مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان
مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان

با خاطرات مایکل جکسون ( داستان میکو براندو : مایکل جکسون در مزرعه ! )

سلام دوستان عاشق و گرامی . وقت همگی بخیر و شادی ...


باز هم نوبت میرسه به یک داستان جدید دیگه از مجموعه خاطرات مایکل جکسون کبیر ؛ داستانی که راوی اون ، دوست و همکار و بادی گارد سابق مایکل جکسون ، فرزند قدرشناس و دوست داشتنی ِ پدرخوانده فقید ، میکو براندوی نازنینه .



در وصف خوبی ها و بزرگواری های میکو براندو هرچی گفته بشه حقیقتاً کم و ناچیزه ؛ اینکه این مرد عاشق و فداکار دقیقاً کیه و چه جایگاه والا و منحصر به فردی رو در زندگی مایکل جکسون داشته . مردی که همواره و در سخت ترین و سیاه ترین لحظات عمر مرد یک دستکشه ، از بزرگترین و قدرتمندترین حامیان زندگی او بوده و لحظه ای از عشق و دوستی مایکل جکسون چه در زمان حیات او و چه بعد از تراژدی دردناک مرگش ، دست نکشیده .



میکو براندو


میکو براندو با بیان این خاطره شیرین و دوست داشتنی ، مخاطب رو به سالهای خوش گذشته میبره ؛ سالهای طلایی مابین انتشار آلبومهای افسانه ای Thriller تا BAD ؛ زمانی که مایکل جکسون هنوز در Encino زندگی میکرد و در جستجوی ملاقات دوباره سرزمین رویاها و آرزوهایش ، Neverland ، دشتها ،صحرا و دره های کالیفرنیا را زیر پا میگذاشت . 


میکو ، داستان خودش رو اینطور آغاز میکنه و میگه :


محاله بشه خاطره اون روز زیبا و به یاد موندنی رو به سادگی از یاد برد ! زمانی که مایکل و من و بیل ( بری ) ، سه تایی دشتهای کالیفرنیا رو برای رسیدن به اون سرزمین آرمانی و رویایی زیر پا میگذاشتیم . یادم میاد اون روز ، ما در حدود 80 کیلومتر راه رو از سمت Encino به سوی Santa Barbara رانندگی کرده بودیم . اواسط روز در یکی از فصلهای نسبتاً گرم سال بود و ما تصمیم گرفتیم جهت بررسی و ارزیابی مزارع و زمینهای مختلف کشاورزی ، کمی پیاده روی کنیم . در همون حال ناگهان سر راهمون با مزرعه ای رو به رو شدیم که تعداد زیادی گاو و گوساله توش با شادی و آرامش مشغول گشت و گذار و چریدن بودند ؛ گوساله ها دسته دسته در علفزارها به دنبال مادرانشون روان بوده و بعضی هاشون هم در حال خوردن شیر بودند . مایکل با دیدن این صحنه لحظه ای توقف کرد و سپس با خوشحالی فریاد کشید و به سمت حصار مزرعه دوید و با اشتیاق ، مشغول تماشای این منظره شد !! چاره ای نبود ؛ من و بیل هم باید همین کار رو میکردیم !!! ( )


کمی بعد ، مرد مزرعه دار سر رسید و بدون اینکه حتی کوچکترین نشونه ای دال بر اینکه ما رو شناخته باشه از خودش نشون بده ازمون سوال کرد :


هی !! شماها دارید اونجا چی کار میکنید ؟!


من با شنیدن این سوال با دستپاچگی جواب دادم :


خوب ، راستش ما داریم صحنه شیر خوردن گوساله ها رو تماشا میکنیم . البته اگه از نظر شما اشکالی نداشته باشه .


مزرعه دار به آهستگی و با لحنی دوستانه گفت : نه ، معلومه که اشکالی نداره . راستش بهتون مشکوک شده بودم ! آخه هیچکسی معمولاً برای تماشای چنین منظره ای اینجا توقف نمیکنه !


مایکل جکسون که متوجه شده بود مرد مزرعه دار به هیچ عنوان اونو شناسایی نکرده و نفهمیده که داره با کی صحبت میکنه بلافاصله سوالهای خودش رو در مورد دنیای گاوها و گوساله ها آغاز کرد !! :


- مدت بارداری یه گاو چقدر طول میکشه ؟!

- چقدر طول میشکه تا یه گوساله به دنیا بیاد ؟!

- گوساله تا چه مدتی از مادرش شیر میخوره ؟!

...


!!!


مایکل جکسون با سوالات بی امانش نشون میداد که دقیقاً افکار و نقشه های یک مزرعه دار حرفه ای رو در سرش داره . او عاشق پرورش حیوانات بود و دلش میخواست ، اطلاعات بیشتری رو به مجموعه اطلاعات خودش در این زمینه اضافه کنه . اونجا و داخل مزرعه ، گاوهای شیرده زیادی وجود داشت و مایکل جکسون با اشتیاق در مورد فهرست وظایف یک پرورش دهنده دام و همچنین فرایند پاستوریزه کردن شیر ، از مرد سوال میکرد . او همچنین در مورد روش دوشیدن شیر از یک گاو شیرده بزرگ ، اطلاعات زیادی رو از مرد مزرعه دار کسب کرد ! سپس بعد از اینکه مایکل آموزشهای تئوری لازم رو دید ، نوبت به کار عملی رسید !! ( )


دیدن صحنه شیر دوشیدن مایکل جکسون ، حقیقتاً بی نظیر و هیجان انگیز بود !! کمی بعد ، من و بیل هم سعی کردیم این کار رو تکرار کنیم اما مایکل به وضوح از ما دو نفر حرفه ای تر و قوی تر به نظر میومد !! ( )



مایکل جکسون - میکو براندو


به زودی ، حوصله بیل از دوشیدن گاوها سر رفت و کناری ایستاد و به ماها گفت که زودتر بساطمون رو جمع کرده و از اونجا بریم تا سریعتر به کار و زندگیمون برسیم !! در همون حال که بیل گوشه ای ایستاده بود و از ما میخواست که سریعتر اونجا رو ترک کنیم ، مایکل جکسون اشتباهاً پستان گاو رو به سمت صورت بیل کشید و ناگهان ... !!! وای ، چه افتضاحی !! در یک لحظه کل هیکل بیل بری غرق در شیر گاو شد !!!! با دیدن این منظره ، مایکل جکسون و مرد مزرعه دار از خنده ریسه رفتند و بیل بیچاره در حالیکه زیر لب غرغر میکرد ، دستمالش رو از جیبش درآورد تا با اون صورتش رو تمیز کنه !!! ( )



بیل بری - مایکل جکسون


شاید جالب ترین بخش این ماجرا همون باشه که مرد مزرعه دار به هیچ عنوان مایکل جکسون رو نشناخت و نفهمید که او یک هنرمنده ؛ آخه مرد بینوا کل عمرش رو در اون روستا و در اون مزرعه سپری کرده و در زندگیش به هیچ عنوان با صنعت نمایش و سرگرمی ارتباطی برقرار نکرده بود . کل دنیای ساده مرد کشاورز ، در مزرعه و گاوهاش خلاصه میشد و برای همین ، عجیب به نظر نمیرسه که چرا او موفق به شناسایی مایکل جکسون نشده بود . مایکل جکسون هم از موقعیت به دست اومده نهایت استفاده رو کرد و از ناشناخته موندنش در اون روز ، نهایت لذت رو برد ؛ موقعیت ممتازی که شاید کمتر زمانی در عمرش امکان تکرار مجدد اون رو در اختیار داشت !



بیل بری - مایکل جکسون - میکو براندو


موقع خداحافظی ، مرد مزرعه دار از ما سوال کرد که منزلمون کجاست و مایکل هم در پاسخ برای مرد روستایی تاکید کرد که دلش میخواد یک کشاورز بزرگ و موفق مثل اون باشه . مرد ساده لوح در پاسخ به مایک گفت : مطمئن هستم که اگه زیاد تلاش کنی به آرزوت میرسی پسرم و مایک در پاسخ ، تنها سرش رو به علامت موافقت تکون داد و با مهربانی لبخند زد .


و مرد کشاورز ، هرگز نفهمید که اون روز داره با سلطان موسیقی همه تاریخ صحبت میکنه ... ( )



تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد