مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان
مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان

با خاطرات مایکل جکسون ( داستان Mita Cascella ... )

سلام و درود بی پایان به حامیان و پشتیبانان ابدی ارباب افسانه ها که همچنان مایکل جکسون کبیر و پادشاه جاودان این عاشق قصه پرداز را در خانه قلب و احساس خویش زنده نگاه داشته اند . صلحی ابدی و عشقی آسمانی ، سهم امروز و فردای همه شما خوبان ...


نوشته امروز ، داستان دیگه ای از یکی از طرفداران قدیمی مایکل جکسونه ؛ خانمی ایتالیایی به نام Mita Cascella که داستان ملاقات های پیاپی (!!!!) خودش با مایکل جکسون در سال 1994 میلادی رو با مردم جهان به اشتراک گذاشته است .

میتا اسم نوشته خودش رو گذاشته " رویاهات رو دنبال کن ! " . خوب ، اسم بسیار زیبا و شایسته ایه اما من بعد از یکبار خوندن این داستان توی ذهنم تصمیم گرفتم نام برازنده تری رو به این داستان نسبت بدم که فکر میکنم بعد از خوندن این نوشته ، خیلی از شماها هم با من در این رابطه هم عقیده شده و به حسن انتخاب من احسنت و آفرین نثار خواهید کرد !!!

من تصمیم گرفتم اسم این داستان رو با عرض معذرت و شرمندگی بذارم : خر شانسها !!!!

چیه ؟؟ چرا چپ چپ نگام میکنید ؟؟ خوب ، اگه شک دارید خودتون داستان این میتا خانم رو مطالعه بفرمایید ! فقط حواست رو جمع کن وقتی خوندنش تموم شد کله مبارکت رو نخوای بکوبی توی اون دیوار پشتی !! بله ، شما رو میگم دختر خانم !!! نه ، نه ... شما نه ... کنار دستیت ! نه بابا جون ، نفر عقبی رو دارم میگم !! آهان ... شما که لباس قرمز تنت کردی !! آهان ... ای بابا !! چرا هی به بغل دستیت نگاه میکنی ؟؟؟ آره ... خود خودت رو میگم !!!!


خوب ، بگذریم ... میریم سراغ داستان امروز !


میتا داستان خودش رو اینطوری آغاز میکنه و میگه :

زمانی که دایانا ازم درخواست کرد که همراهش به نیویورک برم حقیقتاً شوکه و متعجب شدم . این اولین مسافرت خارج از کشور من به حساب میومد و اگرچه کمی از این بابت مضطرب بودم اما از طرفی چطور میتونستم شانس دیدار از Hit Factory جایی که مایکل جکسون در اون مشغول ضبط و تهیه آلبوم History بود رو از دست بدم ؟!


18 ژوئن 1994


دایانا و من در راه رسیدن به نیویورک هستیم . اینکه من دارم تا این حد و اندازه به مایکل نزدیک میشم حقیقتاً شگفت انگیز و خارق العاده به نظر میرسه !

خلاصه بعد از اینکه یه سری از اسباب و وسایلمون رو آقا دزده رو هوا زد و ما مجبور شدیم مدتی رو هم در اداره پلیس محلی سپری کنیم ، سفرمون رو به سمت Hit Factory در خیابان 54 ام ادامه دادیم . در ساعت 7 بعد از ظهر یک خودروی ون و یک لیموزین در مقابل درب اصلی Hit Factory ظاهر شدند . ما به کمک مترجم ایتالیاییمون فرانکو ، تونستیم با راننده ها کمی گفتگو کنیم و متوجه شدیم که مایکل در اون زمان همچنان داخل استودیو مشغول کاره ؛ هرچند باور کردن این موضوع حقیقتاً برای من خیلی دشوار بود . در حدود ساعت 10 شب ، دایانا تونست یانیک ، یکی از محافظین مایکل در دوران تور دنجروس رو که اون اطراف تردد میکرد شناسایی کنه . کمی بعد ، وین ، سرپرست تیم محافظین مایکل جکسون نیز در جلوی ما ظاهر گردید و تایید نمود که مایکل در اون زمان داخل ساختمان است . در همین گیر و دار بود که ناگهان درب آسانسور باز شد و ما تونستیم ببینیمش !! تا اومدیم به خودمون بجنبیم ، مایکل درون ون آبی رنگ سوار شده بود . دایانا و من بلافاصله به سمت ون یورش برده و سعی کردیم سرهامون رو از پنجره ون به داخل اتوموبیل ببریم . آره خودش بود !! رویای یک عمر من به حقیقت پیوسته بود ؛ من در یک آن با مایکل جکسون رو در رو شده بودم !!!


-    سلام مایکل ، حالت چطوره ؟
-    خوب !

-    چقدر خوشحالیم که میشنویم حالت خوبه .


او در لباس نیرو دریایی آبی رنگی که تنش بود همراه با فدورای افسانه ای مشکیش خارق العاده به نظر میرسید . دایانا در اون لحظه نامه ای رو که مخصوص مایکل همراه با خودش آورده بود رو تحویل مایکل داد . من بی نهایت خوشحال بودم و نمیتونستم واژه ای که بگه چه حسی دارم رو پیدا کنم .

در همون حال که داشتیم همچنان با شعف و شادی باهاش دست می دادیم رو به ما کرد و بهمون گفت :


مراقب باشید ! حواستون باشه که یه وقت داخل پارک نرید !


یادم میاد تو اون لحظه فقط داشتم به این فکر میکردم که مایکل باید چقدر خوب و بزرگوار بوده باشه که چنین جمله ای رو به ما گفته ؛ اینکه دو تا دختر تنها و غریب اون موقع شب وارد پارک نشیم ؛ این نشون میداد که مایکل جکسون تا چه اندازه انسان فهمیده و با توجهی به حساب میومد . ما هم در پاسخ بهش اطمینان خاطر دادیم که به هیچ عنوان قصد نداریم که به پارک بریم .
کمی بعد ، متوجه شدم که مایکل داره با حالتی متحیر و عجیب به من نگاه میکنه و من هم که از حس غریزی درونیم استفاده کرده بودم ، منظور مایکل رو حدس زده و براش توضیح دادم که خیر ! او قبلاً منو جایی ملاقات نکرده است !!
به این ترتیب لحظات سپری گردیده و زمان جدایی فرا رسید . اون لحظات ، زیباترین 10 دقیقه همه عمر من به حساب میومد که توشون تا اون اندازه به مایکل نزدیک بودم . متشکرم مایکل ! من هرگز و تا ابد تو و چشمان درشت قهوه ای رنگت رو فراموش نخواهم کرد !

از اون لحظه به بعد ، ما به مدت 15 روز در Hit Factory بودیم و موفق شدیم هر روز مایکل رو ملاقات کرده و هدایای خودمون رو تقدیمش کنیم .


* چی ؟؟؟!!! 15 روز ، هر روز ؟؟!! WTF ؟؟!!



22 ژوئن 1994


ما پوستری از یک کودک رو به مایکل نشون داده و اون رو بهش هدیه دادیم . من اون روز رو خیلی خوب به یاد دارم چرا که ما اون روز داشتیم با برخی از کارمندان Hit Factory جهت کسب اجازه ورودمون به استودیو بگو مگو میکردیم که یه دفعه ، وین سر رسید و به اون کارمندها اطلاع داد که ماها دو نفر از دوستان مایکل هستیم و اینکه اونها باید به ماها اجازه ورود بدند . تو لحظه اول ما فکر کردیم که این فقط یه جوک و شوخیه چرا که موضوع حقیقتاً خارق العاده و باور نکردنی به نظرمون میرسید اما وقتی که اون افراد بهمون اجازه دادند که درست در اتاق انتظار مقابل استودیوی مایکل جکسون منتظرش بشینیم ، دیگه همه چیز باورمون شد ! بعد از چندین ساعت انتظار سرانجام درب استودیو باز شده و ما یه بار دیگه با مایکل رو در رو شدیم ! یادمه مایکل طوری بهمون خیره شده بود که گویی با نگاهش داشت میگفت : شما هنوز اینجایید ؟!


24 ژوئن 1994


ما هدیه ویژه ای برای مایکل خریداری نموده و همراه اونها مجدداً پوسترهایی از کودکان رو هم بهش هدیه دادیم . وین در اون روز ماها و هدیه های ویژمون رو همراه با خودش به اتاق اختصاصی مایکل جکسون برد . یادم میاد من و دایانا به وضوح به خودمون میلرزیدیم و نمیدونستیم چی انتظارمون رو میکشه .
اتاق تاریک بود . در اون اتاق نیمکت های سفیدی به همراه یک دستگاه تلویزیون بزرگ با کلی بازی کامپیوتری خودنمایی میکرد .  نوارهای کاست کارتون بر روی اسباب و لوازم چوبی چیده شده و یک قطار اسباب بازی بر روی کف اتاق بود . بر روی دیوار اتاق انواع پوسترهای کودکان دیده می شد و در میان اونها ، پوسترهایی که ما به مایکل هدیه کرده بودیم هم خودنمایی میکرد . کلاژی که من با تصویر کودکان درست کرده بودم هم اون میون به چشم میومد . من نمیتونستم باور کنم که مایکل حتی اون رو بر روی دیوار اتاقش قرار داده . این موضوع حقیقتاً برای من غیر واقعی به نظر میومد ؛ چیزی شبیه به یک رویا ؛ رویایی که به حقیقت مبدل گردیده بود .

همچنین در این ملاقات ویژه ما پوستری رو از طرف مایکل جکسون به عنوان هدیه دریافت نمودیم ؛ پوستری شامل عکس دو کودک که یکدیگر را در آغوش گرفته بودند . مایکل بر روی این پوستر نوشته بود :


حقیقتاً زبانم بند آمده است . هدایای شما عمیقاً تامل برانگیز بودند . من تصاویر کودکان رو خیلی خیلی دوست داشتم . کودکان حقیقتاً مخلوقات کوچولوی شگفت انگیز این عالم هستند . من به خاطر وفاداری و عشق شما حقیقتاً عاشقتان هستم . خیلی خیلی ممنونم . با عشق . مایکل جکسون .


26 ژوئن 1994


مایکل اون روز با لباس غیر رسمی در مقابل ما ظاهر شد . این به نظر ما حقیقتاً عجیب و غریب بود چرا که ما هرگز عادت نکرده بودیم اون رو هیچ وقت با اون ریخت و قیافه مشاهده کنیم !


 *  اشکال نداره !! بزرگتر میشید کم کم عادت میکنید عزیزم !!!! 


27 ژوئن 1994


از اونجایی که اون روز مصادف با دومین سالگرد آغاز تور جهانی دنجروس بود ، ما تصمیم گرفتیم مایکل رو به یک کیک شکلاتی دعوت کنیم . ما اون روز همش دوبار تونستیم مایکل رو از بین درب باز استودیو مشاهده کنیم و هر دو بار مایکل از داخل استودیو به ما لبخند زد .


* همش ؟؟!! آخی !!! همش دوبار ؟؟؟!!! الهی براتون بمیرم !!! اون روز همش دو بار مایکل رو دیدید ؟؟؟!!! به خدا دلم کباب شد !!! آتیش گرفتم !!!!!!!!!!!!!!



در روزهای بعد از اون ، وین گهگاهی ما رو برای صرف شام همراه با خودشون دعوت میکرد اما ما هیچ کدوم این دعوت ها رو به جز برای چند روز آخر اقامتون نپذیرفتیم ؛ البته اونها اغلب مواقع برای ما نوشیدنی هایی همانند نوشابه ، چای و آب معدنی که همگی توسط شخص مایکل جکسون دستور داده شده بودند رو ارسال میکردند .


* خدا شانس بده !!! هیچکدوم رو جز آخری  ها ؟؟!! نوشابه ؟؟!! به جان خودم دیگه کم کم این دختره و جمله هاش داره میره روی مخم !!!!


یادمه یه روز عصر که مایکل داشت از درب استودیو خارج میشد ما جلوش رو گرفتیم و ازش سوال کردیم آیا از هدایایی که بهش داده بودیم خوشش اومده یا نه و او به ما جواب داد :


البته ! اوه ... بله !


* کنه !! آویزون !!!!


3 جولای 1994


ما در حدود ساعت 10 شب در بیرون محوطه Trump Tower بودیم که یه دفعه مارک که یکی دیگه از محافظین مایکل بود به طرف ما اومد و بهمون خبر داد که مایکل دلش میخواد فردا ساعت 1 بعد از ظهر یه بار دیگه ما رو ملاقات کنه . این حقیقتاً باورنکردنی به نظرمون میومد !



ملاقات مایکل جکسون کبیر با طرفداران در Hit Factory به سال 1994 میلادی


4 جولای 1994


مایکل و همراهانش راس ساعت 1:30 بعد از ظهر از راه رسیدند و ما قبل از اینکه بتونیم اونها رو ملاقات کنیم مجبور شدیم که یک ساعت دیگه رو هم منتظر بمونیم . در این هنگام مارک ما رو به سمت ون فراخوند و  امضای مایکل که اون رو به ما تقدیم کرده بود رو تحویلمون داد . سپس ما از مارک درخواست کردیم بهمون اجازه بده تا مایکل رو ملاقات کنیم و او هم موافقت کرد . و کمی بعد ، درب های استودیو باز شدند و این بار ، مایکل در یکی از لباس های مبدلش ، اون طوری که مواقعی که به خرید میرفت از اونها استفاده میکرد ، در مقابل ما ظاهر شد . او ریش گذاشته بود ، کلاه بر سر داشت ، عینک زده بود و پیراهن مخملی آبی رنگ و شلوار مشکی به تن کرده بود .

من دستم رو به سمتش دراز کردم و بهش گفتم :


از ملاقاتتون خوشحالم . اسم من میتاست !


و مایکل جواب سلام مرا با مهربانی داد .

* دختره شوت تازه دو زاریش افتاده !! این کار رو معمولاً در ملاقات اول انجام میدن نه بار N ام !!


ما سپس در مورد آلبوم History ، تور احتمالی و تصمیم او برای سفر به اروپا بعد از انتشار این آلبوم صحبت کردیم .

و مایکل با دادن جواب مثبت به سوال ما ، بی نهایت خوشحالمون کرد و همچنین از بابت ظاهر مبدلی که برای خودش خلق کرده بود از ما عذرخواهی نمود . در انتها مایکل رو به ما کرد و گفت :


سفر امنی در هنگام بازگشت به خونه داشته باشید .


و بعدش هر دو نفرمون رو در آغوش کشید .
هنگامی که مایکل منو در آغوش کشیده بود ، من هم در پاسخ گونه های او رو بوسیدم . من واقعاً نمیتونستم این موضوع رو باور کنم ! او واقعاً ساده و بی ریا و صمیمی با ما برخورد میکرد .
در همین هنگام بود که صدایی به گوشمون خورد که داشت اعلام میکرد : دیر شده ! وقت حرکته !

اینطور بود که فهمیدیم وقتمون دیگه تموم شده و باید از اونجا دور بشیم . ما باید  مایکل رو ترک میکردیم ؛ برای همین خودمون رو از نزدیکی ون کنار کشیدیم . در اون لحظات ما به شدت داشتیم گریه میکردیم ؛ نه فقط به این خاطر که خوشحال بودیم ؛ بلکه به این خاطر که میدونستیم این دیگه آخر داستان برای ماست . ما میدونستیم که فرصت دیگه ای برای ملاقات دوباره با مایکل در اون سفر نخواهیم داشت چرا که مجبور بودیم هرچه سریعتر برای بازگشت به خونه رهسپار فرودگاه بشیم .


4 جولای 1994


ما نیویورک و با کمال تاسف مایکل رو ترک کرده و رهسپار وطنمون ، ایتالیا شدیم .


اکتبر 1994


ما یکبار دیگه به نیویورک بازگشتیم اما متاسفانه شانس ملاقات دوباره ای با مایکل رو به دست نیاوردیم . البته ما تونستیم مایکل رو از راه دور ببینیم و این بار ، او خیلی بهتر از اونی که در ژوئن بود به نظر میرسید . همچنین ما شانس اینکه بتونیم پشت  تلفن با او گفتگو کنیم رو هم به دست آوردیم . ما پشت تلفن از او حالش رو پرسیدیم ، ازش خواستیم که از خودش مراقبت کنه و همچنین ازش بابت پلاک چوبی که به رسم یادبود برای ما ارسال کرده بود قدردانی نمودیم . پلاک ، حاوی طرحی از کودکان و دست نوشته ای از مایکل جکسون بود :


کودکان را دوست داشته و آنها را هر روز از زندگیتان یاری رسانید . آنها به ما احتیاج دارند . با عشق : مایکل جکسون




در انتها دلم میخواد از کلیه کارمندان Hit Factory ، وین ، مارک ، یانیک و آقای فرانکو قدردانی کنم . همچنین از دوست عزیزم دایانا در نیویورک بابت اینکه منو در این ماجراجویی هیجان انگیز همراه خودش کرد با همه وجود متشکرم . و در پایان ، دلم میخواد از مایکل جکسون بابت اینکه باعث شد رویای یک عمر من سرانجام تحقق پیدا کنه قدردانی کنم .خیلی خیلی ممنونم مایکل جکسون . عاشقتم !


* آخی !!! بابا این میتا واقعاً بدشانس ترین مخلوق گیتیه : بینوا این همه راه رو از ایتالیا رفته تا نیویورک اما فقط تونسته مایکل رو از راه دور ببینه و باهاش کمی هم چاق سلامتی کنه و بابت هدیه ای هم که گرفته ازش تشکر کنه . همین ! باورتون میشه ؟ آخه آدم اینقدر بدشانس ؟؟!! چی میشد مثلاً اگه مایکل یه دور با این میتای ما عاشقانه میرقصید ؟؟ چی میشد مثلاً اگه مایکل میومد یه یه هفته ای هر شب با میتا میرفت پارتی ؟؟ چی میشد که مثلاً مایکل تا یک سال هر شب برای میتا آشپزی میکرد و ظرفهاش رو هم خودش میشست ؟؟ چی میشد اگه مایکل یه چند باری لبهای این میتا خانم قصه ما رو هم ماچ میکرد و اینکه مثلاً چی میشد اگه این مایکل جکسون میومد یه چند شبی رو کنار این میتا جون ما میخوابید و شب رو در کنارش سحر میکرد ؟؟؟؟؟!!!! من نمیدونم آخه آدم با این همه از بد شانسی باید سر به کدوم صحرا و بیابونی بذاره آخه خدا جون ؟؟؟ آخه تو چرا اینقدر بد جنسی که این میتا رو اینقدر بد شانس آفریدی ؟؟؟!!! د ، جواب بده دیگه خدای لعنتی !!!! 


...آره  رفقا ! میتا در حالی به همه این افتخارات تنها در عرض کمتر از چند ماه در زندگیش اون هم به این سادگی و راحتی دست پیدا کرد که داغ همیشه سوزان تنها ثانیه ای نفس کشیدن در کنار مایکل جکسون بر دل عاشقانی که کودکی خود را در کنار نام او در این ماتم سرا به پیری رسانیدند تا همیشه و برای ابد باقی خواهد ماند ... تا همیشه و برای ابد ...


آره میتا خانم ... تو کم شانس نبودی عزیز دلم ... تو بدون شک خر شانس ترین مخلوق این عالمی ... !!!!



تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance


تو ( شعری از Michaela Huber از آلمان ... )

سلام و وقت بخیر به عاشقان راستین مایکل جکسون کبیر در اقصی نقاط گیتی ...


چند روز پیش تصادفی با شعر جالب و زیبایی از یکی از طرفداران آلمانی زبان مایکل جکسون مواجه شدم که بد جور نظرم رو به خودش جلب کرد ؛ شعری که به نوعی زبان حال و احساس حقیقی قلب عاشقم در برابر تمام بزرگی ها و خوبی های اوست . به همین دلیل از شما عزیزان و یاران همراه درخواست میکنم که با چشم دل کلمه به کلمه اون رو عاشقانه مطالعه بفرمایید ...


تو رنگین کمانی در یک روز بارانی هستی
تو زندگیم را رنگ آمیزی کردی و تاریکی را از آن دور نمودی
تو مسیریاب زندگیم در گم گشتگی هایم هستی
تو به من امید بخشیدی زمانی که بیشتر از همیشه به آن محتاج بودم
تو زندگیم را به هر شکلی که ممکن و مقدور بود تغییر دادی
هر روزی که میگذرد بیشتر و بیشتر دلتنگت می شوم
تو شبیه به هیچکس که من در زندگیم شناختم نیستی
تو مخلوقی ویژه و منحصر به فردی ؛ خیلی ساده :
تو !
دلم برایت تنگ شده مایکل ؛ ای ستاره درخشان من
تو حالا بسیار درخشان می درخشی اما از فاصله ای بسیار دور
در زمین تو یک فرشته در لباس مبدل بودی
و شاید اکنون بتوانی در بهشت به آرامش دست پیدا کنی
خداوند تو را به مکانی بهتر منتقل نمود
مکانی بدون اسم ؛ مکانی لبریز از موهبت الهی
تو اکنون از تمام دلتنگی ها و دردها آزادی
دیگر یاس و غمی در کار نخواهد بود
حالا دنیا قدر و ارزش والای تو را خوب می فهمد
تو یک چنین مخلوق ارزشمندی بر روی این زمین بودی !
برای هر آنچه بخشیدی از اعماق قلبم از تو سپاسگزارم
برای همه قدرتت و همه تلاش و کوششی که در این عالم انجام دادی
عمیقاً از تو بابت خیال دوست داشتنی دائمت در ذهنم سپاسگزارم ؛
بابت الهام بخشیت و تشویقت برای کسب اعتبار و مقام در این جهان
حقیقتاً و از عمق وجود عاشقتم مایکل
تو تا همیشه در ذهن و قلبمی و من هر لحظه برایت دعا خواهم کرد

تو تا ابد دنیای مرا به لرزه در خواهی آورد !

and

You really do Michael…




تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance