مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان
مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان

با خاطرات مایکل جکسون ( داستان Carole Crank ... )

سلام و درود بیکران بر همراهان همیشگی و وفادار ارباب جاودان افسانه ها . روز و روزگار بر شما خجسته باشد !


راستش همیشه و هر بار بعد از خوندن خاطرات عمیق و تکان دهنده طرفدارها و عاشقان مایکل جکسون ، دقایقی با خودم خلوت میکنم و میگم :


این بدون شک به یاد موندنی و تاثیرگذارترین خاطره ای بود که من تا به حال در کل عمرم از مایکل جکسون شنیده یا خونده بودم !


اما راستش هر بار و بعد از طی مدتی کوتاه ، غلط بودن این ادعا بر من ثابت میشه و هر دفعه مجبور میشم حرفم رو در مورد خاطره قبلی پس گرفته و در مورد خاطره ای جدید این ادعا رو مطرح کنم و ... !!!


و این ماجرا هنوز و هنوز برای من ادامه داره ...


بگذریم ... مقدمه چینی دیگه کافیه ! بریم سراغ داستان این قسمت !  قضاوت شما در مورد میزان اثرگذاری اون هم باشه برای شما !


Are You Ready ??  ... Let's Go 


و اما Carole که داستان خودش  رو اینطور آغاز میکنه و میگه :


... از زمانی که به خاطرم میاد ، مایکل جکسون همواره و برای سالیان سال بخش بامعنی و خاص زندگی من بوده که شادی و عشق رو از طریق موسیقی و آهنگهایش به من هدیه داده است . من حقیقتاً عاشق او هستم . من او را نه فقط به عنوان یک هنرمند ، بلکه به عنوان یک انسان ، یک فرد خاص در این دنیا و یک مرد بزرگ حقیقتاً ستایش می کنم . شاید در نگاه اول با خودتون بگید : خوب ، اینکه موضوع خاصی نیست ؛ برای همه ما مایکل جکسون چنین جایگاهی رو داره !

نه ، اشتباه نکنید ؛ من فقط یک طرفدار معمولی درست شبیه به میلیونها طرفدار دیگر او در سراسر دنیا نیستم ؛ قطره ای از یک اقیانوس پهناور . درسته که من خودم رو به هیچ عنوان و به هیچ شکل ، ویژه و خاص تجسم نمیکنم اما شاید بشه گفت من یه جورایی با بیشتر طرفدارهای مایکل جکسون متفاوتم چرا که من یک ناشنوا هستم .
میدونم ... لابد الآن همتون دارید با تعجب و ناباوری به این جملات نگاه میکنید و با خودتون میگید : برو بابا ! آخه چطور یه آدم کر میتونه از موسیقی لذت ببره ؟!

خوب راستش من نمیتونم به همون شیوه ای که شما از موسیقی لذت میبرید ازش بهره مند بشم اما اجازه بدید کمی در مورد خودم و گذشته ام براتون حرف بزنم تا شاید تا حدودی متوجه ماجرا بشید . حقیقتش اینه که درسته من بخش اعظم زندگیم رو ناشنوا بوده ام اما در حقیقت اینجوری به دنیا نیومده ام که خود همین مطلب ، تحمل درد ناشنوایی رو حتی برای یک انسان سخت تر هم میکنه . راستش من وقتی که به دنیا اومدم فقط از ناحیه یک گوش ناشنوای مطلق بودم و میزان شنواییم در اون یکی گوشم هم خیلی کمتر از حد شنوایی مردم عادی بود ولی به قول معروف میگن : کاچی به ز هیچی ! وقتی که من با مشکلات شدید شنوایی به دنیا اومدم ، مادر مجرد و جوان من که میدید توان و تحمل این درد و طاقت بزرگ کردن من با اون شرایط و مشکلات رو نداره ، من رو به یک پرورشگاه سپرد تا اینکه به لطف خدا زمانیکه فقط 5 سالم بود توسط دو انسان خارق العاده که امروز اونها رو حقیقتاً پدر و مادر واقعی خودم میدونم به فرزندی پذیرفته شده و یک خانواده پیدا کردم . من در اون زمان این موقعیت رو در زندگیم پیدا کردم که بتونم برای مداوای مشکلات شنواییم تحت عمل جراحی قرار بگیرم اما متاسفانه و از بخت بد ، عمل جراحی در مورد من نتیجه معکوس داد و من را به طور ناگهانی و به شکل کامل و برای همیشه به قعر دنیایی مملو و آکنده از سکوت محض روانه نمود ؛ یک تجربه بسیار وحشتناک برای یک کودک 5 ساله . هرچند که مادرم به خاطر این تصمیم هرگز و تا پایان عمر خودش را نبخشید اما من هیچگاه او یا دیگران را به خاطر این حادثه سرزنش نکرده و مقصر ندانستم .

مدتی کوتاه درست بلافاصله بعد از آغاز دوران ناشنوایی مطلقم ، من به طور کامل به کنج عزلت و خلوت خودم خزیده و با همه چیز و همه کس اعم از دوستان و خانواده و آشنایان در این دنیا به طور کامل قطع ارتباط نمودم . به خوبی به خاطر می آورم که در حالیکه در چنین سن کمی به طور کامل احساس گمگشتگی ، تنهایی و غم و اندوه بی پایان در زندگیم مینمودم ، احساس میکردم که وزن سنگین تمام دنیا را یک تنه بر روی شانه های کودکانه ام حمل میکنم . احساس میکردم هیچکس در این دنیا اوج غم و درد و رنجی که من تحمل میکردم را درک نمیکند . من از ناشنوا بودن متنفر بودم . من از متفاوت بودن متنفر بودم . مدام با خودم تکرار میکردم و می اندیشیدم : چرا این بلا بر سر من نازل شده است ؟ به یاد دارم هر بار چقدر عصبانی و دیوانه میشدم وقتی که میدیدم با وجود همه تلاش و تقلایی که به کار میبرم ، نمیتوانم کاری کنم تا دیگران منظور مرا درک نموده و متوجه شوند .با این اوصاف برام خیلی ساده تر بود که کلاً چیزی نگفته و یا فقط به تکان دادن سرم زمانی که با پیشنهادی مواجه میشدم بسنده نمایم . احساس میکردم به یک کودک منزوی و طرد شده بدل شده ام که امکان برقراری ارتباط با جامعه و پیدا کردن دوستان جدید را در زندگی به کل از دست داده ام . این شرایط به تدریج از من یک انسان خجالتی و کم حرف ساخت که تاثیرات سوء آن هنوز هم که هنوز است در عمق روح و روان من باقی مانده است . من به خاطر این واقعه مجبور شدم در یک مدرسه مخصوص ناشنوایان ثبت نام نموده و الفبای ارتباط برقرار کردن با دنیای بیرون را از نو و به روشی کاملاً متفاوت فرا گیرم ؛ همانگونه که خانواده ام مجبور به آموختن این روش ارتباطی نوین با من گردید . تکمیل این فرایند برای من زمان بسیار بسیار زیادی به طول انجامید و من همچنان و حتی تا امروز ، هنوز مشغول آموختن روشهای نوین ارتباطی به شیوه ناشنوایان با دنیای بیرون می باشم .

پدر من حتی تا به امروز یک طرفدار دو آتشه و پر و پا قرض کمپانی موتاون باقی مانده است . او شگفت انگیز ترین آرشیو موسیقی هنرمندان بزرگی نظیر اسموکی رابینسون ، دایانا راس ، ماروین گی و استیوی واندر شگفت انگیز را در اختیار دارد . از طریق دیدن سبک و سیاق زندگی او بود که عشق به موسیقی در زندگی من شروع به رشد و نمو و بالندگی نمود ؛ هرچند که من عمیقاً باور دارم همه انسانهای جهان با گوهر ارزنده عشق به موسیقی پا به این جهان میگذارند . یادم میاد پدرم یکبار به من میگفت که به خاطر داره یه روزی که داشته به موسیقی گوش میکرده ، منو دیده که در حالیکه روی زمین نشسته بودم و سرم رو محکم بر روی اسپیکر سیستم پخش صوت قدیمی او چسبونده و فشار میدادم ، لبخند به لب داشتم . او به من میگفت من در اون لحظه فقط داشتم با خودم فکر میکردم که این بچه داره دقیقاً چی کار میکنه ؟ پدرم این داستان رو اینطور ادامه میداد و میگفت : این ماجرا تا زمانی که موسیقی در حال پخش بود ادامه داشت و درست بلافاصله بعد از اتمام موسیقی ، من به لبخند زدنم خاتمه داده و از کنار اسپیکر دور شدم . پدرم در اون لحظات تشخیص داده بود که من حقیقتاً به همراه او مشغول گوش دادن به موسیقی هستم ؛ اینکه من حقیقتاً قادر به تشخیص ارتعاشات و ضربه ها می باشم . و این همان روشیست که من هنوز و تا امروز به کمک آن از موسیقی لذت میبرم . ممکنه این حرف من هنوز هم از نظر شما چندان با معنی به نظر نرسه و حسی رو در وجود شما به جریان نندازه اما این همه اون چیزیه که من امروز در اختیار دارم . آیا شما قادرید زندگیتون رو بدون حضور موسیقی تجسم کنید ؟!

اما بالاخره میرسیم به این سوال مهم که مایکل جکسون چطور اولین بار وارد زندگی من گردید ؟

فکر میکنم اوایل دهه 70 میلادی بود که من برای نخستین بار با مایکل جکسون آشنا شدم . او در آن زمان به همراه برادرانش جکی ، تیتو ، جرمین و مارلون یعنی گروه جکسون فایو برنامه اجرا میکرد . فکر میکنم من اون زمانها حدوداً 10 ، 11 ساله بودم . یادم میاد که اولین بار ، مایکل و برادرانش رو بر روی صفحه تلویزیون سیاه و سفید قدیمی پدر و مادرم مشاهده نمودم . خاطرم هست که اون روز ، خواهر خونده ام که سه سال از من بزرگتره داشت برنامه ای رو در خصوص موسیقی پاپ در تلویزیون تماشا میکرد . یادم میاد همیشه از تماشای تصاویر بر روی صفحه تلویزیون لذت میبردم اما در همون حال وقتی که نمیفهمیدم چی داره گفته میشه و چه حوادثی داره رخ میده به شدت سرخورده و عصبانی میشدم . اون روز هم درست در میانه همین کش و قوس های بی انتهای احساسی بودم که ناگهان مایکل ، اون پسر بچه کوچولوی سیاه پوست با اون موهای فرفری بزرگ بر روی سرش و اون لبخند بزرگتر بر روی صورتش ، رقصان در مقابل دیدگان من بر روی صفحه تلویزیون ظاهر شد ! و من تنها یادمه در حالیکه هیپنوتیزم و مسحور حضور او شده بودم ، با بیقراری و هیجان زدگی بازوی خواهر بزرگم رو تکون تکون میدادم و با اون زبان قاصر و ناتوان پشت سر هم تکرار میکردم : کین ؟ اینا کین ؟!



خواهرم اون روز با صبر و حوصله تمام سوال من رو پاسخ داد و نام اون پسرها رو برای من روی کاغذ نوشت و با اشاره دست به تصاویر، نام هرکدومشون رو به من آموخت و درست از همون ثانیه به بعد بود که من برای همیشه در دام خلاصی ناپذیر مایکل جکسون افتادم ! نمیدونم ، شاید چون مایکل هم درست شبیه خودم بسیار جوان و کوچک بود اون روز تونست اونطور قلب من رو تصاحب کنه . راستش درست از همون ابتدا ، نوع خاصی از جادو و جاذبه در اطراف مایکل جکسون وجود داشت که اونو با همه دنیا متفاوت میکرد . یادم میاد از همون لحظه به بعد من هر چیزی که در این دنیا تونستم رو در خصوص جکسونها و خصوصاً مایکل جمع آوری نمودم ؛ پوستر ، صفحات موسیقی ، جاسوییچی ، کتاب ... چه میدونم ... همه چیز ! احساس میکردم درست بعد از لحظه ناشنوا شدنم در این دنیا ، چیزی حقیقتاً ویژه و گرانبها در زندگیم به دست آورده ام ؛ چیزی که حقیقتاً ارزش تخصیص زمان و عشق و انرژی رو داشت ؛ چیزی که میشد با امید به فردا بهش نگریست و چیزی که حقیقتاً میتونست منو وادار کنه که از نو و بار دیگه در زندگیم لبخند بزنم ...


یادم میاد یکی از اقوام به مناسبت جشن تولد 11 سالگیم یعنی درست آغاز دوران جمع آوری آرشیو مایکلی (!) به من کاست موسیقی I  Want You Back رو هدیه داده و من هم صبح تا شب اون رو با آخرین حد بلندی صدا گوش داده و خانواده بیچاره ام را دیوانه مینمودم ! من حقیقتاً بیشتر و بیشتر می خواستم ! من حقیقتاً دلم میخواست بدونم و بفهمم که اونها در مورد چه چیزی مشغول آواز خوندن بودند . یادم میاد خواهر مهربونم تک تک کلمات اشعار و آهنگهای جکسون فایو که من خریداری میکردم رو برای من بر روی کاغذ مینوشت تا به این طریق بتونم آهنگهای اونها رو کلمه به کلمه یاد بگیرم . او حتی سعی میکرد که به من یاد بده که بتونم مطابق ریتم با آهنگها همخوانی کنم . درسته که اصلاً کار ساده ای نبود اما حسنش این بود که حداقل کلی ما رو به خنده و قهقهه وا میداشت ! یادم میاد اون بدجنس حتی یه بار بهم گفته بود که وقتی من سعی میکنم آواز بخونم ، صدام بیشتر شبیه به صدای ونگ ونگ گربه ای میشه که توی مخلوط کن گیر افتاده باشه !!! امان از دست این خواهرها !!! با همه اینها او از این بابت که ما حداقل میتونستیم چیزی رو برای قسمت کردن و به اشتراک گذاشتن در این دنیا داشته باشیم خیلی خوشحال بود ؛ هرچند که او خودش در اون روزگار طرفدار آزموندها بود ( اُه ، چه بد سلیقه !!! ) ( )


یادم میاد طی ماههای بعد از این وقایع که من در دهه 70 میلادی ، زندگی و هنرنمایی مایکل ِ کوچولو رو دنبال میکردم همیشه با خودم فکر میکردم که این انسان چقدر سخت تلاش میکنه و اینکه او باید چه میزان از کودکیش را بابت دستیابی به جایگاهی که در این دنیا در اختیار داشت فنا مینمود . اوه خدای بزرگ ، او فقط یک پسر بچه کوچک بود که در مقابل دیدگان همه دنیا قرار گرفته و توسط میلیونها انسان در سراسر جهان تحسین و ستایش می گردید . مایکل جکسون به من الهام بخشید تا از متاسف بودن به حال خودم دست برداشته و از لاک انزوای خودم به بیرون خزیده و کاری برای بهبود زندگیم انجام دهم . اگر من حقیقتاً میخواستم زندگیم را متحول نمایم ، اگر واقعاً قصد داشتم چیزهای خوبی را در دنیا به دست بیاورم ، اگر واقعاً دلم میخواست دوستان خوبی در این جهان بیابم ، قطعاً باید این کارها رو خودم به تنهایی انجام میدادم . هیچکس قرار نبود این کارها را به نیابت من در این جهان انجام دهد !



و من همچنان و درهمان حال به تماشای جکسون فایو در تلویزیون و تمرین و تکرار لبخوانی آنها ادامه میدادم . راستش از اونجاییکه دوربین های تلویزیونی جهت افزایش جذابیت نمایش مدام تغییر موقعیت و زاویه میدادند ، انجام این کار برای من اصلاً آسون به حساب نمیومد اما همین مساله برای من انگیزه ای شد که تصمیم بگیرم لبخوانی را به صورت جدی و حرفه ای در زندگیم دنبال نمایم . راستش من همین میزان کلمه محدودی که امروز در زندگیم میدونم رو تنها مدیون شنوایی اندک سالهای آغازین عمرم می باشم . من سالها بر روی همین توانایی محدود تلاش و تمرین نموده و سعی کردم تا آنجا که ممکنه به جای استفاده از زبان علائم و اشاره های مخصوص ناشنوایان ، از ارتباطات کلامی استفاده نمایم . من قصد داشتم در روابطم تا جای ممکن بر استفاده از زبانم متمرکز باشم ؛ هرچند خیلی از مواقع خصوصاً زمانهایی که بسیار هیجان زده میشدم ، فهم مطلبی که من جهت انتقال آن به مخاطب تلاش مینمودم برای من بسیار دشوار و غیر ممکن میگردید . یادم میاد حتی زمانهایی که خیلی کم سن و سال بودم ، بچه های سالم و شنوا به خاطر نوع خاص صحبت کردنم و اصواتی که من موقع ارتباط کلامی از خود خارج مینمودم مرا دست انداخته و مسخره ام مینمودند . اونها با من درست مثل یک موجود خل و چل و عجیب و غریب برخورد میکردند ؛ هرچند تمام این تحقیرها و توهین ها در نهایت مرا قاطع تر و مصمم تر مینمود تا در مهارت لبخوانی ماهر تر شده و تلفظ کلماتم را تصحیح نمایم . سرانجام من در زندگیم به نقطه ای رسیدم که بتوانم تقریباً به طور کامل عمل لبخوانی را بدون کمک گرفتن از ایماء و اشاره های مخاطب انجام بدم . حالا میتونم با قدرت ادعا کنم که با اندکی صبر و تحمل از سمت هر دو طرف درگیر در یک مکالمه ، من قادر به گفتگو با هر مخاطب شنوایی می باشم .


در طول سالهایی که گذشت ، همواره بخشی از دوستانم مرا به خاطر نوع عشق و علاقه خاصم به مایکل جکسون و نوع لذت بردنم از موسیقی او مورد تمسخر قرار داده اند . خیلی وقتها ، چیزهایی که مردم در موردم گفته اند مرا به شدت مورد آزار و اذیت قرار داده است . من هم درست شبیه به سایر انسانها دارای احساسات هستم ؛ درسته که ناشنوام ولی مغز و قلبم هنوز زنده است . میدونم درک این موضوعات برای یک انسان شنوا چقدر مشکله اما یکی بهم بگه من برای چی باید بدون موسیقی در دنیایم زندگی کنم ؟! من برای چی باید بدون مایکل جکسون در این جهان زندگی کنم ؟! آهای ، شما طرفدارهای مایکل : فقط یه لحظه با خودتون فکر کنید که او ( مایکل ) چه مفهومی در زندگی شما داره ؛ خوب ، او دقیقاً همون مفهوم رو اگه نگم حتی بیشتر در زندگی من هم داره !



طی سالهایی که گذشت و در پس تمام حوادث پشت سر و به مجرد افزایش سن و سال ، من و خواهرم مدام به هم نزدیک و نزدیکتر شدیم . حالا خواهرم بهترین دوست در زندگی منه و من همه اینها رو تنها و تنها مدیون مایکل جکسون می باشم . من حقیقتاً این رو به خاطر تمام اون خاطرات خوش درون ذهنم در زمانی که او سعی میکرد آهنگهای مایکل جکسون رو به من آموزش بده  باور دارم . من از زمانی که تنها 9 یا 10 سالم بود یک طرفدار مایکل بوده ام و امروز با وجود اینکه 57 سال از عمرم میگذره ، همچنان عاشقانه او را ستایش میکنم . من زندگی و حرفه او را به همان نزدیکی و دقتی که هر طرفدار شنوایی در این جهان دنبال نموده در بیش از 45 سال گذشته دنبال کرده ام ؛ من تغییرات او را از زمانی که آن پسر بچه شیرین دوست داشتنی بود که به همراه برادرانش بر روی صحنه اجرا مینمود تا زمانی که به چنان هنرمند سولوی دست نیافتنی و بی تکراری بدل شد که شاهکارهایش نظیر Thriller ، BAD ، Off The Wall ، Dangerous و History دنیا را به لرزه در آورد دنبال نمودم . من زندگی و حیات مایکل جکسون را نفس به نفس از زمانی که آن کودک زیبا و استثنایی با لبخندی که میتوانست دنیا را نورانی کند تا روزگاری که به آن مرد مهربان ، خونگرم و حساس به دردهای دنیا گردید تماشا نمودم . مایکل جکسونی که ثروتهای بیکرانی را به امور خیریه در این جهان بخشید و بخشش های فراوانی در حق بیماران و محتاجان در سراسر جهان نمود . مایکل جکسونی که تا پایان عمر کودکان را ستایش نمود ، همانگونه که بسیاری از ما امروز اینگونه عمل میکنیم . و در انتها ، مایکل جکسونی که ما همگی به او عشق می ورزیم ...



من امروز سالهاست که با کودکان ناشنوای مختلف با درجات متفاوت ناشنوایی در این جهان کار میکنم . و من همه اینها رو تنها مدیون مایکل جکسونی هستم که باعث شد من بتونم تشخیص بدم که من باید در این دنیا اقدامی عملی انجام بدم ؛ نه اینکه فقط بشینم و تنها به رویای انجام دادن بیندیشم ! من اینو با همه وجود باور دارم که مایکل جکسون هرگز و در طول عمرش نمیخواست که به انسانی ، خصوصاً به یک کودک آزار برسونه . من با افتخار میتونم اعلام کنم که من مایکل رو در سخت ترین و دردناک ترین دوران تمام زندگیش در این جهان حمایت نموده و در برابر دیگرانی که او را همانند ما باور نداشتند قاطعانه از او دفاع نمودم . و من همچنان و تا ابد به دفاع کردن از او حتی شدید تر از زمان حضورش در این جهان ادامه خواهم داد . مایکل جکسون به من الهام بخشید ؛ به من چیزی داد که زمانی که تنها و گمشده بودم به آن چنگ بیندازم ؛ همون زمانی که فقط میخواستم تسلیم بشم و برای همیشه کنار بکشم . و من به خاطر همه اینها تا لحظه ای که نفس در سینه دارم به عشق ورزی و حمایت از او ادامه خواهم داد . خیلی وقتها با خودم فکر میکنم و میگم اگه من در این دنیا این شانس و موقعیت رو میداشتم که بتونم رو در رو مایکل رو دیده و باهاش هم کلام بشم و چنانچه قانون این میبود که من در این دیدار تنها حق داشتم که فقط  یک جمله به او بگم ، چه عبارتی رو در این دنیا انتخاب میکردم . خوب ، واقعیتش اینه که امروز دیگه خیلی خوب میدونم چی باید میگفتم ...

مایکل جکسون ! از هر کجای کائنات که هستی و داری من رو میبینی و کلماتم رو میخونی :


به خاطر اینکه مرا به زندگی باز گرداندی با عمق وجودم از تو سپاسگزارم !





 تا بعد ...

Stay Tuned
! Let's Dance
نظرات 9 + ارسال نظر
لیلا دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 10:27 ق.ظ

"احساس میکردم درست بعد از لحظه ناشنوا شدنم در این دنیا ، چیزی حقیقتاً ویژه و گرانبها در زندگیم به دست آورده ام ؛ چیزی که حقیقتاً ارزش تخصیص زمان و عشق و انرژی رو داشت ؛ چیزی که میشد با امید به فردا بهش نگریست و چیزی که حقیقتاً میتونست منو وادار کنه که از نو و بار دیگه در زندگیم لبخند بزنم ..."
این جملات ناب و شگفت انگیز، حس و حال مشترک خیلی از افرادی است که در زندگی خود به لطف خدا شاهد شگفتی ورود و حضور مایکل در زندگیشون در یک مرحله خاص شدند و دقیقا به واقعیتی که در این حضور و شیفتگی نهفته است، رسیده اند که چیزی رو در قلبشون احساس کردند و به دست آوردند که ارزش تخصیص زمان و عشق و داره و حقیقتا حضور او و تاثیر عجیب هنر و موسیقی او محرک اصلیشون برای ادامه دادن راه زندگی به شیوه ای متفاوت با قبل و توام با عشق و انرژی بوده است
و مهمتر از همه، اون ها رو مصمم تر و محکم تر از قبل کرده .
درود همیشگی بر هنرمند هزاره ها مایکل جکسون کبیر
و
مثل همیشه و با ارادت تمام از تو ممنونیم علی عزیز که ما رو در درک شگفتی های زوایای مختلف حضور مایکل در اون دوره طلایی و حتی پس از او سهیم می کنی
قلمت پویا و حضورت پایا دوست عزیز

( احساس میکردم درست بعد از لحظه ناشنوا شدنم در این دنیا ، چیزی حقیقتاً ویژه و گرانبها در زندگیم به دست آورده ام ؛ چیزی که حقیقتاً ارزش تخصیص زمان و عشق و انرژی رو داشت ؛ چیزی که میشد با امید به فردا بهش نگریست و چیزی که حقیقتاً میتونست منو وادار کنه که از نو و بار دیگه در زندگیم لبخند بزنم ..." )

و من چقدر خوشبخت و مفتخرم که این حس رو بارها و بارها و بارها در مقاطع مختلف عمرم به لطف هدیه های گوناگون خداوند در زندگیم به طور کامل و مطلق دریافت نموده ام ...

( مثل همیشه و با ارادت تمام از تو ممنونیم علی عزیز که ما رو در درک شگفتی های زوایای مختلف حضور مایکل در اون دوره طلایی و حتی پس از او سهیم می کنی
قلمت پویا و حضورت پایا دوست عزیز )

خوشحالم که حضورت در دنیای او تا به امروز دنباله دار بوده و همچنان قاطعانه و قدرتمندانه به بودن و حضور آگاهانه ات در دنیای او ادامه میدهی دوست من ...

سپهر سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 08:12 ق.ظ

فقط می تونم بگم مرسی علی بخصوص پاراگراف آخر
ممنونم

Just take a bow to the Master ...

حسین سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 09:46 ب.ظ

سلام بر مدیر و خواهر و برادرهای عزیز.
مایکل کسی بود که از سن کم (پنج سالگی) انتخاب شد بدون اینکه اون موقع متوجه باشه دوست چه کسی هست و دشمن چه کسی. چیزهایی رو یاد گرفت و از اون ها در حرکاتش استفاده کرد.اهنگ blame it کاملا مشخص و واضح هست و مایکل هیچوقت در اهنگ هاش دروغ نمیگه.اما بالاخره بیدار شد و حقیقت رو یافت و این بیداری باعث اذیت و ازار بسیار او شد.مثل اکثر ستارگان قربانی دیگه که همگی با پاپوش و .... محو شدن. ای کاش تور اخرش برگزار میشد تا جهانیان رو از پشت پرده بیدار کنه اما اما اما.......حیف.

سلام دوست عزیز ...

ممنونم بابت ابراز عشق و احساست نسبت به مایکل جکسون ...

لیلا دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 10:35 ب.ظ

هالووین هم گذشت و من بارها به این اتاق سر زدم
دلم برای خاطرات قدیمت تنگ میشه و میرم دوباره می خونم و
هر بار مشتاقم به غرق شدن در خاطراتی که با تلاش بی وقفه و شور همیشگی یار دیرینت از نو زنده می شوند
و من هر روز به خانه ات سر می زنم محبوبم
مایکل عزیز

برای خوندن داستانهای جدید از ارباب جاودان باید کمی بیشتر صبوری کنی دوست من. این کهنه سوار قصه گو در این روزها از عمر زمینی اش درگیر و دار خلق داستانهای جذاب تر و پر هیجان تری از داستانهای قدیمی مایکل جکسون است ...

لیلا پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 09:18 ب.ظ

و در این شبهای پر از درد و نا آرامی
رویاهایم با حضورت طلایی می شود
و تو همچنان پرشور می رقصی

و او همچنان می رقصد ...

جمله ای که سالیان سال پیش ، پایان بخش یکی از نوشته های خاطره انگیزم در وصف کنسرت جادویی مایکل جکسون کبیر در خاک روسیه بود ... یادگاری کهنه در دل ارباب افسانه ها ... وااای که فقط خدا میدونه با این جمله مشابه با دلم چه ها کردی ...

لیلا دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 10:42 ب.ظ

Everything I Do ...

اگه به عمق چشمام خیره بشی خواهی دید
که برام چه ارزشی داری
قلبت را جستجو کن
اعماق روحت را بکاو
و اون هنگام که منو اونجا پیدا کردی
دیگه دنبال هیچ چیزی نخواهی گشت

بهمن ۹۱....

شروع قشنگی بود از امروز
چرخی دوباره به در سرسرای خاطرات همیشه معطر تو

از اولین صفحه

تکرار خاطرات مرد تکرارنشدنی

لیلا یکشنبه 10 دی‌ماه سال 1396 ساعت 05:05 ب.ظ

مایکل عزیز
در شب سال نو میلادی
بین چراغ های رنگارنگ
برق چشمهای گویای تو در خاطر زنده می شود
نهمین سال است که کاجها در انتظار پیام کریسمس تو ایستاده اند
تا با صدایی آسمانی
ورای دغدغه های ناتمام
عشق و صلح را به گوش جهان برسانی
...
دنیا در این شبها که نبودت دلهای عاشقان را بیشتر می سوزاند
خاکستری تر است
فرشته ماه نورد

سپهر سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1396 ساعت 09:01 ب.ظ

کجایی علی جان
هر چقدر منتطرت می شم نیستی
دلم برای نوشته هات و معرفتت تنگ شده

از طرف طرفداران بی معرفتت

I'll be back really soon. Stay Tuned ...

لیلا چهارشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1399 ساعت 09:58 ق.ظ

سلام مایکل عزیزم و سلام بر دوست قدیمی مایکل
دیشب با برادرزاده ام تور دنجروس رو می دیدیم و سوالهایی از من می پرسید که جای خالی تو دوباره تو لحظات مایکلیم کاملاً حس می شد
و او که با شور می رقصید و می خندید و می گریست و می خواند و برای هزار هزار هزارمین بار در این کره خاکی که این روزها ایام دردناکی رو می گذرونه ما رو تا همون "جایی که به قول خودش پر از عشقه و نامی نداره برد"...
و حضور مایکل تو قلبها یه حس فرازمینیه یه جریان توقف ناپذیر و یک التیام بخش بدون تاریخ مصرف و انقضا
چقدر این روزها میام به این خونه دنج و پر از طراوت و حس های خوب کمیاب و گمشده ای که جاش تو روزهای ابریمون خیلی خالیه ... حس بودن با مایکل مثل استشمام عطر بهار نارنجه تو یه شب بهاری و عاشقانه که لذتش با هیچ واژه ای وصف نمیشه و هیچی جای خالیش و پر نمی کنه جز خودش و یاد و خاطره اش
سلمت باشی و موفق که می دونم تو تمام این حس فراموش نشدنی رو با تمام ذرات وجودت و بسیار قویتر و ماندنی تر لمس کردی و عطرش هستی و خاطرات و ذهن و قلبت و تا همیشه درگیر کرده

خونه دنج و با طراوت ...

استشمام عطر بهار نارنج ...

اردیبهشت 1399 ...

تنهایی و فراموشی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد