مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان
مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان

با خاطرات مایکل جکسون ( خاطره ای از Marcel Marceau )

* برگرفته از کتاب خاطرات زندگی پدر پانتومیم جهان *


مارسل مارسو اینطور روایت میکنه و میگه :


خوب به یاد دارم سال 1967 بود که سرانجام موفق شدم چارلی چاپلین رو برای اولین بار در زندگیم ملاقات کنم . من همراه با یکی از دوستانم در فرودگاه نشسته بودم و چاپلین ، کمی اون طرف تر از ما در کنار فرزندانش که در اون زمان سن و سال چندانی نداشتند روی یک صندلی نشسته بود . رفیقم با دیدن این صحنه یواشکی منو صدا زد و گفت :


هی مارسل اونجا رو ببین !! چاپلین اونجا نشسته و داره راست راست تو رو نگاه میکنه !! ( )


در حالیکه با دیدن این صحنه به شدت هول کرده و نمیدونستم چی کار باید بکنم با دستپاچگی به این طرف و اون طرف نگریستم . راستش با اینکه یکی از بزرگترین رویاهای کل عمرم به تحقق پیوسته بود اما با این حال دلم نمیخواست بلند بشم و برم کنارش و با صحبت کردن باهاش آرامش و خلوتش رو به هم بریزم . درسته که من حتی اون زمان هم مارسل مارسویی بودم که به مدت بیش از 10 سال در کل جامعه امریکا به عنوان یک چهره مشهور و سرشناس به شمار میومدم اما با این حال در مقابل هنرمندی در اندازه های چاپلین حقیقتاً احساس خجالت و حقارت بهم دست داده بود . حتی تجسمش هم به نظرم ترسناک به نظر میرسید که بخوام از جام بلند بشم و برم کنارش بشینم و باهاش هم کلام بشم و این در حالی بود که او حتی یک لحظه هم از من چشم بر نمیداشت . در هر حال من مجبور بودم با او رو در رو بشم و سرانجام ، تقابلی که تا آخرین لحظه عمرم به خاطر خواهم داشت میان ما به وقوع پیوست ؛


به آهستگی و با گامهایی لرزان قدم برداشته و به سمت چاپلین بزرگ حرکت کردم . چاپلین با دیدن این صحنه فرزندانش رو صدا زد و به اونها گفت :


هی بچه ها ! بیاید با آقای مارسل مارسو ملاقات کنید !



سرانجام به مقابل چاپلین رسیده و با بهت و تواضع به صورتش خیره شدم . لحظاتی بعد یکی از افرادی که همراه چاپلین بود نزد وی اومد و بهش خبر داد که زمان پروازش فرا رسیده و باید سالن انتظار رو ترک کنه . تو اون لحظه تنها و تنها یک فکر بود که کل ذهن منو به خودش مشغول میکرد :


اینکه ممکنه دیگه هرگز و تا ابد فرصت دیدار مجددی با چارلی چاپلین در زندگی من فراهم نشه !


برای همین همش داشتم با خودم فکر میکردم که باید بهش در اون لحظات چی بگم ؟ و اینکه چگونه میشه با کلمات از مردی مانند چاپلین قدردانی نمود ؟ ( )


چاپلین از جاش بلند شد که سالن رو ترک کنه . در آخرین ثانیه و بدون اینکه حتی یک لحظه به هیچ چیزی فکر بکنم در مقابلش زانو زده و دستش رو به سمت صورتم کشیده تا بتونم اون رو ببوسم اما چاپلین مقاومت کرد و دستش رو عقب کشید اما سرانجام به هر قیمتی که بود من دستش رو به صورتم چسبونده و در آخرین لحظه اون رو بوسیدم . چاپلین با دیدن این منظره اشک توی چشمانش حلقه زد و با صورتی مملو از واژه های نگفته سالن رو ترک نمود .



وقتی که چاپلین رفت ، به سمت دوستم رفته و ازش پرسیدم : به نظرت چرا وقتی دستهاش رو بوسیدم اشک توی چشمهاش جمع شده بود و گریه میکرد ؟ دوستم بهم گفت :


برای اینکه تو " مارسل مارسو " بودی و اون چاپلینی 78 ساله که دیگه هرگز اون محبوبیت و شهرت زمان اوجش در دهه های گذشته رو در اختیار نداشت ؛ و در همون حال مارسل مارسو به سمت او میره و دستهاش رو میبوسه ! مارسل مارسویی که همه عالم میشناسنش و در موردش حرف میزنند و برای تنها یک ثانیه دیدنش سر و دست میشکونند ! اون چیزی که همه قلب و روح چاپلین رو در اون لحظات منقلب کرد این بود که میدید مارسل مارسویی که مشهورترین و بزرگترین نام صنعت پانتومیم جهانه ، غول پیر و شکسته دنیا فیلمهای صامت رو هنوز به خاطر میاره و بهش ادای احترام میکنه . این راز و علت اشکهای پیرمرد در اون ثانیه ها بود . ( )


و به این ترتیب از اون روز سالیان سال گذشت ...


گویا در تقدیر اینگونه رقم خورده بود که حادثه میان چاپلین و مارسو در عصر و مکان دیگه ای از نو تکرار بشه ؛ با این تفاوت که این بار مارسل مارسو به جای چاپلین پیر و مایکل جکسون به جای مارسل مارسوی جوان ایفای نقش میکرد !! و درست بعد از بوسه غافلگیر کننده مایکل جکسون بر دستانم بود که بعد از گذشت 20 سال ، تازه عمق مفهوم اشکهای اون روز چاپلین رو لمس کردم ... 




* فکر میکنم عظمت و شکوه این خاطره کوتاه و عمیق ، جا برای هیچ توضیح و تفسیری باقی نذاشته باشه . پس شما رو با قلیان احساسات زلالتون به خالق عشق میسپارم ...


تا درودی دیگر ، بدرود ... 


تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance

نظرات 3 + ارسال نظر
ناهید پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 10:12 ب.ظ

سلام علی بزرگوار

بنظر شما اگر مایکل زنده میموند؛ هیچوقت این اتفاق برای مایکل عزیز می‌افتاد که کسی که شهرت عالمگیر داشته باشه دستان مایکل عزیز رو در هنگام افول شهرت او !!!! ببوسه ؟؟؟؟؟!!!!!!........
برای این روح بزرگ افول معنی داره؟؟؟!!!
بگذریم؛ خدایی عجب متنایی میذاری.

سلام دوست من ...

مایکل جکسون هیچگاه دلش نمیخواست پیر بشه و از کار بیفته و دنیا از او به این شکل یادکنه ... من هم به احترام خواسته او از این فکر خودداری میکنم . تا همیشه و برای ابد ...

ناهید جمعه 20 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 06:27 ب.ظ

سلام دوست من.....

البته منظورم رو با کنایه گفتم و فقط خواستم بگم ایشون افول در کارش نیست؛ حتی اگر سالهای سال عمرمیکرد.
ایشون همواره سلطان خواهد ماند.

سلام دوست عزیز ...

من هم فقط ایده و نظر خاص مایکل جکسون کبیر رو در مورد بحث پیر شدن عنوان کردم .

موفق باشید ...

لیلا چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 01:47 ب.ظ

مگه میشه صفاتی مثل نقص و افول و ... رو در مورد ستاره ای که حتی در نبودنش درخشانتر و محبوبتر نباشه از یاد رفتنی هم نیست، به کار برد که عشق کمرنگ شدنی نیست.

عشق از ازل تا ابد جذاب و با شکوه و زیبا بوده و هست و مایکل عزیز که عشق جاریه همیشه زیبا و درخشان و ماندگاره.

Love lives forever ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد