مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان
مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان

با خاطرات مایکل جکسون ( داستان Bela Farkas )

...


4 سالم بود و به شدت از بیماریم رنج میبردم . اونطور که به یادم میاد از لحظه ای که چشم باز کرده بودم تو بیمارستان زندگی میکردم . مادرم از وقتی فهمیده بود بیمارم رهام کرده بود و پدرم خیلی خیلی به ندرت به بیمارستان سر میزد . اونها اصلاً به من اهمیتی نمیدادند و منو دوست نداشتند . بیماریم نوع خاص و نادری از سرطان مادرزادی کبد بود که رنگ پوستم رو عوض کرده و باعث شده بود همیشه تحت رژیمهای غذایی شدید و درمانهای طبی وحشتناک باشم . همیشه درد داشتم و کلافه بودم . زندگیم از بدو تولد شبیه هیچکدوم از بچه های عادی دنیا نبود .



پس از سالها مداوای بی نتیجه در نهایت دکترها برام پیوند کبد رو به عنوان راه نهایی و قطعی درمان تعیین کرده بودند . اونها اعلام کرده بودند که اگه ظرف 1 سال تحت عمل پیوند قرار نگیرم از دنیا میرم . مشکل این بود که نه بیمارستانهای مجارستان امکانات و تجهیزات لازم برای این عمل رو در اختیار داشتند و نه اینکه من کسی رو داشتم که بتونه خرج و مخارج این عمل رو جور کنه . اونطور که بعدها فهمیدم فقط هزینه عمل جراحی چیزی نزدیک به 120 هزار دلار در میومد که یقیناً تامینش از طرف کودک بی سرپرستی مثل من محال به نظر میومد . به نظر میرسید مرگ زود هنگام ، نقطه پایانی بر تمام دردها و رنجهای عمر کوتاه من باشه ... ( )


آگوست سال 1994 میلادی از راه رسیده بود . یه روز عادی دیگه از روزهای دردناک عمرم . روزی که باید باز هم برای فرا رسیدن مرگ ثانیه شماری میکردم . اما خداوند اینطور مقدر کرده بود که اون روز چندان هم مثل روزهای دیگه عمرم نباشه ...


در حالیکه گوشه تختم بی حال افتاده بودم در باز شد و یه خانوم جوان زیبا ، چند مرد غریبه ، عده ای دکتر و پرستار به همراه یک انسان کلاه دار (!!!) وارد بخش شدند ! راستش من توی ذهن کودکانم اونو بیگانه یا آدم فضایی میدونستم چون تو کل عمرم موجودی شبیه به اون هرگز و ابداً ندیده بودم : لباس قرمز ، کلاه و عینک مشکی ، صورتی مثل برف و لبانی سرخ رنگ با خنده ای مسحور کننده و آرام بخش ... (


نمیدونستم کیه ؛ اسمش چیه و اونجا چی کار میکنه . درست یادم نیست ولی فکر میکنم بهم گفتند خواننده هستش و اومده به مجارستان فیلم ضبط کنه . اومده به بیمارستان Bethesda تا از بچه های بیمار عیادت کنه . 


مرد کلاه دار به همه هم اتاقی هام سرک کشید و باهاشون خندید و بغلشون کرد و باهاشون وقت گذروند تا اینکه نوبت من رسید . نمیتونستم یه لحظه نگاهم رو ازش دور کنم . حس میکردم جاذبه سنگینی داره نگاهم رو روش قفل میکنه . نگاهی بهم انداخت و بلافاصله با نگرانی سراغ یکی از پرستارها رفت و علت بیماریم رو ازش پرسید . پرستار بهش گفت : بدون پیوند کبد تا 1 سال دیگه هم زنده نخواهد موند . این حرف رو که شنید دیگه تکون نخورد . عین یک مجسمه . از پشت اون عینک سیاه خیره به من نگاه میکرد و هیچی نمیگفت . ناگهان با سرعت اومد به طرفم و من رو از تو تخت در آورد و تو آغوش کشید و درحالیکه غم عجیبی تو صدای زیبای اسرار آمیزش موج میزد آهسته و زیر لب گفت : اجازه نمیدم ! هرچی میخواد بشه ؛ قیمتش هر چی میخواد باشه ! محاله بذارم این اتفاق بیفته . من نجاتش میدم . من باید نجاتش بدم ! 




صدای مهربونش تو همون عالم بچگی تو ذهنم جاودانه شد : محاله اجازه بدم ...


و او اون روز رفت و من چند ماه تموم چشم انتظار دیدن دوبارش به درهای سفید اتاق بیمارستان خیره موندم ولی او نیومد . 


ماه مارس سال 1995 بود که کارکنان بیمارستان ترتیب سفر من رو به بیمارستانی در کشور بلژیک دادند و خیلی زود اونجا عمل کردم و کم کم حس کردم که حالم خوب و خوب تر شد . شاید مدتها و سالها گذشت تا فهمیدم مرد کلاه دار  ِآگوست 1994 حقیقتاً چه کسی بوده !!! همون کسی که مخارج سفر من و عمل جراحیم رو تامین کرده و من رو نجات داده . من از برکت نام بزرگ مایکل جکسون عمر دوباره و فرصت مجدد زیستن پیدا کرده بودم .


هنوزم که هنوزه وقتی اون تیکه از فیلم Private Home Movies 2003 رو نگاه میکنم عین یه دختر بچه گریم میگیره . 


* گزارشگر میگه ، Bela در همون حال پخش فیلم رو روی کامپیوترش آغاز میکنه :


مایکل جکسون : من این پسر کوچولو رو تو بیمارستانی در بوداپست مجارستان دیدم . اسمش فارکاس بود . درسته رنگ صورتش سبز شده بود اما اون نور و درخشش توی چشمهاش هنوز به خوبی دیده میشد . فوری رفتم پیش پرستارش و ازش پرسیدم : این کوچولو چه مشکلی داره ؟ بهم گفت : باید کبدش پیوند بشه . برای همین ازش پرسیدم : این یعنی اینکه از دنیا میره ؟! بهم جواب داد : بله ، متاسفانه از دنیا میره مگه اینکه کبدش رو پیوند کنه . بهش گفتم : هرگز اجازه نمیدم بمیره . این ؛ این فرشته دوست داشتنی شیرین . اصلاً اهمیت نمیدم چی پیش بیاد . من هرطور شده براش یه کبد پیدا میکنم . از همون موقع افرادم رو در موسسه Heal The World در کل کره زمین بسیج کردم تا این کار رو انجام بدند . ما برای این کار به همه جا سفر کردیم و این کار مدت زمان زیادی به طول کشید ولی من با خودم میگفتم : نه ، من تسلیم نمیشم . نمیذارم اون بچه از دنیا بره . نمیدونید اون روزی که بهم زنگ زدند و گفتند بالاخره یه کبد پیدا کردیم من چقدر خوشحال شدم ! و او نجات پیدا کرد . افتخار میکنم که موفق شدم نجاتش بدم . خدا به تو برکت بده . دوستت دارم فارکاس .


ترجمه بخشی از Private Home Movies 2003 با صدای مایکل جکسون کبیر . 


Bela با دیدن این صحنه زیر لب زمزمه میکنه و میگه :


ممنونم . ممنونم که بهم زندگی دوباره دادی . تو رفتی تا من زنده بمونم . خدا به تو برکت بده مایکل جکسون . من بیشتر دوستت دارم فرشته نجات . امیدوارم روح مهربونت ازم راضی باشه و بهم لبخند بزنه . دلم برات ...


صدای گریه ، آخرین جمله مرد جوان رو نیمه تموم باقی میذاره . Bela در حالیکه سعی میکنه چشمان خیسش رو از دید من مخفی کنه صورتش رو برمیگردونه و سپس دوان دوان از اتاق خارج میشه ...
  


          



تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance    

نظرات 3 + ارسال نظر
ناهید جمعه 20 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 08:48 ق.ظ

سلام علی بزرگوار

وای خدا !
مایکل عزیزم چقدر دوست داشتم زمان ........ کنارم باشی و .........

عجب داستانی رو گذاشتی دوست من! علی نازنین، انسانهای بزرگوار از بزرگی انسانها یاد می کنند. دستت رو به گرمی میگیرم دوست عزیز.

سپاس از لطف و توجه ارزشمندت دوست من ...

sara.mj پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1394 ساعت 09:37 ب.ظ

این داستان فوووووووووووووووووق العااااااادهبود موقه خوندنش فقططططططططططططططط گریه میکردم
مایکل جکسون فرششششته بود ... ی فرشته ی تکرار نشدنی ک ب خاطره ی تعدادی حیییییوون صفت از دستش دادیم ...

Marjan چهارشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 11:33 ق.ظ

این دلسوزی برای بچه ای که پدر و مادرش اون رو ترک کرده بودند ؛
مایکل عزیز
مثل یک پدر مهربان بودی برای تک تک بچه ها ؛
دنیا تمام این فداکاری ها رو خیلی وقته فراموش کرده .

متاسفانه همینطوره مرجان عزیز ... متاسفانه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد