مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان
مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان

با خاطرات مایکل جکسون ( داستان Sabine Fritah-Lenze از آلمان ... )

من تا اون زمان هرگز مایکل جکسون رو از نزدیک ملاقات نکرده بودم ؛ اگرچه همه عمرم رویای دیدارشو در سر داشتم و برای تحقق این رویا بی نهایت صبور بودم . هرچند ، چند باری این شانس رو داشتم که نزدیکی های او باشم و همین تجربه هم به تنهایی عالی و شگفت انگیز بود . در اون لحظات من حتی موفق نشده بودم کلامی با او صحبت کنم و اینکه کاملاً یقین داشتم که او حتی به من نگاه هم نکرده بود .
اما نخستین باری که من حقیقتاً نزدیک مایکل شدم سال 1996 در لابی هتل محل اقامت او در آمستردام بود . من به همراه دو تا از بهترین دوستانم به اونجا رفته بودم . ما اونجا به همراه گروهی از مردم ساعتها منتظر رسیدن مایکل باقی موندیم . ما حقیقتاً مضطرب و عصبی بودیم و اصلاً نمیدونستیم که آیا مایکل حقیقتاً وارد محوطه لابی اون هتل خواهد شد یا نه . یادم میاد از مدتها قبل از لحظه ورود مایکل جکسون به لابی به ما گفته شده بود که در دو ردیف و در دو سمت به صورت مرتب بایستیم و محوطه وسط رو برای عبور مایکل باز بذاریم . برای من حقیقتاً شگفت انگیز بود که میدیدم اون همه آدم اونجا برای دیدن مایکل جمع شده بودند ! در اون لحظات مردم همه دسته دسته مشغول گفتگو با یکدیگر و گمانه زنی در مورد زمان و نحوه حضور مایکل جکسون در آن مکان بودند . در همون لحظه بود که ناگهان جو سالن به صورت چشمگیری تغییر کرد . درسته که من هنوز و تا اون لحظه مایکل رو با چشم خودم ندیده بودم اما علائم و نشونه ها حاکی از اون بود که او یقیناً در لابی هتل حضور یافته است . و درست در همون لحظه بود که صدای نجواها و گفتگوهای آهسته لحظات قبل ، جای خودش رو به نعره ها و فریادهای گوشخراش ِ مایکل مایکل داد !!! و سرانجام او در میان جمعیت ظاهر گردید و به آهستگی و با لبخند به سمت گوشه لابی ، جایی که آسانسورهای هتل در آن محل قرار داشتند حرکت کرد .
راستش توی بلبشویی که در اون ثانیه ها در لابی هتل برپا شده بود من به هیچ وجه نتونستم متوجه بشم که او چه لباسی بر تن کرده است ؛ تنها چیزی که به خاطر میارم این بود که فقط تونستم ببینمش ! من فقط به یاد میارم که با همه وجود تلاش میکردم که کوچکترین اعمال و حرکات مایکل جکسون در اون ثانیه ها رو درون ذهنم ذخیره کنم . یادم میاد در جلوی صف حاضرین ، کودک معلولی درون صندلی چرخدار نشسته بود و مایکل با دیدن او با مهربانی خم شد ، دستی بر سر کودک کشید و بوسه ای بر روی موهای سر او زد . آه خدای بزرگ ، آخه چقدر آرامش و وقار در وجود اون مرد بود  ! سپس او به حرکتش رو به جلو ادامه داد و همینطور که به جلو حرکت میکرد با مردم دست میداد ، براشون امضا میکرد ، از اونها هدیه میگرفت و هر از چند گاهی برای گرفتن عکس یادگاری با طرفداران می ایستاد و به سمت دوربین های اونها که شدت نور فلش هاشون محوطه لابی رو عین روشنی نور خورشید درخشان کرده بود لبخند میزد . حالا خوبه قبل از ورود مایکل صد بار به ملت تذکر داده شده بود که باباجون ، تو رو خدا توی صورت این بدبخت فلش نزنید !!! چه میدونم ... خلاصه هرکی که اون روز و در اون محل بوده لابد آمال و آرزویی در زندگیش داشته که قرار بوده این آرزو توسط دیدار با مایکل جکسون برآورده بشه !!! و مایکل یقیناً این کار رو برای اون مردم انجام داد . او تمام تلاشش رو به کار بست تا بفهمه که خواسته و رویای هر کدوم از اون انسانها که اونجا حضور داشتند چیه تا بتونه خواسته اونها رو به بهترین شکل ممکن برآورده کنه . من خودم به شخصه حقیقتاً توقع نداشتم که مایکل اونطور بزرگوارانه اون همه وقت و انرژی بذاره تا خاطر جمع بشه که توی اون جمعیت هیچکس رو از خودش ناامید نکرده است . و درست در همون لحظات و ثانیه ها بود که مایکل جکسون برای مدت زمانی که از نظر من به بلندای ابدیت میومد در مقابل من ایستاد و درست در چشمان من خیره شد ... !!!
یادم میاد اونقدر شوکه و وحشتزده شده بودم که هیچ چیزی جز چشمانش رو در مقابلم نمیدیدم ! شاید حالا لحظه ای بود که همه عمرم در طلب و آرزوی اون بودم ؛ من باید یادگاری خودم رو از مایکل میگرفتم و ازش میخواستم که دفترچه کوچک زیبایی رو که با عشق و امید برای همین موضوع از قبل با خودم آورده بودم برام امضا کنه . من در حالی که چهره ام همچون دیوانگان و مست شده ها به نظر میرسید ، دفترچه رو با دستهای لرزان به مایکل دادم و او هم دفترچه رو از من گرفت و به خیال اینکه اون هم هدیه ای همانند سایر هدیه های طرفداران است ، اون رو در کنار سایر هدایا و بسته ها در زیر بازوانش قرار داد !!! در اون لحظات مردم و حاضرین با همه وجود مشغول فریاد کشیدن بودند اما من این کار رو نمیکردم ؛ یعنی نمیتونستم که این کار رو انجام بدم . حس میکردم رمق و جونی در وجودم حتی برای نفس کشیدن باقی نمونده است . من نه تنها اون روز ، بلکه دیگه هرگز و هیچ وقت در طول عمرم موفق به گرفتن امضایی از مایکل جکسون نشدم . یادم میاد چشمان مایکل در اون لحظات کاملاً باز بودند و برق فلش دوربین ها به صورت بی رحمانه در چشمان درخشان او هر ثانیه انعکاس میافت . پیش خودم فکر میکردم این بنده خدا با این همه نور فلش الآن دیگه احتمالاً هیچ چیزی جز نقطه های قرمز رنگ رو در مقابلش نمیبینه ! در اون لحظات دفترچه کوچک من همچنان در زیر بازوی مایکل قرار داشت و او با همون دست همچنان و با شدت مشغول دست دادن با افراد و دادن امضاهای یادگاری به این و آن بود . تنها کاری که من تونستم در آخرین ثانیه انجام بدم این بود که با قدرت دستم رو به سمتش دراز کردم و موفق شدم یکی از انگشتان دست چپش رو در حالی که همچنان مشغول امضا کردن برای طرفداران بود درون دستانم بگیرم ! من که نمیدونم ... فکر میکنم مایکل حتی متوجه این اتفاق هم نشد اما برای من ... اون انگشت ... اون گرما ... اون احساس ... . و این نزدیکترین تجربه من به مایکل جکسون در کل طول عمرم بود . یادمه بعد از اون روز هم چند بار و در چند موقعیت دیگه باز هم مایکل رو از راه دور دیدم اما اون تجربه ، داستان دیگری بود . بعد از اینکه مایکل اون روز از مقابل من عبور کرد ، مجدداً خودش رو در پشت ماسک و کلاه و عینک تیره استتار نمود و از مقابل دیده حاضران دور شد . و من همیشه از اون روز تا حالا با خودم فکر میکنم که من چقدر خوشبخت بودم که او لااقل دیدن برق چشمانش رو در اون لحظات کوتاه از من دریغ نکرد ...

و حالا 13 سال از اون روز و اون اتفاق گذشته و برای من حقیقتاً سخته که همه جزئیات مربوط به اون ماجرا رو به خاطر بیارم . هرچند من هنوز خاطره اون چشمها رو درون ذهنم به روشنی حفظ کرده ام ؛ و خاطره کاریزمای مایکل جکسون و جادویی که من از او احساس نمودم و همه عکس العملهای حاضرین در لابی اون هتل ... . من هنوز به یاد میارم ؛ تجربه نزدیک بودن به او برای من و همه انسانهایی که اون روز در اون مکان حضور داشتند قطعاً برکتی ارزشمند بوده که قابل فراموشی نخواهد بود . و من به این گفته با همه وجود ایمان دارم ...



تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance

با خاطرات مایکل جکسون ( داستان Charlotte Svee Hestnes ... )

... یادم میاد اوایل سال 2007 به شدت شایعه شده بود که مایکل جکسون قراره آخرین کنسرتهای عمر هنری خودش رو در لاس وگاس برگزار کنه . خوب به خاطر میارم وقتی این خبر به گوشم رسید ، کنترل خودم رو به طرز جنون آسایی از دست دادم و اولین کاری که کردم این بود که دوان دوان خودم رو به طبقه بالای خونه ، جایی که مامانم اونجا بود رسوندم تا این خبر شگفت انگیز رو بهش اطلاع بدم . رویای سالهای زیادی از عمر من همواره این بود که شانسی داشته باشم تا بتونم اجرای مایکل جکسون رو به صورت زنده و از نزدیک تماشا کنم . من باید هر طور که شده بود خودم رو به مایکل میرسوندم ! برای همین شروع به التماس و خواهش کردم :


مامان ... بذار من برم لاس وگاس ... بذار من برم ... تو رو خدا ... تو رو خدا .... بذار برم .... تو رو خدااااااااا ..... !!!!


هرچند ، حتی توی همون لحظات هم یقین داشتم که اون محاله به من اجازه بده که تنهایی پاشم از نروژ برم اون طرف کره زمین ! یادم میاد من و مامانم درست در وسط اتاق طبقه بالا ایستاده بودیم و داشتیم سر موضوع سفر من برای دیدن مایکل جکسون بگو مگو میکردیم . آخرش مامانم با خونسردی رو به من کرد و بهم گفت :


ببین شارلوت ، من نمیتونم اجازه بدم که تو به لاس وگاس بری اما بهت قول میدم که اگه مایکل یه روز خواست برای اجرای کنسرت به لندن بیاد ، حتماً بذارم که برای دیدنش به اونجا بری . باشه دخترم ؟


من بعد از شنیدن این جواب شروع به گریستن کردم چرا که با همه وجود دلم میخواست برم مایکل رو ببینم . من توی اون لحظه هرگز به ذهنم خطور هم نمیکرد که مایکل بخواد برای اجرای آخرین تور خودش به لندن سفر کنه . من توی اون لحظه تمام امید خودم برای اینکه بتونم اجرای زنده مایکل رو از نزدیک تماشا کنم از دست داده بودم ...


متاسفانه در اوایل سال 2009 ، مادرم به خاطر حادثه وحشتناک آتش سوزی در منزلمان جون خودش رو از دست داد . بعدها مردم به من اطلاع دادند که جسد او را در وسط اتاق طبقه دوم ، جایی که من و او سابقاً در مورد مایکل صحبت میکردیم پیدا کرده بودند . باورش حقیقتاً سخته که دقیقاً 3 هفته بعد از این تراژدی بزرگ ، مایکل جکسون در لندن با خبر بازگشت خودش دنیا را به لرزه در آورد و درست یک ماه بعد از درگذشت مادرم ، بلیط کنسرت لندن مایکل جکسون درون دستان من بود ! من شک نداشتم که مامانم داشته از بالای آسمونها به من نگاه میکرده تا خیالش راحت بشه که من بلیط کنسرت مایکل جکسون رو به دست آورده ام ! یادم میاد مامانم یه بار به من گفته بود که یکی از بزرگترین رویاهاش در دنیا اینه که من موفق بشم در طول عمرم مایکل جکسون رو از نزدیک ملاقات کنم و من توی اون لحظات بی نهایت خوشحال بودم که به این وسیله ، رویای هر دوی ما در آستانه محقق شدن قرار گرفته بود ...

اما حالا ... حالا نه من و نه هیچ یک از مردم کره زمین دیگر هرگز و تا ابد موفق به دیدار مایکل جکسون نخواهیم شد ؛ هرچند ما همگی میدونیم که او حالا در مکان بهتری قرار گرفته که میتونه لااقل ، اندکی آسایش و آرامش رو تجربه کنه . و من ایمان دارم که او تا ابد اینجا در کنار ما خواهد بود و تا همیشه درون قلبهای ما قرار خواهد داشت . خدا ، مایکل جوزف جکسون را به صورت فیزیکی از ما دور کرد اما او هرگز این قدرت را نخواهد داشت که او را از دورن قلبهای ما دور نماید . مایکل جکسون تا ابد و برای همیشه از طریق جادوی صدا و موسیقی اش به حیات جاودان خود ادامه خواهد داد . او افسانه ایست که قابل فراموش شدن نمی باشد .


ما همگی عاشقانه دوستت داریم و هرگز و حتی برای لحظه ای فراموشت نخواهیم کرد ...



تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance