مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان
مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان

با خاطرات مایکل جکسون ( داستانهای Gokor - قسمت اول )

سلام به همگی عزیزان . وقتتون بخیر دوستان من ...


از امروز به بعد میخوام در خلال پستهام براتون خاطرات کوتاهی از مایکل جکسون کبیر رو به نقل از یکی از رانندگان شخصیش تعریف کنم ؛ Gokor ، راننده ارمنستانی مایکل جکسون که این خاطرات رو در مصاحبه با یک شبکه تلویزیونی ارمنی زبان بیان نموده است .


امیدوارم که از خوندن این خاطرات شاد بشید و لذت ببرید .


با هم به مرور نخستین خاطره از خاطرات این راننده وفادار میپردازیم :


Gokor تعریف میکنه و میگه :


یادم میاد یه روز داشتم مایکل رو به یه جلسه خیلی مهم میبردم . او مثل همیشه سرش رو به شیشه عقب لیموزین تکیه داده و با دقت به آدمهای اون بیرون خیره شده بود . در همین حال بود که چراغ راهنمایی قرمز شد و ما مجبور به توقف در پشت چراغ شدیم . در همون لحظات ، مادر و دختری هم در پیاده روی کناری ما حضور داشتند . دختر کوچولو در حال بازی با توپش بود و مادرش ، در کیوسک با تلفن صحبت میکرد . ناگهان توپ دخترک به داخل خیابون پرتاب شد و دخترک در تعقیب اون به سرعت وارد خیابون گردید . در همون حال چراغ راهنمایی هم سبز شد و در یک آن نزدیک بود که یک اتوموبیل به دخترک برخورد کرده و اون رو له و نابود کنه ! مایکل جکسون که همه این جریانات رو داشت به دقت مشاهده میکرد ، با دیدن این وضعیت به سرعت از اتوموبیل پرید توی خیابون تا دخترک رو نجات بده . متاسفانه قبل از اینکه او بتونه به دخترک برسه و اون رو نجات بده ، یک اتوموبیل دیگه به سرعت به خودش نزدیک شد و در آستانه کشتنش قرار گرفت !! کی میتونه باور کنه که مایکل جکسون حقیقتاً در اون لحظه نزدیک بود کشته بشه ؟؟؟!!! خدا رو شکر که تونستم در آخرین ثانیه از ماشین بپرم توی خیابون و مایکل جکسون رو از اون مهلکه خطرناک نجات بدم . در همون حال ، مادر دخترک هم که متوجه وخامت اوضاع شده بود به سرعت وارد خیابون شد و دخترک رو از صحنه دور کرد . موقعی که مایکل جکسون و من دوباره سوار اتوموبیل شدیم ، از شدت استرس و شوک وحشتناک اون صحنه تا چند دقیقه به شدت میلرزیدیم . لحظاتی بعد ، مایکل جکسون از تصور این صحنه که دخترک حقیقتاً ممکن بود توسط ماشین کشته بشه ، به شدت به گریه افتاد . تو اون لحظات ، مایکل اصلاً و ابداً به حادثه ای که داشت برای خودش پیش میومد اهمیتی نمیداد . او حقیقتاً آماده بود که خودش کشته بشه تا اینکه بتونه اون دختر رو از حادثه نجات بده ... 


* نمیدونم چرا یه دفعه ای یاد اون دیالوگ آخر مستند Living With Michael Jackson افتادم . اونجاییکه مایکل جکسون در آخرین ثانیه ها با بغض توی صدای لرزان و ملتهبش به بشیر میگه :


اگه بدونم روزی دیگه حتی یه کودک دیگه توی این دنیا باقی نمونده که من بتونم کمکش کنم ، خودم رو همون لحظه بلافاصله از بالای بالکون به پایین پرتاب میکنم و به زندگیم خاتمه میدم . من کارم رو انجام دادم ... من کارم رو انجام دادم ...



تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance

نظرات 1 + ارسال نظر
لیلا یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 12:38 ب.ظ

سلطان همیشگی
همیشه یکه و فوق العاده و باور نکردنی و صد البته بی ریا و مهربون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد