مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان
مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان

با خاطرات مایکل جکسون ( داستان Maria Crawford ... )

سلام و درود به عزیزان عاشق و همراهان گرامی ... وقت بخیر دوستان من !


مدتی میشه که یکی از طرفداران دوست داشتنی و خوب خارج از ایران ، خاطره زیبا و تکان دهنده ای از مایکل جکسون کبیر رو به دست من رسونده که احتمال میدم خیلی از دوستان ، متن انگلیسی اون رو در صفحه شخصی من در فیس بوک دیده باشند . از اونجاییکه میدونم همه بازدید کنندگان این وبلاگ ، امکان دسترسی به اون شبکه اجتماعی رو نداشته و یا اینکه اونقدر سطح زبان انگلیسیشون بالا نیست که متوجه اصل داستان بشن ، اینه که تصمیم گرفتم نسخه کاملتری از این خاطره کوتاه ولی در عین حال به یاد ماندنی و اثرگذار رو ترجمه کرده و اون رو با طرفداران داخل کشورم هم به اشتراک بذارم . امیدوارم نوشته امروز هم مورد توجه و استفاده شما قرار گرفته و بتونه دروازه های جدیدی رو به قلب و روح بی انتهای ارباب بیکران هستی به روی دیدگان شما عزیزان گشایش بده .


با این مقدمه داستان امروز رو در کنار هم آغاز خواهیم کرد :


راوی داستان امروز ما ، یکی از طرفداران و دوستان قدیمی مایکل جکسون به نام Maria Crawford هستش . این خانم که در جریان بازدید مایکل از بیمارستان کودکان واقع در آفریقای جنوبی به سال 1997 میلادی یکی از حاضرین و شاهدین این ماجرا بوده ، داستان خودش رو اینطور آغاز میکنه و میگه : 


به یاد میارم که دیگه تموم گوشه و کنار بیمارستان توسط دکترها و پرستارها به مایکل نشون داده شده بود و حالا اون افراد داشتند کودکان بیمار در بخش رو ملاقات کرده و هدایای بی شماری که توسط مایکل جکسون تهیه شده بود رو بین اون کودکان بیمار قسمت میکردند .


در میان راهروی اصلی بیمارستان که منتهی به بخش بستری کودکان بیمار میشد ، یک اتاق مجزا قرار داشت که تنها یک کودک به صورت جداگانه در اون قرار گرفته بود  . مایکل جکسون به محض اینکه چشمش به اون اتاق افتاد از تیم پزشکی سوال کرد که اون اتاق برای چیه و چرا اون بچه به تنهایی اون تو قرار گرفته . پزشکها در پاسخ به سوال مایکل جکسون به او جواب دادند که اونجا یک اتاق قرنطینه هستش که به شدت تحت نظارت و کنترل قرار داره چرا که کودکی که اون تو بستری هستش ، به شدت بیماره و اینکه یه جورایی بیماری او ناشناختست و اینکه از اون بدتر اطلاعی در دست نیست که آیا این بیماری مسری هستش یا نه . دکترها به مایکل جکسون گفتند که برای حفظ سلامتی خودش ، تا اونجا که میتونه از اون اتاق و از اون کودک دوری کنه . تیم پزشکی بعد از ارائه این راهنمایی ها به سلطان پاپ ، وی رو تنها گذاشته و به ملاقاتشون از سایر کودکان بخش ادامه دادند .


بعد از رفتن پزشکها ، مایکل به مدت چند ثانیه بی حرکت موند ؛ سپس عینک سیاهش رو به آرومی از روی صورتش برداشت و اشکهای جمع شده در چشمهاش رو به آرومی و بدون جلب توجه سایرین از دیدگانش زدود . او نگاهش با درد و اندوه تمام بر روی کودک داخل اتاق قرنطینه خشک شده بود . مایکل چند لحظه ای با بغض و رنج به کودک نگریست و در یک لحظه که متوجه شد تیم پزشکی به اندازه کافی از او و اتاق قرنطینه دور شده اند مجدداً عینکش رو بر روی چشمانش قرار داد و با گامهایی استوار و چهره ای انعطاف ناپذیر به سمت اتاق کودک حرکت نموده ، درب را گشود و با سرعت وارد اتاق گردید ! با دیدن این صحنه وحشتناک ، یکی از پزشکان با همه وجود از دور فریاد کشید و صدا زد :


نه !!!! آقای جکسون !!!!


اما مایکل دیگه در اون لحظات نه صدایی رو میشنید و نه چیزی رو میدید . او بی توجه به هشدار و فریاد تیم پزشکی وارد اتاق گردید و در میان بهت و حیرت مرگبار تیم پزشکی که خود را دوان دوان به پشت شیشه های اتاق قرنطینه رسانده بودند کودک را محکم به آغوش کشید و شروع به بوسیدن سر و صورت وی با همه عشق و با تمام وجود کرد . متاسفانه حتی بعد از دیدن این صحنه تاثیرگذار و باورنکردنی نیز هیچکدام از اعضای تیم پزشکی بیمارستان کودکان آفریقای جنوبی شهامت نکردند که بدون پوشش محافظ و لباس مناسب در پشت سر مایکل جکسون وارد اون اتاق بشن و درنتیجه ، همگی اعضا تنها منتظر خروج مرد یک دستکشه از اتاق قرنطینه باقی موندند . اونها از پشت اون شیشه های سرد تنها شاهد بودند و میدیدند که مایکل چطور داره با عشق و لبخند کودک رو نوازش کرده و باهاش صحبت میکنه ...



سرانجام مایکل جکسون دقایقی بعد آروم و باوقار از داخل اتاق قرنطینه خارج شد و به سمت تیم پزشکی حرکت کرد . شاید باورتون نشه اما صحنه حقیقتاً مضحک و مسخره ای پیش اومده بود : حالا عده ای از اون افراد به وضوح از نزدیک شدن به مایکل جکسون احساس وحشت و هراس میکردند و عده ای دیگه از اونها علی رغم اینکه خیلی دلشون میخواست که مایکل رو به خاطر انجام این عمل بی فکرانه مورد سرزنش و توبیخ قرار بدند ، اما بدیهی بود که در انتها جرات و شهامت این کار رو در خودشون پیدا نمیکردند !!!!!! سکوت محض و سنگینی بر فضای بیمارستان سایه افکنده بود .


ثانیه ای بعد که اون شوک و بهت اولیه پشت سر گذاشته شد ، یکی از فیلمبرداران شخصی مایکل به نام Joe Wilcots به آرومی رو به مایکل کرد و ازش پرسید :


اوه ، تو رو به خاطر خدا ! حقیقتاً چه چیزی در عالم باعث شد که شما یک چنین عمل بی فکرانه ای رو انجام داده و با به خطر افکندن سلامتی خودتون چنین ریسک وحشتناکی رو انجام بدید ؛ اون هم بعد از همه توصیه هایی که پزشکان بهتون کرده بودند ؟؟


و مایکل جکسون با صدایی که هنوز حزن و غم به وضوح از داخلش به گوش میرسید به آرومی جواب داد :


میخواستم همون کاری رو بکنم که اگه مادر این کودک الآن اینجا بود انجام میداد . 


و مایکل جکسون میدونست و با همه وجود باور داشت که هیچ خطری نمیتونه یک مادر رو از کودکش دور نگه داره ؛ هیچ ریسکی نمیتونه یک مادر رو از فرزندش جدا کنه و از عشق ورزی به او محرومش کنه . مایکل جکسون به وضوح با حس مسئولیتی شبیه به احساس یک مادر در قبال همه کودکان این سیاره ما و دنیامون رو تنها گذاشت و برای همیشه به آسمونها رفت ...


* دیگه هیچی برای گفتن ندارم ... 




تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance

نظرات 2 + ارسال نظر
ابوالحسن پنج‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:27 ب.ظ

فدای این همه مهربونیت سلطان.

مرسی از این مطلب تاثیر گذارتان.

[ بدون نام ] یکشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 06:28 ب.ظ

یه زحمت داشتم، مبیشه یه روز قبل تولد مایکل اگه ماهواره برنامه ای داره ، ساعت و شیکه اش رو بگید . مرسی :)

معمولاً شبکه 4 Music در هاتبرد موزیک ویدئوها رو نشون میده . اگه متوجه برنامه جدیدی هم شدم حتماً میگم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد