاقات کردم به هیچ عنوان کوچکترین شباهتی به اون تصویری که رسانه ها طی سالها از او در تلویزیونها به نمایش در آورده بودند نداشت . من به چشم خودم مشاهده کردم که اون تصویر هیولا گونه ای که توسط ژورنالها از وی در میان مردم جهان به نمایش در آورده شده است تا چه اندازه دروغین و غیر واقعیست . مایکل جکسون در ورای تمام خصومتها و بد رفتاری ها و زشتی ها و بی اخلاقی هایی که مردم جهان سالها در حق او روا داشته بودند همچنان باوقار ، آرام ، متین و کودک صفت باقی مانده بود ... ( )


شنیدن خبر درگذشت مایکل جکسون ، تراژدی وحشتناکی بود که کمر جهان را شکست . او به راستی یک اسطوره فرا ملیتی بود که شرق و غرب عالم در زمان درگذشتش یکسان و مشابه به سوگ نشستند . زمانی که مایکل جکسون دیده از جهان فرو بست ، من به مدت 2 سال بود که در کشور چین زندگی میکردم . و شاید براتون خیلی جالب باشه که بدونید مردم چین فقط 2 نام رو از امریکا میشناسند : مایکل جکسون و مایکل جردن ! و حالا یکی از این دو MJ از دنیا رفته بود و مردم چین داغدیده و سوگوار گردیده بودند ...( )



سوگواری مردم چین در روز درگذشت مایکل جکسون کبیر


طی تمام سالهای بعد از ملاقاتم با مایکل جکسون داشتن این عکس یادگاری( من در کنار او ) خیلی به کمک من اومد ؛ خصوصاً تو مدتی که من در چین زندگی میکردم و برام خیلی سخت بود که با افرادی از یک فرهنگ دیگه وارد تعاملات اجتماعی بشم . خوب ، لااقل جای شکرش باقی بود که بحث در مورد مایکل جکسون میتونه یک استارتر خیلی خوب توی همه فرهنگهای دنیا برای شروع دوستی و شکل گیری روابط انسانی باشه !!! ( 


تجربه ملاقات با مایکل جکسون و حضور در کنار او برای من افتخاری بود که تا پایان عمر همراه من خواهد بود . چیز غریبی در مورد مایکل جکسون وجود داشت که غیر قابل شرح بود ؛ در یک کلمه : جادوی محض ... ( )



تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance

پایانی برای من و تو !

This Will Be ... My ... Final Show ...



5 سال گذشت ...


5سال از روزی که گفت در جولای میبینمتون ... 


و 5 جولای گذشت و او بازنگشت ...


5 مارس دیگری در غیاب مایکل جکسون در سراسر گیتی آغاز شده است ...


امسال ، در حالی یاد و خاطره این روز بزرگ و فراموش ناشدنی تاریخ رو گرامی میدارم که حادثه شوم و دردناکی ، قلب هزاران هزار طرفدار فارسی زبان مایکل جکسون در ایران و سایر نقاط جهان را به درد آورده است .


درسته که چند روز از وقوع این اتفاق تلخ میگذره اما امروز ، یکبار دیگه و تنها برای اون عزیزانی که شاید تنها کانال کسب اطلاعشون از حواشی اخبار دنیای مایکل جکسون همین صفحه باشه ، این رویداد تلخ و آزار دهنده رو بازگو میکنم .


از اونجاییکه امروز برای من ، روز بی نهایت مقدس و عظیم و ستایش شده ای در بین روزهای ساله و از اونجاییکه از دوستان عزیزم در صفحه فیس بوک خواهش کرده ام که این نوشته منو در صفحات مختلف به اشتراک بذارند ، اینه که بر خلاف میل باطنیم (!) استثنائاً امروز از ادبیات تند و معروفم (!!) در کوبیدن دشمنان مایکل جکسون دست برداشته و با لحنی متین و منطقی ، به افشای این حرکت زشت و غیر قابل قبول میپردازم . امیدوارم عاشقان گرامی و فهیم مایکل جکسون بعد از اطلاع از حقیقت ماجرا ، به روشی انسانی و در شان نام والای مایکل جکسون کبیر با عاملان این اقدام سخیف ، مقابله نمایند .


ماجرا از اونجایی آغاز شد که در برنامه یکشنبه شب بفرمایید شام ، مجری معروف و همجنسگرای شبکه من و تو به نام امید خلیلی ( مشهور به طغرل در بفرمایید شام ! ) ، در انتهای یکی از سکانسهای اپیزود یکشنبه شب ، توهین وحشتناک و غیر قابل باوری رو به مایکل جکسون نموده و با رندی و موذیگری تمام ، به صورتی 100% غیر مستقیم ، از مایکل جکسون به عنوان شخصی کودک آزار نام میبرد ! وی در این صحنه با لحنی بسیار زشت و زننده این جمله را بر زبان می آورد :


فقط خوبیش این بود بچه ها رو هم بزرگ میدید مایکل !!!


دوستانی که موفق به تماشای این برنامه و این قسمت نشده اند ، میتونند این ویدئوی آزار دهنده را از لینک زیر که به لطف دوست عزیزم فرامرز تهیه شده است ، دانلود نمایند :


لینک دانلود



امید خلیلی 


نمیدونم ؛ آیا شخصی همانند امید خلیلی که سابقه رسوایی ها و بی بند و باری های اخلاقی و روابط آزاد همجنسگرایانه اش ، حتی در میان عوامل شبکه من و تو نیز جنجالساز و دردسر آفرین بوده است ، از لحاظ قانونی و اخلاقی این حق را دارد که با چنین ادبیات زننده و مغرضانه ای به سرزنش مردی همانند مایکل جکسون که سالها از تبرئه شدنش در دادگاههای قضایی جهان از اتهامات زننده کودک آزاری میگذرد بپردازند یا خیر ؟!



عکس لو رفته امید خلیلی با شریک جنسی مرد در اتاق خواب ...



همونطور که همه شما عزیزان همراه و گرامی مطلعید ، شبکه من و تو سالهاست که به روشهای گوناگون و در برنامه های مختلف به تحقیر مایکل جکسون پرداخته و از وارد کردن هیچگونه اتهام زشت و زننده ای به این مرد بی همتای تاریخ خودداری و دریغ ننموده است . هرچند که این بار ، من و تو پا را فراتر از هر دفعه دیگر قرار داده و شدت توهین وارده به مایکل جکسون را از حد عادی خارج نموده است !!



پیش خودم فکر کردم در مقابل این حرکت وحشتناک ، چه چیزی شایسته ترین و برازنده ترین پاسخ دنیاست ؟


و ذهنم تنها و تنها به سمت یک گزینه متمایل شد :


به اشتراک گذاشتن نمونه دیگری از گنجهای خصوصی و پنهان دنیای مایکل جکسون با جهان !


امروز میخوام ، ویدئوی خاص ، خصوصی و بی نهایت کمیاب و تکان دهنده دیگری از مایکل جکسون رو به طرفداران اون مرد تقدیم نمایم ؛ ویدئویی مربوط به حضور مایکل جکسون در یکی دیگر از بیمارستانهای کودکان جهان و این بار در Brisbane استرالیا ...


لینک دانلود



ازتون خواهش میکنم این ویدئو رو بارها و بارها در خلوت خودتون تماشا کنید . نه تنها خودتون ببینید بلکه به همه دوستان و اطرافیانتون که برنامه های من و تو ، خصوصاً بفرمایید شام ِ امید خلیلی رو خیلی دوست دارند (!!) هم نشون بدید و بهشون بگید ، اون مایکلی که طغرل به تصویر در میاره ، مایکل واقعی و درستی نیست ! مایکلی که بچه ها رو هم بزرگ میدید ، مایکل جکسونی که من و شما میشناسیم و عاشقشیم نیست دوستان ! به اطرافیان و عزیزان و خانواده هاتون نشون بدید که مایکل جکسون عاشق کودکان بود چرا که کودک بودند ! چون بزرگ نبودند ! که اگر بزرگ بودند ، فرق چندانی میان آنها و امید خلیلی نبود !! به اونها نشون بدید که نتیجه تماشای من و تو و لذت بردن از برنامه های این شبکه فارسی زبان ، آشنا شدن با تصویر وارونه و نا به جایی از مردیه که زندگی و حیات خودش رو ثانیه به ثانیه وقف عشق ورزی به جهان و کودکان نمود . تصویر وارونه ای که در هیچ کجای گیتی به جز در اعماق اذهان بیمار انسانهای ناخوش احوالی همچون طغرل و گردانندگان شبکه من و تو یافت نخواهد شد ... 


و کلام آخر :


اینکه از این لحظه به بعد ، همچنان جزء بینندگان و هواداران میلیونی این شبکه و وابستگانش باشید یا خیر تصمیمیست که تنها شما و وجدان بیدارتان قادر به اتخاذ آن خواهید بود ...


ایمیل شبکه من و تو :


info@marjantvnetwork.com




تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance

با خاطرات مایکل جکسون ( داستان میکو براندو : مایکل جکسون در مزرعه ! )

سلام دوستان عاشق و گرامی . وقت همگی بخیر و شادی ...


باز هم نوبت میرسه به یک داستان جدید دیگه از مجموعه خاطرات مایکل جکسون کبیر ؛ داستانی که راوی اون ، دوست و همکار و بادی گارد سابق مایکل جکسون ، فرزند قدرشناس و دوست داشتنی ِ پدرخوانده فقید ، میکو براندوی نازنینه .



در وصف خوبی ها و بزرگواری های میکو براندو هرچی گفته بشه حقیقتاً کم و ناچیزه ؛ اینکه این مرد عاشق و فداکار دقیقاً کیه و چه جایگاه والا و منحصر به فردی رو در زندگی مایکل جکسون داشته . مردی که همواره و در سخت ترین و سیاه ترین لحظات عمر مرد یک دستکشه ، از بزرگترین و قدرتمندترین حامیان زندگی او بوده و لحظه ای از عشق و دوستی مایکل جکسون چه در زمان حیات او و چه بعد از تراژدی دردناک مرگش ، دست نکشیده .



میکو براندو


میکو براندو با بیان این خاطره شیرین و دوست داشتنی ، مخاطب رو به سالهای خوش گذشته میبره ؛ سالهای طلایی مابین انتشار آلبومهای افسانه ای Thriller تا BAD ؛ زمانی که مایکل جکسون هنوز در Encino زندگی میکرد و در جستجوی ملاقات دوباره سرزمین رویاها و آرزوهایش ، Neverland ، دشتها ،صحرا و دره های کالیفرنیا را زیر پا میگذاشت . 


میکو ، داستان خودش رو اینطور آغاز میکنه و میگه :


محاله بشه خاطره اون روز زیبا و به یاد موندنی رو به سادگی از یاد برد ! زمانی که مایکل و من و بیل ( بری ) ، سه تایی دشتهای کالیفرنیا رو برای رسیدن به اون سرزمین آرمانی و رویایی زیر پا میگذاشتیم . یادم میاد اون روز ، ما در حدود 80 کیلومتر راه رو از سمت Encino به سوی Santa Barbara رانندگی کرده بودیم . اواسط روز در یکی از فصلهای نسبتاً گرم سال بود و ما تصمیم گرفتیم جهت بررسی و ارزیابی مزارع و زمینهای مختلف کشاورزی ، کمی پیاده روی کنیم . در همون حال ناگهان سر راهمون با مزرعه ای رو به رو شدیم که تعداد زیادی گاو و گوساله توش با شادی و آرامش مشغول گشت و گذار و چریدن بودند ؛ گوساله ها دسته دسته در علفزارها به دنبال مادرانشون روان بوده و بعضی هاشون هم در حال خوردن شیر بودند . مایکل با دیدن این صحنه لحظه ای توقف کرد و سپس با خوشحالی فریاد کشید و به سمت حصار مزرعه دوید و با اشتیاق ، مشغول تماشای این منظره شد !! چاره ای نبود ؛ من و بیل هم باید همین کار رو میکردیم !!! ( )


کمی بعد ، مرد مزرعه دار سر رسید و بدون اینکه حتی کوچکترین نشونه ای دال بر اینکه ما رو شناخته باشه از خودش نشون بده ازمون سوال کرد :


هی !! شماها دارید اونجا چی کار میکنید ؟!


من با شنیدن این سوال با دستپاچگی جواب دادم :


خوب ، راستش ما داریم صحنه شیر خوردن گوساله ها رو تماشا میکنیم . البته اگه از نظر شما اشکالی نداشته باشه .


مزرعه دار به آهستگی و با لحنی دوستانه گفت : نه ، معلومه که اشکالی نداره . راستش بهتون مشکوک شده بودم ! آخه هیچکسی معمولاً برای تماشای چنین منظره ای اینجا توقف نمیکنه !


مایکل جکسون که متوجه شده بود مرد مزرعه دار به هیچ عنوان اونو شناسایی نکرده و نفهمیده که داره با کی صحبت میکنه بلافاصله سوالهای خودش رو در مورد دنیای گاوها و گوساله ها آغاز کرد !! :


- مدت بارداری یه گاو چقدر طول میکشه ؟!

- چقدر طول میشکه تا یه گوساله به دنیا بیاد ؟!

- گوساله تا چه مدتی از مادرش شیر میخوره ؟!

...


!!!


مایکل جکسون با سوالات بی امانش نشون میداد که دقیقاً افکار و نقشه های یک مزرعه دار حرفه ای رو در سرش داره . او عاشق پرورش حیوانات بود و دلش میخواست ، اطلاعات بیشتری رو به مجموعه اطلاعات خودش در این زمینه اضافه کنه . اونجا و داخل مزرعه ، گاوهای شیرده زیادی وجود داشت و مایکل جکسون با اشتیاق در مورد فهرست وظایف یک پرورش دهنده دام و همچنین فرایند پاستوریزه کردن شیر ، از مرد سوال میکرد . او همچنین در مورد روش دوشیدن شیر از یک گاو شیرده بزرگ ، اطلاعات زیادی رو از مرد مزرعه دار کسب کرد ! سپس بعد از اینکه مایکل آموزشهای تئوری لازم رو دید ، نوبت به کار عملی رسید !! ( )


دیدن صحنه شیر دوشیدن مایکل جکسون ، حقیقتاً بی نظیر و هیجان انگیز بود !! کمی بعد ، من و بیل هم سعی کردیم این کار رو تکرار کنیم اما مایکل به وضوح از ما دو نفر حرفه ای تر و قوی تر به نظر میومد !! ( )



مایکل جکسون - میکو براندو


به زودی ، حوصله بیل از دوشیدن گاوها سر رفت و کناری ایستاد و به ماها گفت که زودتر بساطمون رو جمع کرده و از اونجا بریم تا سریعتر به کار و زندگیمون برسیم !! در همون حال که بیل گوشه ای ایستاده بود و از ما میخواست که سریعتر اونجا رو ترک کنیم ، مایکل جکسون اشتباهاً پستان گاو رو به سمت صورت بیل کشید و ناگهان ... !!! وای ، چه افتضاحی !! در یک لحظه کل هیکل بیل بری غرق در شیر گاو شد !!!! با دیدن این منظره ، مایکل جکسون و مرد مزرعه دار از خنده ریسه رفتند و بیل بیچاره در حالیکه زیر لب غرغر میکرد ، دستمالش رو از جیبش درآورد تا با اون صورتش رو تمیز کنه !!! ( )



بیل بری - مایکل جکسون


شاید جالب ترین بخش این ماجرا همون باشه که مرد مزرعه دار به هیچ عنوان مایکل جکسون رو نشناخت و نفهمید که او یک هنرمنده ؛ آخه مرد بینوا کل عمرش رو در اون روستا و در اون مزرعه سپری کرده و در زندگیش به هیچ عنوان با صنعت نمایش و سرگرمی ارتباطی برقرار نکرده بود . کل دنیای ساده مرد کشاورز ، در مزرعه و گاوهاش خلاصه میشد و برای همین ، عجیب به نظر نمیرسه که چرا او موفق به شناسایی مایکل جکسون نشده بود . مایکل جکسون هم از موقعیت به دست اومده نهایت استفاده رو کرد و از ناشناخته موندنش در اون روز ، نهایت لذت رو برد ؛ موقعیت ممتازی که شاید کمتر زمانی در عمرش امکان تکرار مجدد اون رو در اختیار داشت !



بیل بری - مایکل جکسون - میکو براندو


موقع خداحافظی ، مرد مزرعه دار از ما سوال کرد که منزلمون کجاست و مایکل هم در پاسخ برای مرد روستایی تاکید کرد که دلش میخواد یک کشاورز بزرگ و موفق مثل اون باشه . مرد ساده لوح در پاسخ به مایک گفت : مطمئن هستم که اگه زیاد تلاش کنی به آرزوت میرسی پسرم و مایک در پاسخ ، تنها سرش رو به علامت موافقت تکون داد و با مهربانی لبخند زد .


و مرد کشاورز ، هرگز نفهمید که اون روز داره با سلطان موسیقی همه تاریخ صحبت میکنه ... ( )



تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance

مایکل جکسون واقعی بیاد جلو !!!


سلام به همگی شما عزیزان عاشق و دوست داشتنی ؛ وقتتون بخیر ...


خوب ، یکبار دیگه نوبت میرسه به دانلود یک ویدئوی خاص و متفاوت دیگه از مایکل جکسون کبیر !


ویدئوی امروز ، پشت صحنه ایست خاص و کمیاب از موزیک ویدئوی آهنگ Black Or White . پشت صحنه ای که مدتی میشه در فضای مجازی منتشر شده ولی متاسفانه به علت حجم بالاش ، امکان آپلود اون در حال حاضر به صورت کامل برام وجود نداره و مجبورم قطعه ای بسیار کوتاه از اون رو تقدیم حضور شما دوستان نازنینم کنم . قول میدم به زودی ِ زود ، نسخه ای فشرده تر و کم حجم تر از اون رو به صورت کامل آماده نموده و برای شما آپلود نمایم .



اما این قطعه بسیار کوتاه از پشت صحنه ای که اشاره کردم چیه و راجع به چه موضوعیه ؟!!


خوب ، راستش من ترجیه میدم اصلاً در موردش توضیحی نداده و خیلی بی مقدمه ، لینک دانلودش رو با شما دوستان به اشتراک بذارم ! دلم میخواد ، خودتون بعد از دانلود و تماشای این ویدئوی زیبا و تکان دهنده ، هر توضیحی که در موردش به ذهنتون میاد رو همینجا برای من و سایر خوانندگان وبلاگ مرقوم بفرمایید !! 


نکته بسیار خاص و بی نهایت حائز اهمیت این ویدئو اینه که ارتباطی 100% مستقیم و عمیق بین این ویدئو و یکی دیگه از پستهای مهم و کلیدی وبلاگ که در طول سالهای گذشته تقدیم حضورتون کردم وجود داره ! ازتون خواهش میکنم اون ارتباط کلیدی و اساسی رو کشف نموده و در پاسخهای خودتون به صورت کامل در موردش بحث نمایید . به عبارت دیگه ، من سابقاً در مورد یکی از کاراکترهای حاضر در این ویدئو ، به صورت کامل و جامع براتون صحبت کرده ام ؛ دلم میخواد اون مطلب رو به خاطر آورده و یکبار دیگه اون رو برای من مرور نمایید . لازم نیست که اسم دقیق اون پست به خاطرتون مونده باشه ؛ مهم اینه که فقط اشاره کنید فلان ارتباط بین این ویدئو و اون مطلب وجود داره . همین برای من کافیه ...


این هم لینک دانلود اون پشت صحنه کوتاه از موزیک ویدئوی جاودان سیاه یا سفید !


ببینید و از اعماق وجود قهقهه سر بدید !!


لینک دانلود  



منتظر خوندن پاسخها و نظرات شما عاشقان دوست داشتنی مایکل جکسون هستم . یک هفته برای ارسال نظراتتون فرصت دارید ! موفق باشید دوستان ...



تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance