مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان
مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان

با خاطرات مایکل جکسون ( داستان Pham ... )

بیست و هفتم ماه می سال 1997 میلادی ، روزی بود که من سرانجام او را دیدم و در کنار او عکس یادگاری گرفتم ؛ قهرمان موسیقایی زندگیم : مایکل جکسون ! فکر نمیکنم در میان طرفداران ویتنامی که عاشق مایکل جکسون هستند ، افراد خوشبخت زیادی چون من وجود داشته باشند !!!
در زمان این داستان من در لهستان زندگی میکردم و به واسطه برگزاری تور هیستوری در اروپا ، شانس نزدیک شدن به مایکل جکسون برایم مهیا بود . من سرانجام بعد از دو بار انتظار طولانی و صبورانه و ناکام ، با چشمان خودم موفق به دیدار مایکل جکسون گردیدم !
مایکل جکسون در طول عمرش دو بار به لهستان مسافرت کرد ؛ نخستین بار در سال 1996 میلادی بود که او به منظور اجرای کنسرتی از تور آلبوم هیستوری وارد خاک ورشو گردید و من به همراه دوست لهستانیم Ania و یک دوست نروژی همگی با هم به هتل محل اقامت او در پایتخت رفتیم : هتل باشکوه و مجلل Mrriott  ...
ما تقریباً به مدت یک روز کامل در محوطه جلوی هتل به انتظار ایستادیم به این امید که شاید برای لحظه ای موفق به دیدار مایکل جکسون شویم . در محوطه اطراف ما ، صدها طرفدار از انواع کشورهای مختلف به امید دیدار مایکل جکسون اجتماع کرده بودند و از این رو سیستم امنیتی ، درجه حفاظت و مراقبت از محوطه اطراف هتل را به شدت افزایش داده بود و این امر ، ورود ما را به داخل هتل با دشواری بسیار بیشتری مواجه مینمود .
ما به منظور فریب سیستم امنیتی و ورود به داخل هتل ماریوت ، یک تاکسی کرایه کرده ، جلوی محوطه هتل از آن پیاده شده و ضمن صحبت کردن به انگلیسی سلیس به صورت تمام و کمال ، تظاهر نمودیم که از مسافران رزرو شده هتل هستیم و به این طریق ، مجوز ورود به داخل آن برج سلطنتی را کسب نمودیم ! مشکل اصلی اینجا بود که پیدا کردن راهی جهت ورود به طبقه 41 ، جایی که اتاق مایکل جکسون در آنجا قرار داشت به سادگی ورود به ساختمان هتل به نظر نمی رسید ! وقتی سرانجام ، به هر دوز و کلکی که ممکن بود خود را به طبقه 41 رساندیم ، با صفی طولانی از عاشقان و طرفداران مایکل جکسون مواجه شدیم که جهت ورود به اتاق مایکل جکسون و ملاقات با وی انتظار می کشیدند !


خوب ، چاره ای جز این نبود که ما هم به صف بپیوندیم و انتظار بکشیم . در حالیکه به نظر میرسید همه چیز به آرومی و بی دردسر داره جلو میره و ما هم با اضطراب و هیجان بی نهایت منتظر بودیم که نوبت ملاقات ما با مایکل جکسون از راه برسه ، یک دفعه یکی از بادیگاردهای مایکل جکسون از اتاق بیرون اومد و اعلام کرد که به علت دیر وقت بودن و اینکه مایکل جکسون باید برای خواب شب آماده بشه ، اینه که ما هم باید کم کم زحمت رو کم کنیم و برای دیدار با او ، زمان دیگری مراجعه نماییم !!! در مقابل دیدگان ما ، جمعی از طرفداران کشور آلمان با شنیدن این خبر به گریه و التماس افتادند که بادیگارد بهشون اجازه بده هرطور که شده مایکل رو برای چند لحظه هم که شده ملاقات کنند چرا که اونها همراه با خودشون ، یک پرتره خیلی بزرگ داشتند که اون رو به طور اختصاصی برای مایکل تهیه کرده بودند ؛ با این حساب اونها شانس آخر اون شب برای دیدار با مایکل رو تصاحب کردند و ما باید اون محیط رو به امید دیدار مایکل در زمان و مکانی دیگر ، ترک میکردیم ...



و صد البته ، امید من برای دیدار با مایکل جکسون در نهایت به سرانجام نشست . مایکل جکسون در ماه می سال 1997 بار دیگر به لهستان بازگشت . این بار ، ما مصمم تر از هر زمان دیگر در این عالم بودیم که او را ملاقات نماییم . این دفعه ، آنیا و من یک هدیه ویژه برای مایکل جکسون آماده کرده بودیم ؛ یک تابلوی نقاشی لاکی از صورت او که توسط  یک استاد هنرهای زیبا در هانوی ( پایتخت کشور ویتنام ) خلق گردیده بود . من در سفرم به هانوی به مناسبت تعطیلات سال نوی لونار 1997 از استاد خواهش کرده بودم که آن تصویر را از مایکل جکسون خلق و ترسیم نماید . از اونجایی که خلق چنین پرتره ای در اروپا ، به مراتب گران تر از هزینه خلق اون در ویتنام تموم میشد ، من پیشنهاد دادم که به جای صرف مبلغی گزاف جهت ترسیم نقاشی مایکل جکسون در لهستان ، تصویر او را با مبلغی بسیار پایین تر در ویتنام خلق نماییم . از اونجایی که من در سال 1997 میلادی فقط پانزده سال داشتم ، این بود که اصلاً دلم نمیخواست بابت موضوعات مختلف از پدر و مادرم درخواست مبالغ هنگفت نمایم . به محض ورود مجدد من به لهستان بعد از اتمام تعطیلات سال نوی قمری ، دوستم نقاشی را برای من قاب نمود و درنتیجه ، اثر حتی به مراتب زیباتر و اثرگذارتر از قبل به نظر می رسید .

با تجربه شکست و ناکامی تلخی که بار گذشته از تشکیل کمپین ملاقات با مایکل جکسون به دست آورده بودیم ، این بار تمام تلاش خود را نمودیم که به دقت خود را آماده نموده  و از قبل ، برنامه ریزی مناسبی داشته باشیم .
شامگاه 27 می سال 1997 ، ما از پدر آنیا خواهش کردیم که ما را با اتوموبیل شخصی اش تا هتل محل اقامت مایکل جکسون برساند . درست شبیه به دفعه گذشته ، این بار هم توافق نمودیم که به محض ورود به محوطه هتل ، به صورت کامل به انگلیسی شروع به صحبت نماییم تا منجر به برانگیختگی حس شک و کنجکاوی تیم حفاظتی مایکل جکسون نگردیم . از اونجایی که تابلوی نقاشی مایکل جکسون خیلی بزرگ بود ، هیچ راهی برای ما وجود نداشت که محموله در حین حمل توسط ما ، از چشمان تیزبین تیم محافظتی مایکل جکسون در امان باقی بمونه ! به همین علت از پدر آنیا خواهش کردیم که بعد از رسوندن ما به هتل ، تابلو رو به صورت مخفیانه و یواشکی وارد هتل کنه !!!
درست شبیه به دفعه قبل ، ما جهت ملاقات با مایکل جکسون باید تا طبقه 41 هتل بالا می رفتیم اما مشکل این بود که این بار ، لایه های امنیتی بسیار بیشتری جهت مراقبت از مایکل جکسون اضافه شده و ما به هیچ عنوان نمیتونستیم به اندازه ای که بار قبل به اتاق مایکل جکسون نزدیک شده بویم ، به محل اقامت او نزدیک بشیم و از طریق دیدار با محافظان شخصی او ، شانس خودمون رو برای دیدار باهاش افزایش بدیم . به همین علت ، برای اینکه کمی از درجه شک و شبهه بادیگاردهای مایکل جکسون نسبت به خودمون بکاهیم مجبور شدیم برای خوردن و آشامیدن ، به کافه ای در طبقه 42 هتل رفته و موقتاً از طبقه 41 فاصله بگیریم . اونجا بود که ما به شکلی بسیار تصادفی ، موفق به دیدار جمعی از اطرافیان و همراهان مایکل جکسون در اون سفر شدیم . در همون حال که ما مشغول نوشیدن و گفتگو با اون افراد بودیم ، متوجه شدیم که اون شب ، دیر هنگام ، مایکل جکسون جلسه ای در بیرون هتل خواهد داشت و برای مدتی مجبور به ترک ماریوت خواهد بود . شنیدن این خبر باعث شد که ما حقیقتاً امیدمون برای دیدار با مایکل رو از دست بدیم چرا که اگه او میخواست از هتل خارج بشه ، شانس دیدار ما با او در خوشبینانه ترین حالت محدود به اندک ثانیه ای در هنگام خروجش از لابی و سالن اصلی  هتل می گردید !
با این حساب ، گزینه دیگه ای برای دیدار با مایکل جز انتظار در لابی برای ما باقی نمونده بود . از اونجاییکه ساعت تقریباً 10 شب بود ، خوشبختانه جمعیت کمتری در اون لحظات در لابی هتل ازدحام کرده بودند ؛ به خاطرهمین به راحتی یک صندلی خالی گیر آورده و نشستیم و منتظر باقی موندیم . و سرانجام ، لحظاتی بعد ، مایکل جکسون در میان حجم انبوهی از بادیگاردها و محافظانش در برابر ما ظاهر گشت ! تنها کاری که ما در میان اوج بهت و حیرت و هیجان تونستیم انجام بدیم این بود که با همه قوا فریاد بزنیم :
" مایکل ، مایکل ... ما برات یه هدیه آورده ایم ! " و همزمان ، تصویر نقاشی شده را در معرض توجه او قرار بدیم !

همین امر ، توجه مایکل رو به سمت ما جلب نمود و آهسته ، آهسته به طرف ما اومد و به تابلوی نقاشی خیره شد و با نگاه و چهره ای کاملاً هیجان زده پرسید : جدی ؟؟؟ این مال منه ؟؟؟ خیلی قشنگه ! ممنونم ! ممنونم !

و مایکل جکسون به آرامی تابلوی نقاشی رو از ما گرفت ، اون رو به یکی از محافظینش داد تا از اونجا دورش کنه و خودش مجدداً به راهش به سمت درب خروجی اصلی هتل ادامه داد ...
آنیا و من اونقدر از دیدن رو در روی بت و قهرمان یک عمر زندگیمون شوکه و هیجان زده شده بودیم که حتی فراموش کردیم از مایکل جکسون درخواست کنیم که ثانیه ای بایسته و با ما عکس یادگاری بگیره . برای همین مجبور شدیم کل زمان شب ، تا هنگام بازگشت مجدد مایکل جکسون به هتل رو با این ترس و اضطراب که نکنه مایکل کلاً به یادش نیاد که ما بودیم که اون تابلوی نقاشی رو بهش هدیه داده بودیم ، سپری کنیم !!!
در ساعت یازده و نیم شب ، مایکل جکسون مجدداً به هتل ماریوت ورشو بازگشت ؛ با این تفاوت که محافظین او این بار خیلی خوب میدونستند که ما ، نه مسافرین هتل ، بلکه طرفدارهای مایکل جکسون هستیم ! به همین علت به محض دیدن ما در لابی ، دستهای خودشون رو جهت محافظت از مایکل به دور او حلقه نموده و مانع از نزدیک شدن ما به او گردیدند . در همون حال که مایکل داشت در محاصره نیروهای امنیتی از ما دور میشد ، ما به دنبالش دویده و فریاد کشیدیم :
"مایکل ، ممکنه که ما یه عکس یادگاری باهات بندازیم ؟؟؟ "
با شنیدن صدای ملتمسانه و خسته ما ، مایکل در یک ثانیه ایستاد ، به آرومی رو برگردوند و با لبخند به ما نگاه کرد و گفت :
" بیاین ... بیاین ... بیاین اینجا ! "
و در همون حال مدام با دستش به سمت ما علامت میداد و با این کار ، ما رو به سمت خودش میخوند و دعوت میکرد . ما بدون معطلی و درنگ به طرف او دویدیم ؛ من در طرف چپ او مستقر شده و آنیا در سمت راست او ایستاد . پدر آنی هم به سرعت باد ، دوربینش رو حاضر کرد و پرید که بره از ما عکس یادگاری بگیره ! من در اون لحظات حقیقتاً بهت زده بودم چرا که سرانجام موفق به دیدار قهرمان زندگیم بعد از کلی تلاش و ناکامی شده بودم . قلبم با شدت تمام می تپید و از شدت استرس و هیجان ، گوگیجه گرفته بودم !!! یادم میاد از قبل کتابی رو آماده کرده بودم که در هنگام ملاقات با مایکل ازش خواهش کنم اونو برای من امضا کنه اما آخر سر هم مثل خنگها این موضوع رو فراموش کردم!


پدر آنی که عکس نخست رو انداخته بود ، بلافاصله برای ثبت کردن تصویر دوم خودش رو آماده کرد . مایکل جکسون در اون لحظات همچنان با خوشحالی کنار ما ایستاده بود . بعد از انداختن عکس ، مایکل بی درنگ و بلافاصله به سمت من برگشت و با چشمان بزرگ و سیاهش نگاهی عمیق به صورت من افکند و سپس ، ضربه ای نوازش گونه به چونه من زد که باعث شد من در یک آن به طور کامل از خودم بیخود شده و رفتارهای گیج و منگم حتی از قبل هم شدید تر شود ! من یادم نمیاد که به خاطراوج درجه گیجی آیا تونستم ولو با یک کلمه یا واژه ساده هم که شده از مایکل جکسون قدردانی کنم یا نه ...

این حادثه بدون شک یکی از بزرگترین و به یاد ماندنی ترین خاطرات کل دوران کودکی من بود که هرگز و تا پایان عمر قادر به فراموش نمودن آن نخواهم بود . در باور و خاطرات من ، نام مایکل جکسون نه تنها به عنوان یک موسیقی دان بزرگ و استثنایی ، بلکه به عنوان انسانی که همواره از معاشرت و هم کلامی با عاشقانش لذت میبرد ماندگار و جاودان خواهد ماند . از دید طرفداران و همه انسانهایی که در زندگی به نوعی با او معاشرت داشتند ، مایکل جکسون همواره یک جنتلمن واقعی و یک انسان افتاده و فروتن بود که هرگز با دیگران ، از منظر و زاویه غرور و خودخواهی معمول در میان مشاهیر و ستارگان برخورد نمینمود و همین امر او را در میان همه نامهای بزرگ تاریخ ، متمایز و ممتاز میکرد .
و اکنون که مایکل جکسون برای همیشه از میان ما رفته است ، من از اعماق قلبم برای او زندگی پس از مرگ همراه با شادی و صلح و آرامشی را آرزو میکنم . عاشقان حقیقی تو تا ابد دلتنگت خواهند بود . بدرود مایکل جکسون ...

پاورقی :

با همه وجود برای یافتن و دیدارت در این جهان تلاش خواهم کرد Pham عزیز ! بدون شک ما داستانهای مشترک زیادی برای گفتن برای یکدیگر خواهیم داشت زاده سرزمین سبز و دوست داشتنی من  ...  


تا بعد ...

Stay Tuned

! Let's Dance

با خاطرات مایکل جکسون ( داستان Darren ... )

دقیقا در تاریخ هفتم سپتامبر 1996 ، تور هیستوری مایکل جکسون آغاز گردید ؛ خیلی خوب به یادم میاد که صبح اولین روز بعد از آغاز تور ، مایکل جکسون رو در اخبار مشاهده نمودم ؛ او حقیقتاً عالی به نظر میومد و در بهترین شکل ممکن بود . من از اینکه متوجه شدم اون جمعیت خارق العاده 123000 نفری شب قبل در استادیوم تنها به عشق او حاضر شده بودند به وجد اومده بودم ؛ هرچند درست در همون لحظه بود که فهمیدم مایکل جکسون تا اواسط سال 1997 خیال سفر به لندن رو نداره و در نتیجه ، کِیف کوک و حال سرخوشم همگی در یک ثانیه به باد فنا رفت ! چیزی که من در اون لحظه ازش کاملاً بی خبر بودم این بود که حتی به مخیله ام خطور هم نمیکرد که درست در فاصله یک هفته بعد از اون روز ، من بزرگترین نامه طول عمرم را دریافت خواهم نمود !

هفته بعد ، به محض دریافت نامه اون رو برداشته ، پاکت رو پاره کرده و نامه تا خورده رو بازش کردم ؛ و  این دقیقاً عین عبارتی بر روی اون ورق کاغذ بود که برقش رو تا آخرین ثانیه عمرم به همون درخشانی اون ثانیه به خاطر خواهم داشت :

تنها با 99 پوند به ملاقات مایکل جکسون در آمستردام بروید !

نمیتونستم چیزی که جلوم می دیدم رو باور کنم . من بلافاصله با پدرم تماس گرفته و مساله رو برای او توضیح دادم . بابا هم از خدا خواسته موضوع رو روی هوا زد و گفت : میریم کنسرت مایکل جکسون ! حالا دیگه انتظار سخت ترین واژه آفرینش برای من بود ... !

روز 28 سپتامبر ، ما عازم لندن شده و از اونجا جهت رسیدن به آمستردام سوار اتوبوس شدیم . در ذهن کودکانه و بی قرارم فکر میکردم ، سفر با اون وسیله برای رسیدن به مقصد تا ابد به درازا خواهد انجامید ولی همین که راه افتادیم ، زمان به سرعت برق و باد سپری شد و حجم زیادی از ویدیوهای مایکل جکسون در طول راه ما رو حسابی سرگرم نمود !

حدود ساعت 4 بعد از ظهر ما به استادیوم محل برگزاری کنسرت مایکل جکسون رسیدیم . همین که پامون رو روی زمین قرار دادیم ، عین تیری که از کمان بیرون جهیده باشه به سمت جایگاه مخصوص شروع به دویدن کردیم ! سر راه چند تا تیشرت باحال و دفترچه اعلام برنامه های شب رو هم خریداری کردیم . بعدش هم با هر دوز و کلکی که می شد ، خودمون رو به سر صف انتظار ورود به استادیوم رسوندیم و منتظر بازشدن دروازه های ورودی باقی موندیم . وقتی گیت ها باز شدند ، دوباره دویدن رو تا رسیدن به محوطه اصلی استادیوم آغاز کردیم . صندلی های خیلی خوبی برای ما تخصیص داده شده بود و من از این بابت بی نهایت خوشحال و خرسند بودم . بعد همه اینها دیگه تنها کاری که میتونستیم انجام بدیم ، صبر کردن و صبر کردن بود . بعد از مدتی نه چندان طولانی ، گروه موسیقی افتتاح کننده بر روی صحنه حاضر شدند . به نظرم کارشون خوب بود ولی انگار هیچکس هیچ اهمیتی به اون بیچاره ها نمی داد ؛ کل استادیوم منتظر حضور مایکل جکسون بر روی استیج بود !

و سرانجام کنسرت مایکل جکسون آغاز گردید ! صفحه نمایشگرهای استادیوم همگی روشن شده و یک ترن هوایی بسیار بزرگ ، همزمان سفر خودش رو بر روی ریل های زمان آغاز نمود . سپس سفینه ای با نور و انفجار و صدای فراوان در میانه صحنه ظاهر شد و بعد از حدود یک دقیقه ، درب آن با ضربه پا گشوده شده ، مایکل جکسون از آن خارج گردیده ، نقاب و کلاهش را از سر برداشته و آهنگ Scream در میانه انبوه هیاهو  و هیجان جمعیت مدهوش آغاز می گردد . حقیقتاً استایل رقصیدن مایکل جکسون خیره کننده و استثنایی و کیفیت صدا و موسیقی ، فوق العاده بود . چند لحظه بعد در میان دودها و انفجارهای بیشتر ، چهار مرد زره پوش دیگر ، بر روی صحنه  ظاهر شده و مایکل جکسون اجرای آهنگ  They Don't Care About Us  را آغاز نمود .   


درست در هنگام اجرای دومین آهنگ کنسرت بود که فهمیدم اون کنسرت قراره حقیقتاً خارق العاده باشه ! من تو روزنامه ها خونده بودم که مایکل جکسون داره برای تور هیستوری ، تمام مگا هیت های قدیمی خودش رو اجرا می کنه و با خودم فکر میکردم ، اصلاً  چه جور میشه به کنسرتی از مایکل جکسون فکر کرد و یاد امضاهای هنری او مثل بیلی جین و تریلر نیفتاد ؟؟؟ اما زمانی که من اون شب  اون آهنگها رو از نزدیک در کنسرت دیدم ، همگی اونها حتی از قبل هم بهتر اجرا شده بودند ! مثلاً در هنگام اجرای ترانه سیاه یا سفید ، ابتکار جالبی به خرج داده شده بود ؛ اونجایی که در اواخر اجرا همه اسپیکرها بر روی سر او فرو میریزن و آوار میشن ... یا مثلاً در آهنگ تریلر ، اونجایی که مایکل جکسون در میانه اون نیزه های آتشین گرفتار و بعدش هم ناپدید میشه ! حتی یه مِدلی دهه هفتادی جدید از آهنگهای تاپ Off The Wall هم به کنسرت اضافه شده بود !


مایکل جکسون در لحظه لحظه ثانیه های اون کنسرت لبخند زد و بالاتر از همیشه و همیشه روی فرم بود . در انتهای کنسرت ، او سه آهنگ Earth Song ، Heal The World و History را یکی بعد از دیگری اجرا نمود . از اونجایی که هر کدوم اون سه آهنگ یه شاهکار به تمام معنی بودند ، حضار انتظار می کشیدند که پایان هر کدوم ، نقطه انتهای کنسرت اون شب باشه و با همین ایده ، اقدام به ترک استادیوم می کردند و بعدش بلافاصله با شروع آهنگ بعدی ، به سرعت تمام  به جایگاه و صندلی خودشون باز می گشتند !



روی هم رفته باور من اینه که تور هیستوری ، بهترین اجرای مایکل جکسون تا اون روزگار به شمار میومد و حتی ده برابر از تور دنجروس هم بهتر بود ! مایکل بهتر از همیشه بود و در کل طول اجرا مدام با جمعیت حاضرین تبادل احساسات انجام میداد . اون روز ، 28 سپتامبر 1996 میلادی بهترین روز عمر من بود و من تا همیشه از MJ NEWS INTERNATIONAL بابت فراهم آوردن این شانس بزرگ و فراموش ناشدنی برای ما ، سپاسگزارم ...


*دوست دارید در ثانیه هایی از حس و حال اون شب Darren سهیم بشید ؟؟!! چرا معطلید ؟؟!! 

لینک دانلود


پاورقی:

* بعد از بیش از دو سال دوری اجباری به خونه برگشتم و قصد دارم که به حضور ابدیم در این سرای عشق و نور تا نفس دارم ادامه بدم ! چقدر دلم برات تنگ شده بود دوست قدیمی و پر خاطره من ...  



تا بعد ...

Stay Tuned

! Let's Dance

با خاطرات مایکل جکسون ( داستان Ali_MJfollower ... )

سلام  و درود بی کران به تمامی عاشقان مایکل جکسون کبیر از سراسر هستی !!

حدس میزنم خوندن عنوان این پست ، یه مقداری ذهنتون رو درگیر خودش کرده باشه . حتماً توقع داشتید این بار هم مثل همیشه ، بعد از دیدن عنوان " با خاطرات مایکل جکسون " ، اسم دیویدی ، پیتری ، مارگارتی ... چیزی رو ببینید ، اینطور نیست ؟؟!!

راستش نمیدونم دقیق حضور ذهن داشته باشید یا نه اما قصه اینه که این خونه و این وبلاگ تا یکی دو هفته دیگه 10 ساله میشه!!! 28 مرداد سال 1388 ، سالگرد تاسیس وبلاگ پادشاه جاودانه ؛ خونه ای که طی این سالها ، خاطرات تلخ و شیرین ماندگار و فراموش ناشدنی بی شماری رو در اعماق قلب و روح من ثبت کرده است ...

به همین منظور  از مدتها پیش تصمیم داشتم برای استقبال از این مناسبت بزرگ و خاص ،برنامه بسیار ویژه و مخصوصی رو تدارک دیده و اجرا کنم که متاسفانه ،  درگیری های بی انتهای زندگی ، مجال و فرصت اجرای این برنامه رو به من نداد ... برای همین تصمیم گرفتم به جای اندیشه به همه اون ایده های زمانبر و طولانی  ، برنامه  ای رو اجرا و پیاده سازی کنم که سالهای ساله ، دلم میخواست اون رو عملی کنم :

روایت داستان کامل زندگیم با مایکل جکسون از نخستین لحظه تا زمان درگذشت ارباب افسانه ها در سال 2009 !!

شایدحالا فکر کنید که چرا فقط تا زمان درگذشت مایکل جکسون در سال 2009 ؟؟؟

جوابش خیلی سادست :  علتش اینه که من سالها پیش از این ، مجموعه خاطرات زندگی مایکلیم رو از بعد از زمان درگذشت مایکل جکسون تا به زمان نگارش ، در قالب کتابی با عنوان " مسیر رستگاری " مکتوب کرده ام و این مجموعه داستانها ، سالهاست که در آرشیو خاطرات شخصی من موجوده . برای همین ، تصمیم گرفتم  این بار ، به خلق و روایت داستانی در زندگیم اقدام کنم که تا به این  لحظه ، هرگز فرصت و امکان انجام اون رو در عمرم نداشته ام .  فکر می کنم قسمت کردن این مجموعه از داستانها که دنیا  برای نخستین بار اونها رو خواهد شنید ، به نوعی بهترین هدیه تولد 10 سالگی این وبلاگ و به بیانی ، آخرین پرده نمایش من در دنیای مایکل جکسون خواهد بود ...  

با این مقدمه کوتاه ، از همه  شما  عزیزان درخواست می کنم که مقدمه این داستان رو دانلود کرده و بعد از گوش دادن به اون ، نظرات ارزشمندتون رو مبنی بر تمایل یا عدم تمایلتون به شنیدن ادامه این داستان طولانی و سرشار از ماجراها و عبرتهای باور نکردنی و عاشقانه رو با من در میون  بذارید . اینو بدونید که اگه تعداد متقاضیان شنیدن این داستان به حدی برسه که من رو مجاب کنه عزیزترین و مقدس ترین داستانهای قلبم رو با شما دوستان عاشق و گرامی به اشتراک بذارم ، حتماً اون رو با عمق وجود و با کمال اشتیاق و عشق و شادی با شما خوبان قسمت خواهم کرد . 

خوب ، بدون توضیح اضافات و مقدمه چینی های بیشتر ، این شما و این مقدمه داستان زندگی مایل جکسون و من ... MJ & Me :

قسمت اول:

PicoFile Link

Soundcloud Link

قسمت دوم:

PicoFile Link

Soundcloud Link

قسمت سوم:

PicoFile Link

Soundcloud Link

قسمت چهارم:

PicoFile Link

Soundcloud Link

قسمت پنجم:

PicoFile Link

Soundcloud Link

بی صبرانه منتظر خوندن نظرات همه شما یاران قدیمی و جدید هستم !!!



تا بعد  ...


Stay Tuned

! Let's Dance

با خاطرات مایکل جکسون ( داستان Olaf ... )

... حالا دیگه کم کَمَک خیل انبوه جمعیت جمع شده در لابی هتل به انتظار دیدن او داشت وارد مرحله جنون و شیدایی و خارج از حد کنترل می شد ؛ در حالیکه نگاهها همگی بر روی درب های ورودی هتل قفل باقی مونده بود ، شدت تنش و استرس هر لحظه و هر ثانیه فزونی می یافت . حال در بحبوحه اون صحرای محشر (!!) و در کشاکش اون لحظات پر آشوب ، هر نفر تنها و تنها به فکر خودش در این عالم بود و هر جنبنده و هر موجود زنده دیگری در اون صحنه برای وی ، تنها و تنها یک رقیب مزاحم و موذی به شمار میومد !  اگه کسی در اون لحظات دقیقاً نمیدونست که اون جماعت برای چی و به چه علتی در اون زمان و در اون مکان با اون وضعیت خاص اونجا جمع شده اند، بدون شک حدس می زد که اینها انسانهای از قحطی برگشته ای هستند که برای تصاحب لقمه ای نان بعد از  تحمل سه هفته گرسنگی با یکدیگر در حال کشمکش می باشند ؛ صحنه ای که به نوعی با لایه های پنهانی از خشونت غریزی و توحش حیوانی در بطن خود عجین گردیده بود. ما در اون لحظات میتونستیم از طریق درب شیشه ای ورودی ، انسانهای هیجان زده ای که اون بیرون در زیر بارش باران دیوانه وار فریاد کشیده ، در هوا دست تکان داده و برای حفظ جایگاهشان با دیگران مشغول جنگ و نبرد بودند را به راحتی مشاهده نماییم . دلیل همه این کارها هم قطعاً دیده شدن و به چشم اومدن نبود ؛ دلیلش چیزی بود که ما بهتر از همه در این عالم اون رو میدونستیم : بله ، او برگشته بود و طی لحظات آتی قرار بود شدت آشفتگی و جنون با حضور مایکل جکسون در مقابل محوطه هتل محل اقامت او ، جایی که ما در قسمت امن و محافظت شده لابی اون پناه گرفته بودیم به اوج خودش برسه !



راستش همه این داستان از روز قبل از اون لحظات آغاز شده بود ؛ وقتی که من و دوستم با هم به پایتخت جمهوری چک رسیدیم . هیچکدوم از ما در کل طول عمرمون تا قبل از اون زمان در هیچ کنسرتی شرکت نکرده بودیم و حالا دست بر قضا شانس شرکت در بزرگترین شوی تمام زمانها را پیدا کرده بودیم :


کنسرت افتتاحیه تور جهانی HIStory مایکل جکسون !


تا قبل از اون زمان ، تمام ارتباط ذهنی ما و کنسرتهای مایکل جکسون محدود به صحنه های پخش شده از گزارش های تلویزیونی مربوط به تورهای قدیمی سلطان پاپ می گردید ؛ پس ما با حمل همه اون تصاویر ذهنی و آرشیو خاطرات مربوط به صحنه های فریاد زدنهای طرفداران هیجان زده ، مضطرب ، خسته ( از شدت تکاپو و انتظار ) و در یک کلام از خود بی خود شده ی مایکل جکسون با حجم عظیمی از انتظار و اضطراب رهسپار پراگ گردیدیم . خوشبختانه و از شانش خوبمان  ، ما خیلی راحت و سریع و بی دردسر موفق به پیدا کردن محل مناسبی برای اقامت چند روزه مان در آن شهر شدیم . راستش از کیلومترها قبل از اینکه وارد شهر بشیم ، دیدن پوسترها و بنرهای تبلیغاتی غول آسای مربوط به تور مایکل جکسون در سر راه ورودی به پراگ ، به ما خوش آمد گویی نموده و ما را حسابی سر کیف و ذوق آورده بود ! آره ... این حقیقت محض بود : او اینجاست ، ما بلیط داریم و ما سرانجام موفق به دیدار او خواهیم شد ! تا اون زمان و اون لحظه ، همه اینها تماماً خواب و رویا ، غیر واقعی و خارج از تصور ما به نظر میومد . ما مایکل جکسون رو فقط و فقط از طریق صفحه تلویزیون شناخته بودیم ؛ جایی که همواره چهره ای ماورای طبیعی ، دست نیافتنی و تا حدودی بیگانه مآب از او به نمایش در آمده بود . حالا این حقیقت بزرگ چطور میتونست توسط ما هضم بشه که ما حالا با او در اون زمان در یک شهر بودیم ؟ یعنی اینکه فقط کافی بود بریم( اونجا )و فقط همین ؟؟!!   



خلاصه به محض رسیدن ، بار و بندیلمون رو در هتل محل اقامتمون رها کرده و بلافاصله به طرف مرکز شهر به راه افتادیم . از اونجاییکه دقیقاً نمیدونستیم Letna Park ، جایی که استیج محل برگزاری کنسرت اونجا واقع شده بود کجای شهر قرار داره ، خودمون رو به محوطه هتل Inter-Continental ، جایی که صدها طرفدار در اون زمان اونجا تجمع کرده بودند رسوندیم . به محض اینکه ما پامون رو به اون محوطه گذاشتیم ، برای یک آن نفس توی سینه هامون حبس شد ؛ حقیقتاً اون صحنه چیزی بود که ما توی کل عمرمون مشابهش رو از نزدیک مشاهده نکرده بودیم ! خلاصه ، خیلی سریع خودمون رو جمع و جور کردیم و در یک چشم بر هم زدن ما هم به اون آشوب و آشفتگی پیوند خوردیم ! خوشبختانه انتظار ما زیاد طولانی نشد :  چند لحظه بعد مایکل جکسون در مقابل دیدگان ما از هتل خارج گردید ، برای لحظاتی کوتاه در مقابل ما توقف نمود ، برای ما دست تکون داد و مستقیماً به طرف ما اومد ! او با کت قرمز رنگی که در اون لحظات بر تن داشت ، درست در فاصله یک متری حصاری که در مقابل ما بود ایستاد و شروع به دادن امضا به تعدادی از طرفداران نمود . در یک کلمه : باور نکردنی ! فکرش رو بکن پسر : کله صبح میپری توی ماشینت و چند ساعت رانندگی میکنی ، واسه پیدا کردن یه محل اقامت در پایتخت کشور چک خودت رو به دردسر میندازی  و درست دو ساعت بعد ، مشهورترین انسان روی زمین رو در مقابل چشمانت ملاقات می کنی ! من هنوزم که هنوزه بعد از این همه سال عاشق این هستم که اون لحظه خارق العاده و اون حضور جادویی رو دوباره و دوباره و دوباره به خاطر بیارم و خاطراتم رو از نو مرور کنم ؛ اینکه به یاد بیارم او در اون ثانیه ها با همه اون عظمت و بزرگیش چقدر زمینی و دست یافتنی به نظر می رسید ...



خوب ، دیگه چه محاسبه ای میتونست غلط از آب در بیاد ؟ ما به جایی که مایکل جکسون در اونجا حضور داشت رسیده بودیم و حقیقتاً احساس می کردیم مالک همه چیز در عالمیم ؛ دیدن او در زندگی واقعی و از نمای نزدیک حتی برای یکبار هم که شده در تمام عالم ، اینکه با عمق وجودت متقاعد بشی که همه اون ( والگی و دیوانگی ) خواب و رویا نبوده و حقیقت محضه ، میدونید ؟ ... این شاید همه اون چیزی بود که میتونست احساسات متناقض و رو به غلیان مشترک ما در اون لحظات و ثانیه ها رو تا حدودی کنترل کنه ...

مایکل در اون روز برای انجام تمرینات قبل از اجرای کنسرت از هتل محل اقامتش خارج شده بود . شاید حالا و بعد از اینکه موفق شده بودیم صبحانه مختصری در رستوران کنار هتل صرف کنیم بهتر و راحت تر میتونستیم دنبال محل برگزاری کنسرت مایکل جکسون بگردیم ! راستش پیدا کردن محل استیج فوق العاده آسون بود ؛ اونقدر اون محوطه شلوغ و پر سر و صدا بود که یافتنش در اون منطقه از شهر اصلاً کار دشواری به نظر نمیومد . صدای گوشخراش سیستم های صوتی ، کل محیط اطراف محوطه برگزاری کنسرت رو به لرزش در آورده بود . در همون حال که در مسیر حرکت می کردیم به راحتی میتونستیم با شنیدن ضرباهنگ موسیقی ، اسم آهنگهای مختلف رو حدس بزنیم : Scream ، Off The Wall ، Billie Jean ... با همه اینها ما به هیچ عنوان کوچکترین حدسی نمیتونستیم بزنیم که فردا و در کنسرت اصلی چه اتفاقهایی انتظار ما رو میکشه و برای همین ، همه شگفتی ها و سورپرایز شدنهای احتمالی رو برای همون فردا کنار گذاشته بودیم . به راستی هیچکس ، هیچی ِ هیچی از شو نمیدونست ؛ اون زمان اینترنتی نبود که بخواد کوچکترین جزئیات مربوط به یک واقعه رو روزها و شاید هفته ها قبل از برگزاری اون رخداد به جهانیان گزارش کنه و با اونها به اشتراک بگذاره .  راستش احساس میکردیم عین بچه ها از شدت فضولی و کنجکاوی بدجوری بی طاقت شدیم و اینکه دیگه نمیتونیم بیشتر از اون ، همه اون فشار و استرس رو تحمل کنیم ولی این از یک طرف دیگه هم خیلی باحال به نظر میومد . راستش درسته که استفاده از اینترنت امروز خیلی لذت بخش و هیجان انگیز به نظر میرسه ، اما باور کنید خیلی وقتها هم بهش لعنت و نفرین نثار می کنم ! اینترنت در عین حال و در کنار تمام مزایا و فواید بی شمارش ، لذت کشف ناشناخته ها رو از مردم غارت نموده و همه اون هیجان و شادی برخورد با موضوعات نو و هیجان انگیز رو بی رحمانه نابود می کنه .


* در این لحظه با خوندن این داستان و با مرور این ماجرا دارم توی ذهنم دقیقاً میزان  این اورگانیک بودن و غافلگیر کننده بودن پریمیرها ، خصوصاً پریمیر ایونت های هولناکی مثل تورهای مایکل جکسون رو در عصر ماقبل اینترنت و یوتیوب و سوشیال مدیا تجسم و آنالیز می کنم . وقتی انسان اون اتمسفر و اون عصر رو  با فضای امروز مقایسه میکنه ؛ دوران به اصطلاح مدرنی  که توش هنوز تور فلان خواننده و فیلم فلان آرتیست روز اول اکران و ارائه  رو هم سپری نکرده ، ورژن HD اون داره توی تورقوزآباد (!!!) هم بین ملت دست به دست و گوشی به گوشی میشه ، بدجور لجش میگیره !!! واقعاً نمیشه حاشا و کتمان کرد که ذره ای از اون جادو و جنون و هیجان که تنها و تنها محصول خیال پردازی ها و فانتزی سازی های ذهن عاشقان راستین در اون عصر بود ، به اندازه ای لحظه و ثانیه ای در  عصر آواتارهای بی هویت تکرار نخواهد شد ...


خلاصه لحظاتی بعد در کنار بقیه اون طرفدارها در پشت اون دیوارهای بزرگ و عظیم و غیر قابل نفوذ ایستاده و به صدای تمرینهای مایکل جکسون که به خوبی تا پاسی از شب ادامه یافت گوش سپردیم . صبح روز بعد ما مجدداً به محوطه جلوی هتل مایکل برگشتیم و اونجا بود که برای نخستین بار Ulrike از غرب آلمان رو ملاقات نمودیم . او که به تنهایی ، اتاقی در هتل محل اقامت مایکل جکسون اجاره نموده بود، از ما دعوت کرد تا در آن مکان به او ملحق شویم . راستش دیگه حقیقتاً نمیتونستیم این درجه از خوش شانسی رو باور کنیم که موفق شده بودیم خودمون رو از اون جناح به این سمت انتقال بدیم ؛ ما در حالی در لابی هتل در جای گرم و نرممون به همراه لیوانهای آب پرتقال لم داده و و اومدن مایکل جکسون رو انتظار می کشیدیم که طرفدارهای اون بیرون زیر بارش شدید باران عین موش آب کشیده شده بودند !! در اون ثانیه ها و لحظات ، چهره های آشنایی از اعضای تیم مایکل جکسون در مقابل چشمان ما مشغول عبور و مرور بودند ؛ باب جونز در حالی در محوطه بار مشغول گفتگو با چند نفر بود که تعدادی از موزیسین ها چند متر دورتر از ما نشسته بودند و گپ می زدند .



* کنسرت مایکل جکسون در پراگ ( افتتاحیه تور هیستوری) به سال 1996


در اون لحظات ، مایکل در نقطه دیگری از شهر حضور داشت و ما ، بازگشت او را انتظار می کشیدیم . من که تا اون ثانیه ، شانس دیدن مایکل از نزدیک و تجربه حضور در محوطه تمرینات او رو به دست آورده بودم ، حالا داشتم ایده گرفتن امضا از مایکل رو در ذهنم پرورش می دادم ! من که از قبل یک کارت پوستال حاوی طرح صورت مایکل جکسون تهیه نموده و اون رو به همراه یک ماژیک مخصوص که از هتل محل اقامتمون برداشته بودم به همراه داشتم ، خودم رو در حالی میان محوطه جلوی لابی هتل Inter-Continental در میانه بلوا و آشوب جمعیت طرفداران می دیدم که از نظر خودم اون نقطه ، بهترین مکان ممکن جهت اجرای نقشه ام از نقطه نظر استراتژیکی بود ! من گوشه مناسبی رو که حدس میزدم مایکل جهت استفاده از آسانسور هتل اجباراً باید از اون نقطه عبور کنه رو انتخاب نموده و ته دلم دعا می کردم که ای کاش بتونم در اون لحظه به اندازه کافی به مایکل نزدیک بشم . زمان بسیار سریعتر از اونی که من دلم بخواد و دوست داشته باشم در حال حرکت رو به جلو بود . در این هنگام ناگهان درب باز شد و دسته ای از بادیگاردهای مایکل جکسون داخل شدند . مایکل مجبور بود در اون لحظات در نقطه ای فیمابین قرار بگیره . سرانجام من در لحظه ای که او قصد داشت به تعدادی از طرفدارها امضا بده موفق به دیدار او شدم. مشکل این بود که مایکل قلمی همراهش نبود که بخواد باهاش چیزی رو امضا کنه  ولی من که یکی داشتم ! و اینکه بله ... مایکل با چشمان تیزبینش رو هوا مارکر من رو زد و برای گرفتنش یکراست به طرف من اومد !!! در همون حال که با شادی بی انتها داشتم با خودم فکر میکردم صاف زدم توی خال و اینکه 100% موفق به اجرای پروژه ام شده ام (!) ، یک دفعه دستی نیرومند از بین زمین و هوا کارت پستال و قلم منو قاپید و همه رویاهای منو نقش بر آب کرد ! نه ، اون دست مایکل نبود ... یکی از بادیگاردها بود که بعد از فهمیدن درخواست مایکل و دیدن قلم من ، بلافاصله اون رو از من تصاحب نموده و به مایکل تحویل داده بود !!! متاسفانه مایکل در اون لحظات بر خلاف چیزی که من از قبل انتظار داشتم ، به هیچ عنوان نزدیک محلی که من از مدتی قبل به امید دستیابی به او در اون مستقر شده بودم قرار نداشت و چند متر اون طرف تر ، مشغول امضای آلبومها ، کتابچه ها و نقشه های شهر برای طرفداران بود .  بعد از لحظاتی ، مایکل برای ثانیه ای به من نزدیک شد و بلافاصله و کاملاً بی توجه به حضور من در اون مکان ، جهت ورود به آسانسور از مقابل من عبور نمود. چطوری باید با کلماتم اوج اون حس نا امیدی و یاس درون قلبم رو که با اندیشه به ماجرای گم شدن کارت پستال ، اون قلم عاریه ای و حس از دست رفتن شانس همه عمرم برای گرفتن امضای مایکل جکسون صدها برابر تقویت هم شده بود به درستی شرح بدم ؟؟ فقط یادم میاد در حالی که در میانه جمعیت و بین 7 ، 8 نفر بادیگارد قلچماق و گردن کلفت محاصره شده بودم ، به این و اون تنه میزدم و با صدایی نالان و عاجزانه ، برگردوندن کارت پستالم رو از اون افراد تقاضا می کردم . در همون حال درب آسانسور باز شد و مایکل جکسون ، در حالی که همچنان قلم و کارت پستال من داخل دستانش بود در داخل کابین آسانسور از جلوی چشمان من ناپدید گردید ! هرچند در واپسین ثانیه ، حادثه ای غیر منتظره رخ داد : دستی غریبه مجدداً به سمت من دراز شد و کارت امضا شده مرا به سمتم باز گردانید ! راستی اون دست ِکی بود ؟ ... هیچ وقت نفهمیدم ! اما چیزی که حقیقتاً اهمیت داشت این بود که مایکل من رو فراموش نکرده و من رو مالک یادگاری مستقیم و بی واسطه ای از شخص خودش نموده بود : یک کارت پستال با دست نوشته ای غیر خوانا و ترسناک که تنها به زور ذره ای خیالبافی میشد نام مایکل جکسون رو بر روی اون تشخیص داد !!!  ( )

خلاصه کلام اینکه کارت در عرض چشم بر هم زدنی در جیب لباس من ناپدید گردید چرا که طرفدارهای اطراف من بسیار غیر قابل کنترل بوده و من باید خودم رو برای رخ دادن هر حادثه غیر مترقبه ای آماده می کردم ! آهان ... راستی یادم رفت که بگم ... مایکل قلم رو پیش خودش نگه داشت !!! ( )


این داستانها ، نخستین خاطره های به یاد ماندنی واقعی و احساسی ترین تجربه های زندگی من به عنوان طرفدار مایکل جکسون در کل طول سالهای عمر من به شمار می آیند . شاید در نگاه و باور برخی از طرفدارها ، این چیزهای پیش پا افتاده نباید برترین خاطرات مایکلی کل عمر من به حساب میومدند ولی نکته اینه که من هرگز به خودم این اجازه رو ندادم که بعد از اتمام این ماجرا از مایکل تقاضای بیشتری کنم . او به من  ( و امثال من ) هر آنچه که در توان داشت در کل طول عمرخود بخشید و این دلیل واقعی این موضوعه که من چرا از داشته هام رضایت کامل داشتم و دارم و خواهم داشت . من حقیقتاً هیچگاه نتونستم و نمیتونم اعمال خودخواهانه و گستاخانه بعضی از طرفدارها که در تمام طول سالهای عمر مایکل جکسون با هجوم به خلوت و حریم خصوصی او به قصد تصاحب چیزهای بیشتر باعث بر هم زدن آرامش زندگی فردی او گردیدند را درک نمایم . من در کنار دوستانم در مجموع  تجربه حضور در 7 کنسرت مایکل جکسون را به دست آوردم ؛ تجربه زیبای حضور در کنسرت پراگ و کنسرتهای دیگر که من هرگز و تا ابد هیچکدام از آنها را فراموش نخواهم کرد .



* کنسرت مایکل جکسون در پراگ ( افتتاحیه تور هیستوری)  به سال 1996


لینک دانلود


در سال 2002 مایکل دوباره به آلمان سفر کرد . من که از داستان سفر این بار او عمدتاً در پشت صحنه و به صورت غیر مستقیم لذت می بردم ، در یک کلمه از میزان خودخواهی انسان " شوکه " و متعجب شدم . خوب به خاطر دارم که در اون سال عده ای موجود طماع و پول پرست برگزاری یک فن پارتی پر زرق و برق در یک کلاب شبانه با حضور مایکل جکسون در کنار طرفدارانش به منظور فیلمبرداری از او و کسب سود و درآمد بیشتر را برنامه ریزی نموده بودند . من به چشم خودم شاهد بودم که برخی از طرفدارهای خودخواه با وجود اینکه کاملاً مشخص و اثبات گردیده بود که دیسکوی محل برگزاری پارتی فاقد سیستم های امنیتی لازم بوده و برگزار کنندگان مراسم نیز افرادی کاملاً بی کفایت ، بی نظم و آموزش ندیده هستند ، چگونه همچنان از مایکل جهت حضور در فن پارتی خواهش و تمنا می نمایند . در ابتدا که اصولاً هیچ فرد و نهادی که مسئول فروش بلیط برنامه باشه وجود خارجی نداشت و بلیطهای بخت آزمایی هم در حالی به فروش رفته بودند که هیچ جایزه ای از قبل برای شخص برنده تعیین نشده بود ! ایده برگزار این پارتی تنها یک افتضاح و بی آبرویی کامل جهت کسب سود و درآمد سرشار دیگری از طریق مطرح نمودن نام مایکل جکسون بود ، حال آنکه هیچکس مسئولیت تامین امنیت و سلامتی مایکل را در طول زمان اجرای برنامه بر عهده نگرفته بود . با مشخص شدن این جریانات ، تیم ما با مدیر برنامه سابق مایکل که در راه ملحق شدن به مایکل در مسیر آن کلاب شبانه کذایی (!!) بود تماس گرفت تا با اعلام جزئیات ماجرا برای او ، به وی اخطار داده تا او بتواند برنامه را در آخرین دقایق کنسل نماید . هرچند که اجرای این تصمیم برای ما چندان ساده به نظر نمیومد اما حقیقت اینه که همیشه " شخص " و " انسان " برای ما مقدم بر  "شخصیت " و " کاراکتر " است .



بعد از اتمام همه این ماجراها ، من تصمیم گرفتم که به صورت عملی و در نمای جلوی صحنه از فعالیت در دنیای طرفداران فاصله گرفته و خودم را بازنشسته اعلام نمایم ؛ هرچند که با این وجود من همچنان به عنوان یک طرفدار و عاشق مایکل جکسون لااقل تا سالها به عنوان یکی از فعال ترین اعضای کامیونیتی مشغول تلاش و فعالیت بودم . من دیگه بیشتر از اون قادر به تحمل طرفدارهای خودخواه و افراد پول پرستی که حاضر بودند برای کَندن هرچه بیشتر از نام  و دنیای مایکل جکسون دست به هر حرکت زشت و بازی کثیف و خطرناکی بزنند ، نبودم .

شاید کنجکاو باشید که پس من امروز ، سالها بعد از بازنشستگی عملی از دنیای پر هیاهوی طرفداران مایکل جکسون در این جهان مشغول به چه کاری هستم ؟؟ خوب ، من در کنار تمام فعالیتهای بی انتهای زندگی به عنوان یک فرد بالغ و مسئول ، همچنان در خلوتم از گوش دادن به موسیقی یکتا و خارق العاده مایکل جکسون لذت برده و حتی اون رو با دوستان و انسانهای جدید با نژادها ، رنگها ، نسلها و باورهای متفاوت به اشتراک گذاشته و آنها را به روشهایی مدرن و متفاوت با مایکل جکسون و زندگی ممتاز و متمایز او آشنا می کنم . مرگ مایکل جکسون ، ضربه ای به مراتب سخت تر و هولناکتر از همه چیزی که تا قبل از اون واقعه بهش فکر می کردم بر من وارد کرد . راستش یادم میاد تا قبل از اون واقعه شوم گهگاهی با دوستان مایکلی در این مورد صحبت می کردیم که به نظر شما دنیای بعد از رفتن مایکل چگونه خواه بود . هرچند در طول این سالها متوجه شدم که حقیقت ماجرا ، 180 درجه با خیالات ما در این باره متفاوت بود ! حتی امروز نیز فهم و درک کامل این همه عکس العمل و عقیده متفات و متناقض در خصوص یک نام ( مایکل جکسون ) برای من آسان و شدنی نیست . مرگ مایکل جکسون تبدیل به یک واقعه رسانه ای بین المللی و جهانی عظیم گشت . موجوداتی که تا قبل از درگذشت مایکل ،  جز هزل کردن نام او و تمسخرش در کل طول عمرشان کار دیگری از ایشان ساخته نبود ، به یکباره رنگ عوض کرده و برای چند صباحی به  مریدان مجنون و شیدای این انسان بدل شده و بعد از گذر سالها از آن روزگار ، مایکل را فراموش کرده و به او پشت نموده و یا مجدداً به ارتش منتقدین و دشمنان سوگند خورده وی پیوستند ! همان تمسخر کنندگان ثابت قدم دیروز ، بعد از 25 ژوئن 2009 برای اندک زمانی تنها و تنها عمرشان را به خرید آثار مایکل و گوش دادن صبح تا به شام موسیقی او تخصیص داده و تبدیل به طرفداران دو آتشه عصر جدید گردیدند ؛ افسوس و هزار افسوس که همانها امروز بخش عمده لشکر دفاع از حقوق کودکان در برابر هیولاهای کودک آزاری چون مایکل جکسون را تشکیل داده اند !!!

وقتی مایکل جکسون در سال 2009 از دنیا رفت ، هرکسی و به نوعی تصمیم بر سوار شدن بر این موج جهانی سودآور از قِبَل مرگ او را گرفت : خلق انواع و اقسام پایگاههای اطلاعاتی و صفحات اینترنتی شخصی به نام مایکل جکسون ، نوشتن انواع و اقسام کتابهای زندگی نامه ، ترتیب دادن انواع و اقسام کنسرتها و اجراهای یاد بود ، حضور در انواع برنامه های رادیویی و تلویزیونی و اظهار نظر در مورد زندگی و هنر مایکل جکسون به عنوان مطلع ترین کارشناسها ... و همه اینها تنها و تنها تا زمانی که تمجدید و ستایش از مایکل جکسون سود و منفعت کلانی خلق می کرد با همه قدرت ادامه داشت ... و زمانی که چشمه پول به واسطه تمجدید و ستایش و تکریم نام و مقام مایکل جکسون برای همیشه خشکید و به انتها رسید ، ورق از نو بازگشت و حالا امروز همه آن افراد یا شمشیرهای خود را برای ترور شخصیت مایکل جکسون مجدداً و با همه قدرت از رو بسته اند و یا چنان مهر سکوت بر دهان زده و خاموش شده اند که گاهی فراموش می کنی که روزگاری نه چندان دور ، مردی به نام مایکل جوزف جکسون در این  عالم می زیست که قلبش بخشنده ترین قلب عالم و لبخندش ، گرمابخش ترین منبع عشق  و انرژی در سراسر کائنات بود ...



* دیدار مایکل جکسون کبیر و رئیس جمهور چک  ، Vaclav Havel در پراگ به سال 1996 میلادی


لینک دانلود


پرده آخر :


آلبوم Dangerous رو از قفسه بیرون میارم و با نگاه کردن بهش از نو به عمق خاطرات دور پناه میبرم ؛ با گوش دادن به تک تک ترکهای اون یکبار دیگه و از نو غرق در دنیای موسیقی شگفت انگیز مایکل جکسون میشم ؛ حس میکنم زمانی که صدای موسیقی او میاد ، ذره ذره خبرهای بد و خوب دارن ناپدید شده و جای خودشون رو تنها و تنها به موسیقی ناب میدن ؛ موسیقی ایی که سراسر اتاق و همه وجود من رو یکسره در بر میگیره . تصاویر داخل ذهنم در این لحظه ، آخرین تصاویر به یادگار مونده از مایکل در زمانیه که او مشغول تمرین تور This is It  بود : و  او با همه درد و دل شکستگی ، با روحیه ای بالا ، لبریز از عشق و شادی و مملو از آرزو و امید به فردا و فرداها ، همچنان  بر همه زشتی ها و رنگ به رنگ شدن های لحظه ای این روزگار قهقهه سر می داد  ...

راستی من چقدر حالم خوبه !





تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance


میان پرده ( داستان Gabriela Bejan ... )

... من خاطرات زیادی از مایکل جکسون دارم ! یادم میاد تا قبل از 14 سالگیم کاملاً از طرفدارهاش به شمار میومدم ، به همه آهنگهاش گوش کرده بودم ، همه اشعارش رو یاد گرفته بودم و زمانی که نخستین ویدئو ازش رو دیدم ، دیگه مثل همه طرفدارهای دیگه به کلی عقل و هوش از سرم پرید ! 

وقتی که او نخستین بار در سال 1992 به رومانی اومد ، من نمیتونستم این رویداد بزرگ و عظیم رو باور کنم . یادمه مطالب همه روزنامه های محلی رو در خصوص این رخداد خونده و همه مقاله های مایکلی اون رو بریده و جدا کرده بودم و برای همینه که حتی امروز ، آرشیو حقیقتاً بزرگی از مقاله های روزنامه در اختیار دارم ! من حتی سعی کردم کل آلبومهای مایکل رو یکجا خریداری کنم ولی خوب این موضوع در اوایل دهه 90 در جایی مثل رومانی حقیقتاً دشوار و مشکل بود . 

وقتی که مایکل چند سال بعد برای اجرای کنسرتی از تور هیستوری در سال 1996 به رومانی بازگشت ، من همه تلاشم رو به کار بستم تا بتونم برای شرکت در کنسرتش بلیطی تهیه کنم . او در آن زمان زندگی من بود و من با همه وجود دلم میخواست بلیطی برای کنسرت او به دست بیارم ؛ تا بتونم به صورت زنده و بر روی صحنه ببینمش ، تا بتونم صداشو بشنوم ... صدای شگفت انگیزشو ، تا بتونم حرکاتش رو ببینم و از همه مهتر ... به تماشای رقص جادوییش بنشینم . من حقیقتاً عاشق مایکل جکسون بودم . سرانجام من 38 دلار برای تهیه یک بلیط پرداختم که مبلغ قابل توجهی در اون مقطع زمانی بود ولی خوب ، حقیقتاً ارزشش رو داشت ! او حقیقتاً خارق العاده بود و من احساس میکردم خوشبخت ترین دختر عالمم که موفق شده ام بت و قهرمان زندگیم و هنرمند مورد علاقه ام رو به صورت زنده و از نزدیک مشاهده کنم !



و حالا که او رفته است ، من همه تلاشم را به کار خواهم بست تا میراث موسیقایی او در تاریخ حفظ شده و جاودان باقی بماند . 


من تا همیشه و برای ابد تو را ستایش نموده و عاشقانه دوستت خواهم داشت مایکل ! برکت خداوند بر روح تو باد ... 



* و به این ترتیب 9 سال از حضور من و خاطراتم در این سرا گذشت !

 امروز " پادشاه جاودان " 9 ساله می شود ؛ خانه ای که به نام " ارباب افسانه ها " ، خاطرات تلخ و شیرین فراوانی طی سالیان گذشته برای من خلق نموده و عامل آشنایی و دوستی من با انسانهای فراموش ناشدنی زیادی در طول این دوران بوده است . این خانه و من طی این سالها با هم و در کنار هم از شلوغ ترین و پر هیاهو ترین دورانها عبور کرده و به این خلوت ترین و متروک ترین عصر حیاتمان در این دلکده تنهایی رسیده ایم . درسته که دیدن این سکوت و تنهایی بعد از مرور همه آن تب تند و داغ عاشقی در دوران آغاز حیات این سرا برای من آسان نیست اما چه باک که من و این خانه کوچک همچنان با هم و در کنار هم ، باز هم با آغوش باز به امید ملاقات و دیدن عاشق ترینها در این مسیر بی انتهای عاشقی به انتظار نشسته ایم ...


 

جاودانه باد یاد و نام مایکل جکسون کبیر و مبارک و فرخنده باد نهمین سالگرد میلاد این بزم بی پایان عاشقی ! 


تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance