من تو استرالیا زندگی میکنم ! یادم میاد مدتی بود که میدونستم تعطیلاتی رو در ماه مارس سال 2005 در امریکا خواهم داشت ؛ به همین علت هدیه ای رو از قبل برای مایکل آماده کرده و تصمیم گرفتم در سفرم به امریکا عازم نورلند بشم تا هدیه رو شخصاً تحویل مایکل جکسون بدم . حالا حدس بزنید آخرش چی شد :
هدیه من بیش از 43 تا 44000 مایل به دور کره زمین سفر کرد و آخرش هم نفهمیدم که بالاخره به دست مایکل رسید یا نه !!!!
( )
و این خلاصه ای از مایلهاییست که هدیه من در سفر طولانی خودش به دور جهان طی نمود :
6- طی مسیر لاس وگاس تا لس آنجلس به کمک خطوط اتوبوسرانی Greyhound
من برای خودم در لس آنجلس سه روز وقت کنار گذاشته بودم تا تا هدیه رو به دست مایکل برسونم ؛ هرچند زمانی که من به شخصی که در لس آنجلس قرار بود سفر من به نورلند رو برنامه ریزی کنه زنگ زدم ، این اتفاق به دلایلی رخ نداد ...و همینطور که دیگه امروز هممون خوب میدونیم ، مایکل در روز تولدش در سال 2005 در بحرین زندگی میکرد و اینه که من اصلاً توقع ندارم که هدیه ام هرگز به دست مایکل رسیده باشه !!! ( )
میدونید ، من همیشه وقتی که به اون ماجرا فکر میکنم یه حسی از سرخوردگی و شکست در قلبم زنده میشه اما از طرف دیگه همه اون مسیر طولانی که اون هدیه به خاطر عشق و علاقه و تلاش من به دور جهان طی کرد حداقل یه جورایی اونو در تاریخ خیلی خاص و استثنایی میکنه ، اینطور فکر نمیکنید ؟! ...
پاورقی 1 :
یادش بخیر ... هدیه من هم هیچ وقت به دست مایکل نرسید و آخرش بعد از اینکه نصف کره زمین رو دور دور کرد (!!!) با صد تا مهر و امضای ابطال برگشت جلوی درب خونمون !!! حداقل خوش به حال Dawn که میتونه یه ته احتمالی بده که شاید هدیه اش به دست مایکل رسیده باشه !!!
پاورقی 2 :
دوباره ماه ژوئن از راه رسید ؛ ماه ویژه و سراسر تناقضی که شادترین و تلخ ترین واقعه در دنیای مایکل جکسون را به صورت همزمان در اعماق دل خود جای داده است . پس به احترام این ماه بزرگ و قهرمان ابدی و جاودانش در این عصر دلگیر پنجشنبه تنها سکوت نموده و خاطرات ژوئن ( ها ) را در اعماق قلب و روحم دوباره و دوباره و دوباره از نو مرور میکنم ...
تا بعد ...
Stay Tuned
! Let's Dance
به نام خالق عشق
سلام بر عشق
درود بر ترانه سرای عشق
به یاد صدای ماندگار و رقص بی تکرار سفیر عشق و صلح
و ادامه دار باد ماجرای شیدایی او و
برقرار و پایدار عاشقانی چون تو علی عزیز که از او می گویید و نام و یادش را زنده نگه می دارید
...
"... هدیه من هم هیچ وقت به دست مایکل نرسید... حداقل خوش به حال Dawn که میتونه یه ته احتمالی بده که شاید هدیه اش به دست مایکل رسیده باشه !!! "
اتفاقا مهمترین یادبود و هدیه تو به مایکل، هم به چشمش اومده و هم توجه ویژه ای به اون و حتی مهمانانش داره:
"حریم عاشقانه ارباب افسانه ها"
و در همین خانه چه دلها که با آشنایی او یا شناخت بیشتر او شعله ور شد و چراغ این بزم عاشقانه رو پر نورتر کرد...
و در بدو ورود به این ماه با قهرمان ابدی و جاودانش که همیشه سفیر عشق و صلح بود، عهد می بندم چنانکه او می خواست آگاهانه و عاشقانه پیش برم و حرمت این سفره پر برکتی رو که مهمونش شدم نگه دارم.
باشد که روزی حقیقت باطن تابناک او بر همگان روشن بشه.
سلام یار با احساس و عاشق ... سپاس از تو که با جادوی کلماتت ، اینطور عاشقانه در این سرای محقر دلدادگی و شیدایی میکنی ... سپاس از تو برای همه بزرگی ها و خوبی هات دوست من ...
ولی هدیه ی من به دستش رسیده
من هدیه ام رو به دستان خالص ترین عاشقش سپردم، جایی که مطمئن ام خودش حتما حضور داره
.
بسیار زیبا و جذاب بود، سپاس فراوان
خوش به سعادت تو و این عاشق بزرگ ... چقدر غریب و باور نکردنیه که بعد از مدتها تصادفاً چند روز قبل با هدیه های ارزشمند تو دوست نازنین مواجه شدم و اینکه چقدر عمیق بهت فکر کردم و از نبودنهای طولانی مدتت دلتنگ شدم ... و ... حالا تو اینجایی !!! جادوی او چرا هرگز به انتها نخواهد رسید ؟؟؟!!!