مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان
مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان

با خاطرات مایکل جکسون ( داستان Sybille Wittmann ... )

سلام و درود به عزیزان و همراهان همیشگی و دوست داشتنی . روز و شب شما عاشقان مایکل جکسون به خیر و شادی !


و اما داستان امروز ما ، داستانی کاملاً متفاوته ؛ داستانی مربوط به عاشقی از کشور آلمان که یقین دارم حداقل همه شما طرفداران واقعی مایکل جکسون با چهره و صدای او ( بر خلاف مهمانان قبلی این بخش از وبلاگ ) آشنایی کامل دارید و این بزرگترین تفاوت این داستان با داستانهایی از این جنسه که شما در طول سالیان گذشته در این صفحه مطالعه نموده اید . یقین دارم خیلی کنجکاو شده اید که ماجرا از چه قراره !! خوب ، پس بیشتر از این شما رو معطل باقی نمیذارم و داستان خانم Sybille که لااقل شخصیت مشهوری در میان عالم امجی فنهاست رو براتون آغاز میکنم .


Sybille داستان خودش رو اینطور آغاز میکنه و میگه:


اسم من Sybille هستش و من از سال 1989 تا به امروز ، یکی از طرفداران بزرگ مایکل جکسون بوده ام . یادم میاد از وقتی که نخستین بار فیلم Moonwalker رو تماشا کردم ، نمیتونستم این رویا رو در قلب خودم متوقف کنم که بالاخره بتونم یک روز مایکل رو از نزدیک در یکی از کنسرتهاش ملاقات کنم . خدا رو شکر که مایکل چند سال بعد از آشنایی من باهاش تور Dangerous خودش رو آغاز کرد . خدا میدونه من چطور با همه وجود دلم میخواست که بتونم او رو به صورت زنده و از نزدیک ببینم و من بالاخره موفق شدم ! هیچ وقت از یادم نمیره که بزرگترین لحظات زندگی من تا اون موقع وقتی بود که موفق شدم مایکل رو برای نخستین بار در کنسرتهای بایرویت و مونیخ از نزدیک ملاقات کنم .  من همیشه سعی میکردم در کنسرتها در ردیف  جلو باشم و برای رسیدن به اون منطقه از قبل برنامه ریزی میکردم . یادم میاد همواره و در طول کنسرتها هر بار چقدر به اون دخترهایی که وسط آهنگهایی مثل She's out of my life و You are not alone این شانس رو پیدا میکردند که برند روی صحنه و مایکل رو در آغوش بگیرند حسودی میکردم ! نمیدونید چه ناجور دلم میخواست من هم میتونستم برم اون بالا و یکبار در طول عمرم او رو از نزدیک در آغوش بگیرم ؛ نمیدونید ! این بزرگترین رویای زندگی من در اون دوران بود که هرگز فکر نمیکردم روزی به واقعیت بدل بشه ...



تا روزی که بالاخره بیانیه ای منتشر شد که اعلام میکرد مایکل قراره برای دریافت Bambi Awards در سال 2002 عازم برلین بشه . نمیدونم چرا یه حسی از همون نخستین ثانیه ای که این خبر رو شنیدم بهم میگفت که برلین باید زندگی من رو برای همیشه متحول کنه ...

راستش باید پیشاپیش اشاره کنم که من از حدود چند ماه قبل از این واقعه یک پوستر بزرگ برای مایکل جکسون آماده کرده بودم . از اونجاییکه میدونستم مایکل چقدر به بچه ها علاقه داره ، من هم کلی انرژی و قدرت مضاعف گذاشته بودم تا کلی عکس بچه های مختلف و جورواجور رو به پوسترم اضافه کنم . من این پوستر رو در چندین مناسبت مایکلی مختلف تا قبل از واقعه برلین مثلاً در رخداد لندن همراه با خودم داشتم . حتی مایکل یکبار پوستر من رو در لندن دید و برای من دست هم تکون داد اما من این شانس رو به دست نیاوردم که بتونم پوستر رو به دست او برسونم چونکه ماشین حامل او سریعتر از حدی حرکت میکرد که بشه تعقیبش کرد ! من از اینکه موفق نشدم در طول مدت زمات اقامت او در بریتانیا در اون دوران پوستر رو به دست مایکل برسونم خیلی از خودم ناامید و دلشکسته شده بودم . برای جمیع این موارد بود که در اون دوران پیش خودم فکر میکردم که واقعه برلین میتونه بهترین رخدادی باشه که در طول زندگی من اتفاق میفته و اینکه هر اتفاقی توی این جهان به دلیل خاصی رخ میده .
سرانجام روز بزرگی که انتظارش رو میکشیدم از راه رسید و مایکل جکسون وارد خاک آلمان شد . من خیلی فوری فوتی مجبور بودم همه چیز رو برای رسیدن به محل حضور مایکل جکسون راست و ریست کنم ؛ سریع یه چند روزی رو از محل کارم مرخصی گرفتم و با بهترین دوستم نیکول در مورد اینکه چطور و چه زمانی خودمون رو به برلین برسونیم مشورت کردم . خوشبختانه نیکول توی برلین اقوامی داشت که ما میتونستیم طی مدت اقامتمون در اون شهر ، چترمون رو اونجا باز کنیم !
خلاصه روز سه شنبه ، 19 نوامبر سال 2002 میلادی ، قطار من وارد برلین شد . بعد از ظهر همون روز ، نیکول در حالیکه به شدت هیجان زده بود و از شادی نمیتونست درست صحبت کنه بهم تلفن زد . او بهم گفت که موفق شده مایکل رو در هنگام ورود به هتل محل اقامتش از نزدیک ملاقات کنه ! حتی یادم میاد عکسی از نیکول در روزنامه محلی صبح روز بعد از لحظه حضورش در محل هتل مایکل جکسون به چاپ رسیده بود ! حالا در ذهن من ، نام نیکول هم در لیست اون دخترهای خوشبختی قرار داشت که موفق شده بودند مایکل رو از نزدیک ملاقاتش کنند . شاید در اون لحظه حتی به ذهنم خطور هم نمیکرد که نام من هم به زودی به صدر اسامی این لیست اضافه خواهد شد !!!
من از اعماق قلبم برای نیکول خوشحال بودم چرا که فکر میکردم نیکول حقیقتاً شایستگی و استحقاق این دیدار رو داشته اما نمیتونم کتمان کنم که ته دلم یه کوچولو بهش حسودی هم میکردم !! با این وجود ، به محض اینکه من هم به محل هتل Adlon رسیدم ، نیکول بهم گفت که فوری سوار تاکسی بشم تا خودم رو به محل رستورانی که قرار بود مایکل اون شب شام رو اونجا صرف کنه برسونم تا خودش هم در اون محل بهم ملحق بشه . وقتی که من به محل مورد نظر رسیدم ، تونستم موقعیت مناسبی رو که تقریباً در جلوی صف جماعت طرفدارها بود برای خودم دست و پا کنم . خیلی طولی نکشید که لحظه موعود از راه رسید و مایکل سرانجام از رستوران خارج شد و به سرعت به طرف اتوموبیل ونی که در مقابل یک ساختمان انتظار خروج او رو میکشید حرکت کرد . اتمسفر اون مکان در اون لحظات کاملاً ملتهب و تب آلود بود ولی من در عین حال با همه وجود خوشحال بودم که دوباره موفق شده بودم مایکل رو از راه دور ملاقات کنم . نمیدونم چی شد که در همون لحظه یک دفعه به کله ام زد که الآن بهترین فرصته که به سرعت خودم رو به جلوی ون برسونم تا مایکل این فرصت رو پیدا کنه که بالاخره بتونه پوستر من رو از نزدیک مشاهده کنه . در حالیکه هنوز ثانیه ای بیشتر از لحظه ای که این فکر به ذهنم خطور کرده بود نمیگذشت ، خودم رو در حالیکه پوستر رو با قدرت روی دستم گرفته و به بالا برده بودم در جلوی اتوموبیل حاوی مایکل جکسون یافتم ! ناگهان و بلافاصله ، یکی از بادیگاردهای مایکل به طرف من اومد و بهم گفت که پوستر رو تحویل او بدم چرا که مایکل شدیداً دلش میخواد این پوستر رو داشته باشه . من حتی در خواب و خیالم هم تصور چنین لحظه و چنین اتفاقی رو در زندگیم نداشتم . نمیدونم چی شد و دقیقاً چه اتفاقی توی ذهنم رخ داد که بدون اینکه حتی لحظه ای فکر کنم به بادیگارد گفتم که دلم میخواد خودم شخصاً این پوستر رو به دست مایکل بدم و اون مرد هم در پاسخ به من گفت که یک لحظه منتظر بمونم تا او بره و از مایکل در این مورد سوال کنه !
نمیتونستم چیزی رو که با گوشهای خودم شنیده بودم باور کنم : چی کار کنه ؟؟ بره از مایکل سوال کنه ؟؟!!

وقتی که اون مرد یکبار دیگه به طرف من اومد قلبم رسماً داشت میومد توی حلقم !! تنها تونستم در میان اون هیاهو و جنون این جمله دیوانه کننده رو از دهان بادیگارد بشنوم :

مایکل گفت ، باشه !!!

و درست لحظه ای بعد ، من خودم رو در حالی جلوی درب ورودی خودروی حامل مایکل در حال صحبت با او میدیدم که همه وجودم از شدت هیجان و استرس و وحشت عین بید به خودش میلرزید و صدای بغض و گریه و التماسم ، معجونی غریب و باورنکردنی در اون لحظات خلق کرده بود . من اصلاً نمیفهمیدم چه اتفاقی داره اونجا برای من میفته . آیا واقعاً این اتفاق داره رخ میده ؟؟ آیا این واقعاً خود من هستم ؟؟!! حس میکردم در عمق یک رویای شیرین و دوست داشتنی گم شده ام . مایکل اونقدر مهربون بود که حتی به نیروهای امنیتیش گفت که به من اجازه بدند داخل ون بشم ! یادم میاد اولین چیزی که در اون لحظه که برام به ارزش و اعتبار یک عمره از مایکل سوال کردم که آیا میتونم بغلش کنم ؟ و او هم در جواب به من گفت که من چیزی بیشتر از یک آغوش ساده به تو خواهم داد ! او در حالیکه منو در آغوش گرفته بود به آهستگی در گوشم با من نجوا میکرد و من درست در چشمهای او خیره شده و گرمای نفسهای او رو بر روی پوست صورتم احساس میکردم . اوه ، خدای بزرگ ... این شادترین لحظه در کل طول عمر من بود . صحنه ای که بعدها به لطف جادوی عصر دیجیتال در سراسر جهان به تصویر در اومد و جاودانه شد  . و درست از همون لحظه به بعد بود که من در این دنیا به این باور قطعی رسیدم که رویاها قطعاً به حقیقت بدل خواهند شد ؛ تنها کافیست که به خودتان ایمان داشته باشید و به سختی برای دستیابی به رویاهایتان مبارزه کنید ...

مایکل جکسون شخصی خارق العاده و باور نکردنی بود ؛ یک منبع الهام بی پایان و اقیانوسی بیکران از عشق و عاطفه . من خیلی خیلی دلم براش تنگ شده اما در همین حال بابت تمامی لحظات شادی که مایکل به زندگی من هدیه کرد و تمامی خاطرات فراموش ناشدنی و زیبایی که در  مسیر کنسرتها و در مقابل هتلهای محل اقامتش در طول این سفر دراز عاشقی برای من در کنار سایر طرفدارانش خلق نمود از او با همه وجود سپاسگزارم . نام او برای همیشه در اعماق قلب من جاودانه خواهد بود . برای همیشه و تا ابد .

مایکل ، تا همیشه عاشقت خواهم بود .



* اگه هنوز و تا به این لحظه همچنان متوجه هویت نه چندان پنهان (!!!) Sybille نشده اید ، دیگه واقعاً مجبورید نگاهی به این ویدئو بندازید !!!!


آغوشی به وسعت تمام کائنات ... 



تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance

نظرات 5 + ارسال نظر
لیلا جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 02:19 ق.ظ

سلام دوست خوب و عزیز مایکل و ما
خیلی خوشحالم که در سال جدید با دلنوشته ای تازه مواجه شدم

من این فیلم و قبلا دیده بودم و از این جهت توجه مایکل برام جالب بود که حتی کوچکترین نشانه شوق اون دختر رو بی جواب ذاشت و لحظه ای که می خواست دستش و بگیره
دستش رو محکم گرفت

خیلی خاطره عالی و دلچسبیه بود


مثل همیشه

بسیار سپاس تو را

سلام دوست من ...
این ویدئوی کوتاه ، قطعه ای از مستند تلویزیونی طولانی Living With Michael Jackson ( به فارسی زیستن با مایکل جکسون ) ساخته مستند ساز خبیث بریتانیایی ، مارتین بشیره که در سال 2002 میلادی برای نخستین بار از شبکه ITV انگلستان پخش گردید و متعاقباً منجر به خلق جنجال و بلواهای گسترده علیه مایکل جکسون در جهان گردید . امیدوارم که اگه تا الآن کامل این مستند رو ندیده ای ، اون رو به زودی تماشا کنی دوست عزیز که تماشای این مستند برای هر طرفدار مایکل جکسونی ، یک اجبار و الزام قانونی به شمار میاد ...

لیلا جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 07:31 ب.ظ

سلام دوست گرامی
خیلی خوشحال شدم پست جدیدت رو دیدم
بسیار لذت بردم

آغوش مایکل همیشه پذیرای ابراز عشق بی ریای دوستدارانش هست و همون طور که او بهترین همه دورانه
دریافت شور و اخساس هوادارانش و پاسخ دلچسب او به بهترین و به یاد موندنی ترین وجهی همیشه است و ربطی به بودن فیزیکی او نداره


او عشق جاریه

Love lives forever ...

habibe شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 10:21 ب.ظ

سلام
متشکرم برای پست جدید. امیدوارم خوشحال باشید چون مارو خوشحال کردید.
سال خوبی داشته باشین.

سلام به شما دوست عزیز . با آرزوی شادکامی و موفقیت برای شما در سال پیش رو ...

مریم چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 09:47 ب.ظ https://www.youtube.com/channel/UC-GRFr2BjZfsQEWk6weNZpg

آقا ما هم بغل میخوایم چه وضعشه

بله ... !!!

Sa چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 08:34 ق.ظ

Thanks a thousand times

خواهش میکنم دوست عزیزم ... انجام وظیفه ای بود چون همیشه تاریخ و تا ابد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد