مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان
مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان

با خاطرات مایکل جکسون ( داستان Olaf ... )

... حالا دیگه کم کَمَک خیل انبوه جمعیت جمع شده در لابی هتل به انتظار دیدن او داشت وارد مرحله جنون و شیدایی و خارج از حد کنترل می شد ؛ در حالیکه نگاهها همگی بر روی درب های ورودی هتل قفل باقی مونده بود ، شدت تنش و استرس هر لحظه و هر ثانیه فزونی می یافت . حال در بحبوحه اون صحرای محشر (!!) و در کشاکش اون لحظات پر آشوب ، هر نفر تنها و تنها به فکر خودش در این عالم بود و هر جنبنده و هر موجود زنده دیگری در اون صحنه برای وی ، تنها و تنها یک رقیب مزاحم و موذی به شمار میومد !  اگه کسی در اون لحظات دقیقاً نمیدونست که اون جماعت برای چی و به چه علتی در اون زمان و در اون مکان با اون وضعیت خاص اونجا جمع شده اند، بدون شک حدس می زد که اینها انسانهای از قحطی برگشته ای هستند که برای تصاحب لقمه ای نان بعد از  تحمل سه هفته گرسنگی با یکدیگر در حال کشمکش می باشند ؛ صحنه ای که به نوعی با لایه های پنهانی از خشونت غریزی و توحش حیوانی در بطن خود عجین گردیده بود. ما در اون لحظات میتونستیم از طریق درب شیشه ای ورودی ، انسانهای هیجان زده ای که اون بیرون در زیر بارش باران دیوانه وار فریاد کشیده ، در هوا دست تکان داده و برای حفظ جایگاهشان با دیگران مشغول جنگ و نبرد بودند را به راحتی مشاهده نماییم . دلیل همه این کارها هم قطعاً دیده شدن و به چشم اومدن نبود ؛ دلیلش چیزی بود که ما بهتر از همه در این عالم اون رو میدونستیم : بله ، او برگشته بود و طی لحظات آتی قرار بود شدت آشفتگی و جنون با حضور مایکل جکسون در مقابل محوطه هتل محل اقامت او ، جایی که ما در قسمت امن و محافظت شده لابی اون پناه گرفته بودیم به اوج خودش برسه !



راستش همه این داستان از روز قبل از اون لحظات آغاز شده بود ؛ وقتی که من و دوستم با هم به پایتخت جمهوری چک رسیدیم . هیچکدوم از ما در کل طول عمرمون تا قبل از اون زمان در هیچ کنسرتی شرکت نکرده بودیم و حالا دست بر قضا شانس شرکت در بزرگترین شوی تمام زمانها را پیدا کرده بودیم :


کنسرت افتتاحیه تور جهانی HIStory مایکل جکسون !


تا قبل از اون زمان ، تمام ارتباط ذهنی ما و کنسرتهای مایکل جکسون محدود به صحنه های پخش شده از گزارش های تلویزیونی مربوط به تورهای قدیمی سلطان پاپ می گردید ؛ پس ما با حمل همه اون تصاویر ذهنی و آرشیو خاطرات مربوط به صحنه های فریاد زدنهای طرفداران هیجان زده ، مضطرب ، خسته ( از شدت تکاپو و انتظار ) و در یک کلام از خود بی خود شده ی مایکل جکسون با حجم عظیمی از انتظار و اضطراب رهسپار پراگ گردیدیم . خوشبختانه و از شانش خوبمان  ، ما خیلی راحت و سریع و بی دردسر موفق به پیدا کردن محل مناسبی برای اقامت چند روزه مان در آن شهر شدیم . راستش از کیلومترها قبل از اینکه وارد شهر بشیم ، دیدن پوسترها و بنرهای تبلیغاتی غول آسای مربوط به تور مایکل جکسون در سر راه ورودی به پراگ ، به ما خوش آمد گویی نموده و ما را حسابی سر کیف و ذوق آورده بود ! آره ... این حقیقت محض بود : او اینجاست ، ما بلیط داریم و ما سرانجام موفق به دیدار او خواهیم شد ! تا اون زمان و اون لحظه ، همه اینها تماماً خواب و رویا ، غیر واقعی و خارج از تصور ما به نظر میومد . ما مایکل جکسون رو فقط و فقط از طریق صفحه تلویزیون شناخته بودیم ؛ جایی که همواره چهره ای ماورای طبیعی ، دست نیافتنی و تا حدودی بیگانه مآب از او به نمایش در آمده بود . حالا این حقیقت بزرگ چطور میتونست توسط ما هضم بشه که ما حالا با او در اون زمان در یک شهر بودیم ؟ یعنی اینکه فقط کافی بود بریم( اونجا )و فقط همین ؟؟!!   



خلاصه به محض رسیدن ، بار و بندیلمون رو در هتل محل اقامتمون رها کرده و بلافاصله به طرف مرکز شهر به راه افتادیم . از اونجاییکه دقیقاً نمیدونستیم Letna Park ، جایی که استیج محل برگزاری کنسرت اونجا واقع شده بود کجای شهر قرار داره ، خودمون رو به محوطه هتل Inter-Continental ، جایی که صدها طرفدار در اون زمان اونجا تجمع کرده بودند رسوندیم . به محض اینکه ما پامون رو به اون محوطه گذاشتیم ، برای یک آن نفس توی سینه هامون حبس شد ؛ حقیقتاً اون صحنه چیزی بود که ما توی کل عمرمون مشابهش رو از نزدیک مشاهده نکرده بودیم ! خلاصه ، خیلی سریع خودمون رو جمع و جور کردیم و در یک چشم بر هم زدن ما هم به اون آشوب و آشفتگی پیوند خوردیم ! خوشبختانه انتظار ما زیاد طولانی نشد :  چند لحظه بعد مایکل جکسون در مقابل دیدگان ما از هتل خارج گردید ، برای لحظاتی کوتاه در مقابل ما توقف نمود ، برای ما دست تکون داد و مستقیماً به طرف ما اومد ! او با کت قرمز رنگی که در اون لحظات بر تن داشت ، درست در فاصله یک متری حصاری که در مقابل ما بود ایستاد و شروع به دادن امضا به تعدادی از طرفداران نمود . در یک کلمه : باور نکردنی ! فکرش رو بکن پسر : کله صبح میپری توی ماشینت و چند ساعت رانندگی میکنی ، واسه پیدا کردن یه محل اقامت در پایتخت کشور چک خودت رو به دردسر میندازی  و درست دو ساعت بعد ، مشهورترین انسان روی زمین رو در مقابل چشمانت ملاقات می کنی ! من هنوزم که هنوزه بعد از این همه سال عاشق این هستم که اون لحظه خارق العاده و اون حضور جادویی رو دوباره و دوباره و دوباره به خاطر بیارم و خاطراتم رو از نو مرور کنم ؛ اینکه به یاد بیارم او در اون ثانیه ها با همه اون عظمت و بزرگیش چقدر زمینی و دست یافتنی به نظر می رسید ...



خوب ، دیگه چه محاسبه ای میتونست غلط از آب در بیاد ؟ ما به جایی که مایکل جکسون در اونجا حضور داشت رسیده بودیم و حقیقتاً احساس می کردیم مالک همه چیز در عالمیم ؛ دیدن او در زندگی واقعی و از نمای نزدیک حتی برای یکبار هم که شده در تمام عالم ، اینکه با عمق وجودت متقاعد بشی که همه اون ( والگی و دیوانگی ) خواب و رویا نبوده و حقیقت محضه ، میدونید ؟ ... این شاید همه اون چیزی بود که میتونست احساسات متناقض و رو به غلیان مشترک ما در اون لحظات و ثانیه ها رو تا حدودی کنترل کنه ...

مایکل در اون روز برای انجام تمرینات قبل از اجرای کنسرت از هتل محل اقامتش خارج شده بود . شاید حالا و بعد از اینکه موفق شده بودیم صبحانه مختصری در رستوران کنار هتل صرف کنیم بهتر و راحت تر میتونستیم دنبال محل برگزاری کنسرت مایکل جکسون بگردیم ! راستش پیدا کردن محل استیج فوق العاده آسون بود ؛ اونقدر اون محوطه شلوغ و پر سر و صدا بود که یافتنش در اون منطقه از شهر اصلاً کار دشواری به نظر نمیومد . صدای گوشخراش سیستم های صوتی ، کل محیط اطراف محوطه برگزاری کنسرت رو به لرزش در آورده بود . در همون حال که در مسیر حرکت می کردیم به راحتی میتونستیم با شنیدن ضرباهنگ موسیقی ، اسم آهنگهای مختلف رو حدس بزنیم : Scream ، Off The Wall ، Billie Jean ... با همه اینها ما به هیچ عنوان کوچکترین حدسی نمیتونستیم بزنیم که فردا و در کنسرت اصلی چه اتفاقهایی انتظار ما رو میکشه و برای همین ، همه شگفتی ها و سورپرایز شدنهای احتمالی رو برای همون فردا کنار گذاشته بودیم . به راستی هیچکس ، هیچی ِ هیچی از شو نمیدونست ؛ اون زمان اینترنتی نبود که بخواد کوچکترین جزئیات مربوط به یک واقعه رو روزها و شاید هفته ها قبل از برگزاری اون رخداد به جهانیان گزارش کنه و با اونها به اشتراک بگذاره .  راستش احساس میکردیم عین بچه ها از شدت فضولی و کنجکاوی بدجوری بی طاقت شدیم و اینکه دیگه نمیتونیم بیشتر از اون ، همه اون فشار و استرس رو تحمل کنیم ولی این از یک طرف دیگه هم خیلی باحال به نظر میومد . راستش درسته که استفاده از اینترنت امروز خیلی لذت بخش و هیجان انگیز به نظر میرسه ، اما باور کنید خیلی وقتها هم بهش لعنت و نفرین نثار می کنم ! اینترنت در عین حال و در کنار تمام مزایا و فواید بی شمارش ، لذت کشف ناشناخته ها رو از مردم غارت نموده و همه اون هیجان و شادی برخورد با موضوعات نو و هیجان انگیز رو بی رحمانه نابود می کنه .


* در این لحظه با خوندن این داستان و با مرور این ماجرا دارم توی ذهنم دقیقاً میزان  این اورگانیک بودن و غافلگیر کننده بودن پریمیرها ، خصوصاً پریمیر ایونت های هولناکی مثل تورهای مایکل جکسون رو در عصر ماقبل اینترنت و یوتیوب و سوشیال مدیا تجسم و آنالیز می کنم . وقتی انسان اون اتمسفر و اون عصر رو  با فضای امروز مقایسه میکنه ؛ دوران به اصطلاح مدرنی  که توش هنوز تور فلان خواننده و فیلم فلان آرتیست روز اول اکران و ارائه  رو هم سپری نکرده ، ورژن HD اون داره توی تورقوزآباد (!!!) هم بین ملت دست به دست و گوشی به گوشی میشه ، بدجور لجش میگیره !!! واقعاً نمیشه حاشا و کتمان کرد که ذره ای از اون جادو و جنون و هیجان که تنها و تنها محصول خیال پردازی ها و فانتزی سازی های ذهن عاشقان راستین در اون عصر بود ، به اندازه ای لحظه و ثانیه ای در  عصر آواتارهای بی هویت تکرار نخواهد شد ...


خلاصه لحظاتی بعد در کنار بقیه اون طرفدارها در پشت اون دیوارهای بزرگ و عظیم و غیر قابل نفوذ ایستاده و به صدای تمرینهای مایکل جکسون که به خوبی تا پاسی از شب ادامه یافت گوش سپردیم . صبح روز بعد ما مجدداً به محوطه جلوی هتل مایکل برگشتیم و اونجا بود که برای نخستین بار Ulrike از غرب آلمان رو ملاقات نمودیم . او که به تنهایی ، اتاقی در هتل محل اقامت مایکل جکسون اجاره نموده بود، از ما دعوت کرد تا در آن مکان به او ملحق شویم . راستش دیگه حقیقتاً نمیتونستیم این درجه از خوش شانسی رو باور کنیم که موفق شده بودیم خودمون رو از اون جناح به این سمت انتقال بدیم ؛ ما در حالی در لابی هتل در جای گرم و نرممون به همراه لیوانهای آب پرتقال لم داده و و اومدن مایکل جکسون رو انتظار می کشیدیم که طرفدارهای اون بیرون زیر بارش شدید باران عین موش آب کشیده شده بودند !! در اون ثانیه ها و لحظات ، چهره های آشنایی از اعضای تیم مایکل جکسون در مقابل چشمان ما مشغول عبور و مرور بودند ؛ باب جونز در حالی در محوطه بار مشغول گفتگو با چند نفر بود که تعدادی از موزیسین ها چند متر دورتر از ما نشسته بودند و گپ می زدند .



* کنسرت مایکل جکسون در پراگ ( افتتاحیه تور هیستوری) به سال 1996


در اون لحظات ، مایکل در نقطه دیگری از شهر حضور داشت و ما ، بازگشت او را انتظار می کشیدیم . من که تا اون ثانیه ، شانس دیدن مایکل از نزدیک و تجربه حضور در محوطه تمرینات او رو به دست آورده بودم ، حالا داشتم ایده گرفتن امضا از مایکل رو در ذهنم پرورش می دادم ! من که از قبل یک کارت پوستال حاوی طرح صورت مایکل جکسون تهیه نموده و اون رو به همراه یک ماژیک مخصوص که از هتل محل اقامتمون برداشته بودم به همراه داشتم ، خودم رو در حالی میان محوطه جلوی لابی هتل Inter-Continental در میانه بلوا و آشوب جمعیت طرفداران می دیدم که از نظر خودم اون نقطه ، بهترین مکان ممکن جهت اجرای نقشه ام از نقطه نظر استراتژیکی بود ! من گوشه مناسبی رو که حدس میزدم مایکل جهت استفاده از آسانسور هتل اجباراً باید از اون نقطه عبور کنه رو انتخاب نموده و ته دلم دعا می کردم که ای کاش بتونم در اون لحظه به اندازه کافی به مایکل نزدیک بشم . زمان بسیار سریعتر از اونی که من دلم بخواد و دوست داشته باشم در حال حرکت رو به جلو بود . در این هنگام ناگهان درب باز شد و دسته ای از بادیگاردهای مایکل جکسون داخل شدند . مایکل مجبور بود در اون لحظات در نقطه ای فیمابین قرار بگیره . سرانجام من در لحظه ای که او قصد داشت به تعدادی از طرفدارها امضا بده موفق به دیدار او شدم. مشکل این بود که مایکل قلمی همراهش نبود که بخواد باهاش چیزی رو امضا کنه  ولی من که یکی داشتم ! و اینکه بله ... مایکل با چشمان تیزبینش رو هوا مارکر من رو زد و برای گرفتنش یکراست به طرف من اومد !!! در همون حال که با شادی بی انتها داشتم با خودم فکر میکردم صاف زدم توی خال و اینکه 100% موفق به اجرای پروژه ام شده ام (!) ، یک دفعه دستی نیرومند از بین زمین و هوا کارت پستال و قلم منو قاپید و همه رویاهای منو نقش بر آب کرد ! نه ، اون دست مایکل نبود ... یکی از بادیگاردها بود که بعد از فهمیدن درخواست مایکل و دیدن قلم من ، بلافاصله اون رو از من تصاحب نموده و به مایکل تحویل داده بود !!! متاسفانه مایکل در اون لحظات بر خلاف چیزی که من از قبل انتظار داشتم ، به هیچ عنوان نزدیک محلی که من از مدتی قبل به امید دستیابی به او در اون مستقر شده بودم قرار نداشت و چند متر اون طرف تر ، مشغول امضای آلبومها ، کتابچه ها و نقشه های شهر برای طرفداران بود .  بعد از لحظاتی ، مایکل برای ثانیه ای به من نزدیک شد و بلافاصله و کاملاً بی توجه به حضور من در اون مکان ، جهت ورود به آسانسور از مقابل من عبور نمود. چطوری باید با کلماتم اوج اون حس نا امیدی و یاس درون قلبم رو که با اندیشه به ماجرای گم شدن کارت پستال ، اون قلم عاریه ای و حس از دست رفتن شانس همه عمرم برای گرفتن امضای مایکل جکسون صدها برابر تقویت هم شده بود به درستی شرح بدم ؟؟ فقط یادم میاد در حالی که در میانه جمعیت و بین 7 ، 8 نفر بادیگارد قلچماق و گردن کلفت محاصره شده بودم ، به این و اون تنه میزدم و با صدایی نالان و عاجزانه ، برگردوندن کارت پستالم رو از اون افراد تقاضا می کردم . در همون حال درب آسانسور باز شد و مایکل جکسون ، در حالی که همچنان قلم و کارت پستال من داخل دستانش بود در داخل کابین آسانسور از جلوی چشمان من ناپدید گردید ! هرچند در واپسین ثانیه ، حادثه ای غیر منتظره رخ داد : دستی غریبه مجدداً به سمت من دراز شد و کارت امضا شده مرا به سمتم باز گردانید ! راستی اون دست ِکی بود ؟ ... هیچ وقت نفهمیدم ! اما چیزی که حقیقتاً اهمیت داشت این بود که مایکل من رو فراموش نکرده و من رو مالک یادگاری مستقیم و بی واسطه ای از شخص خودش نموده بود : یک کارت پستال با دست نوشته ای غیر خوانا و ترسناک که تنها به زور ذره ای خیالبافی میشد نام مایکل جکسون رو بر روی اون تشخیص داد !!!  ( )

خلاصه کلام اینکه کارت در عرض چشم بر هم زدنی در جیب لباس من ناپدید گردید چرا که طرفدارهای اطراف من بسیار غیر قابل کنترل بوده و من باید خودم رو برای رخ دادن هر حادثه غیر مترقبه ای آماده می کردم ! آهان ... راستی یادم رفت که بگم ... مایکل قلم رو پیش خودش نگه داشت !!! ( )


این داستانها ، نخستین خاطره های به یاد ماندنی واقعی و احساسی ترین تجربه های زندگی من به عنوان طرفدار مایکل جکسون در کل طول سالهای عمر من به شمار می آیند . شاید در نگاه و باور برخی از طرفدارها ، این چیزهای پیش پا افتاده نباید برترین خاطرات مایکلی کل عمر من به حساب میومدند ولی نکته اینه که من هرگز به خودم این اجازه رو ندادم که بعد از اتمام این ماجرا از مایکل تقاضای بیشتری کنم . او به من  ( و امثال من ) هر آنچه که در توان داشت در کل طول عمرخود بخشید و این دلیل واقعی این موضوعه که من چرا از داشته هام رضایت کامل داشتم و دارم و خواهم داشت . من حقیقتاً هیچگاه نتونستم و نمیتونم اعمال خودخواهانه و گستاخانه بعضی از طرفدارها که در تمام طول سالهای عمر مایکل جکسون با هجوم به خلوت و حریم خصوصی او به قصد تصاحب چیزهای بیشتر باعث بر هم زدن آرامش زندگی فردی او گردیدند را درک نمایم . من در کنار دوستانم در مجموع  تجربه حضور در 7 کنسرت مایکل جکسون را به دست آوردم ؛ تجربه زیبای حضور در کنسرت پراگ و کنسرتهای دیگر که من هرگز و تا ابد هیچکدام از آنها را فراموش نخواهم کرد .



* کنسرت مایکل جکسون در پراگ ( افتتاحیه تور هیستوری)  به سال 1996


لینک دانلود


در سال 2002 مایکل دوباره به آلمان سفر کرد . من که از داستان سفر این بار او عمدتاً در پشت صحنه و به صورت غیر مستقیم لذت می بردم ، در یک کلمه از میزان خودخواهی انسان " شوکه " و متعجب شدم . خوب به خاطر دارم که در اون سال عده ای موجود طماع و پول پرست برگزاری یک فن پارتی پر زرق و برق در یک کلاب شبانه با حضور مایکل جکسون در کنار طرفدارانش به منظور فیلمبرداری از او و کسب سود و درآمد بیشتر را برنامه ریزی نموده بودند . من به چشم خودم شاهد بودم که برخی از طرفدارهای خودخواه با وجود اینکه کاملاً مشخص و اثبات گردیده بود که دیسکوی محل برگزاری پارتی فاقد سیستم های امنیتی لازم بوده و برگزار کنندگان مراسم نیز افرادی کاملاً بی کفایت ، بی نظم و آموزش ندیده هستند ، چگونه همچنان از مایکل جهت حضور در فن پارتی خواهش و تمنا می نمایند . در ابتدا که اصولاً هیچ فرد و نهادی که مسئول فروش بلیط برنامه باشه وجود خارجی نداشت و بلیطهای بخت آزمایی هم در حالی به فروش رفته بودند که هیچ جایزه ای از قبل برای شخص برنده تعیین نشده بود ! ایده برگزار این پارتی تنها یک افتضاح و بی آبرویی کامل جهت کسب سود و درآمد سرشار دیگری از طریق مطرح نمودن نام مایکل جکسون بود ، حال آنکه هیچکس مسئولیت تامین امنیت و سلامتی مایکل را در طول زمان اجرای برنامه بر عهده نگرفته بود . با مشخص شدن این جریانات ، تیم ما با مدیر برنامه سابق مایکل که در راه ملحق شدن به مایکل در مسیر آن کلاب شبانه کذایی (!!) بود تماس گرفت تا با اعلام جزئیات ماجرا برای او ، به وی اخطار داده تا او بتواند برنامه را در آخرین دقایق کنسل نماید . هرچند که اجرای این تصمیم برای ما چندان ساده به نظر نمیومد اما حقیقت اینه که همیشه " شخص " و " انسان " برای ما مقدم بر  "شخصیت " و " کاراکتر " است .



بعد از اتمام همه این ماجراها ، من تصمیم گرفتم که به صورت عملی و در نمای جلوی صحنه از فعالیت در دنیای طرفداران فاصله گرفته و خودم را بازنشسته اعلام نمایم ؛ هرچند که با این وجود من همچنان به عنوان یک طرفدار و عاشق مایکل جکسون لااقل تا سالها به عنوان یکی از فعال ترین اعضای کامیونیتی مشغول تلاش و فعالیت بودم . من دیگه بیشتر از اون قادر به تحمل طرفدارهای خودخواه و افراد پول پرستی که حاضر بودند برای کَندن هرچه بیشتر از نام  و دنیای مایکل جکسون دست به هر حرکت زشت و بازی کثیف و خطرناکی بزنند ، نبودم .

شاید کنجکاو باشید که پس من امروز ، سالها بعد از بازنشستگی عملی از دنیای پر هیاهوی طرفداران مایکل جکسون در این جهان مشغول به چه کاری هستم ؟؟ خوب ، من در کنار تمام فعالیتهای بی انتهای زندگی به عنوان یک فرد بالغ و مسئول ، همچنان در خلوتم از گوش دادن به موسیقی یکتا و خارق العاده مایکل جکسون لذت برده و حتی اون رو با دوستان و انسانهای جدید با نژادها ، رنگها ، نسلها و باورهای متفاوت به اشتراک گذاشته و آنها را به روشهایی مدرن و متفاوت با مایکل جکسون و زندگی ممتاز و متمایز او آشنا می کنم . مرگ مایکل جکسون ، ضربه ای به مراتب سخت تر و هولناکتر از همه چیزی که تا قبل از اون واقعه بهش فکر می کردم بر من وارد کرد . راستش یادم میاد تا قبل از اون واقعه شوم گهگاهی با دوستان مایکلی در این مورد صحبت می کردیم که به نظر شما دنیای بعد از رفتن مایکل چگونه خواه بود . هرچند در طول این سالها متوجه شدم که حقیقت ماجرا ، 180 درجه با خیالات ما در این باره متفاوت بود ! حتی امروز نیز فهم و درک کامل این همه عکس العمل و عقیده متفات و متناقض در خصوص یک نام ( مایکل جکسون ) برای من آسان و شدنی نیست . مرگ مایکل جکسون تبدیل به یک واقعه رسانه ای بین المللی و جهانی عظیم گشت . موجوداتی که تا قبل از درگذشت مایکل ،  جز هزل کردن نام او و تمسخرش در کل طول عمرشان کار دیگری از ایشان ساخته نبود ، به یکباره رنگ عوض کرده و برای چند صباحی به  مریدان مجنون و شیدای این انسان بدل شده و بعد از گذر سالها از آن روزگار ، مایکل را فراموش کرده و به او پشت نموده و یا مجدداً به ارتش منتقدین و دشمنان سوگند خورده وی پیوستند ! همان تمسخر کنندگان ثابت قدم دیروز ، بعد از 25 ژوئن 2009 برای اندک زمانی تنها و تنها عمرشان را به خرید آثار مایکل و گوش دادن صبح تا به شام موسیقی او تخصیص داده و تبدیل به طرفداران دو آتشه عصر جدید گردیدند ؛ افسوس و هزار افسوس که همانها امروز بخش عمده لشکر دفاع از حقوق کودکان در برابر هیولاهای کودک آزاری چون مایکل جکسون را تشکیل داده اند !!!

وقتی مایکل جکسون در سال 2009 از دنیا رفت ، هرکسی و به نوعی تصمیم بر سوار شدن بر این موج جهانی سودآور از قِبَل مرگ او را گرفت : خلق انواع و اقسام پایگاههای اطلاعاتی و صفحات اینترنتی شخصی به نام مایکل جکسون ، نوشتن انواع و اقسام کتابهای زندگی نامه ، ترتیب دادن انواع و اقسام کنسرتها و اجراهای یاد بود ، حضور در انواع برنامه های رادیویی و تلویزیونی و اظهار نظر در مورد زندگی و هنر مایکل جکسون به عنوان مطلع ترین کارشناسها ... و همه اینها تنها و تنها تا زمانی که تمجدید و ستایش از مایکل جکسون سود و منفعت کلانی خلق می کرد با همه قدرت ادامه داشت ... و زمانی که چشمه پول به واسطه تمجدید و ستایش و تکریم نام و مقام مایکل جکسون برای همیشه خشکید و به انتها رسید ، ورق از نو بازگشت و حالا امروز همه آن افراد یا شمشیرهای خود را برای ترور شخصیت مایکل جکسون مجدداً و با همه قدرت از رو بسته اند و یا چنان مهر سکوت بر دهان زده و خاموش شده اند که گاهی فراموش می کنی که روزگاری نه چندان دور ، مردی به نام مایکل جوزف جکسون در این  عالم می زیست که قلبش بخشنده ترین قلب عالم و لبخندش ، گرمابخش ترین منبع عشق  و انرژی در سراسر کائنات بود ...



* دیدار مایکل جکسون کبیر و رئیس جمهور چک  ، Vaclav Havel در پراگ به سال 1996 میلادی


لینک دانلود


پرده آخر :


آلبوم Dangerous رو از قفسه بیرون میارم و با نگاه کردن بهش از نو به عمق خاطرات دور پناه میبرم ؛ با گوش دادن به تک تک ترکهای اون یکبار دیگه و از نو غرق در دنیای موسیقی شگفت انگیز مایکل جکسون میشم ؛ حس میکنم زمانی که صدای موسیقی او میاد ، ذره ذره خبرهای بد و خوب دارن ناپدید شده و جای خودشون رو تنها و تنها به موسیقی ناب میدن ؛ موسیقی ایی که سراسر اتاق و همه وجود من رو یکسره در بر میگیره . تصاویر داخل ذهنم در این لحظه ، آخرین تصاویر به یادگار مونده از مایکل در زمانیه که او مشغول تمرین تور This is It  بود : و  او با همه درد و دل شکستگی ، با روحیه ای بالا ، لبریز از عشق و شادی و مملو از آرزو و امید به فردا و فرداها ، همچنان  بر همه زشتی ها و رنگ به رنگ شدن های لحظه ای این روزگار قهقهه سر می داد  ...

راستی من چقدر حالم خوبه !





تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance


نظرات 18 + ارسال نظر
ریحانه احمدی جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 12:35 ق.ظ http://haghighat.blogfa.com

آدم وقتی میاد اینجا دلش میخواد از خوشحالی خود کشی کنه
ای کاش من میشد فهمید مایکل در اولین برخورد با تو چه کار کرده که این چنین شیدا و مجنونش شدی!
برای نسل جدید تصور سخته
هر چند خیلی بانفوذه
ولی درکش نزدیک غیرممکنه

حالا تو رو به روح اون امام راحل سفر کرده (!!!) یه مقدار احساساتت رو کنترل کن و خودکشی نکن که خونت گردن من نیفته دوست عزیز !!!

لیلا شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 09:31 ق.ظ

سلام بر دوست دیرین ارباب افسانه ها و استاد چیره دست
خدا رو هزاران هزاران بار شکر که پرده ای دیگر از نمایش هیجان انگیز دلدادگیهای مایکلی رو پیش چشمهای مشتاق ما اکران کردی...
می دونم که خیلی از دوستداران با لحظه لحظه ماجراهای او که به شیوایی و شیرینی هر چه تمام تر توسط شما استاد خستگی ناپذیر و آگاه و ارادتمند به مایکل عزیز روایت میشه دلتنگی ها و دردهای ناگفته شون رو در عالم شیدایی تسکین می دهند

هر جا که هستید استاد سلامت و برقرار باشید و

مثل همیشه

قلمت پویا و حضورت پایا

سلام دوست عزیز ... وقت بخیر ...

سپاس و قدردانی بی انتها بابت کلمات لبریز از محبت و قدرشناسی تو ... امیدوارم بتونم با رفع مشکلات عدیده ای که طی چندین ماه گذشته به شدت با اونها دست به گریبان بودم ، بیشتر و قدرتمند تر از همیشه در جمع عشاق ارباب صحنه گردانی و خدمت رسانی کنم ...

پریسا رفیعی پنج‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 09:34 ب.ظ

درود علی جان خوبی؟ مدت هاست که بدلیل مشغله زندگی و ازدواج توفیق همراهی وبلاگت رو نداشتم واقعا دلم برای نوشته هایت تنگ شده بود راستی شنیدم که تو این مدت ازدواج کردی امیدوارم خوشبخت شین. همیشه در قلب مایی

چطوری مراد جان ؟؟!! تا حالا کسی بهت گفته میشه از VPN برای تغییر IP هم استفاده کرد ؟؟!!

مراد پنج‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 09:40 ب.ظ

کاش خاطرات بچه بازیش رو هم میزاشتی اینجا احتمالا خودت هم زیر خواب مایکل بودی و کلی لذت بردی که فالوئرش شدی اینطوره ناقلا؟

بسوزه پدر تجربه !!!!

سیما جمعه 21 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 04:23 ب.ظ

سلام بر شما ببخشید من تازه ایمیل درست کردم و جا دیدم که از زحمات بسیاری که میکشید از شما تشکر کنم من دو ساله که به طور جدی زندگیم شده مایکل جکسون و با خواندن تمامی صفحات و خاطرات بسیار زیبا ازپادشاه جاودانه ی موسیقی در این سایت تونستم با شخصیت بسیار زیبا،مهربان و بزرگ مایکل جکسون اشنا بشوم مخصوصا برای من که در سن 6 سالگی او را از دست دادم
خیلی خیلی ممنونم

سلام دوست عزیز ...

از اینکه مطالب این خونه قدیمی تونسته برای شناخت مایکل جکسون به نسل جدیدی از طرفدارها آموزنده و مفید واقع بشه بی نهایت شاد و مسرورم . موفق باشید ...

نیما یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 05:21 ق.ظ

سلام علی جان چرا مدام اسم وبلاگت تغییر میکنه؟

؟!

شاهین چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 12:36 ق.ظ

سلام علی جان. غیر از مایکل جکسون چه خواننده های دیگه ایی رو دوست داری؟

آشنا میزنی !!!

مگه مایکل جکسون برای من " خواننده " هستش که به تو بگم غیر از اون کیا رو دوست دارم ؟؟

نرگس پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 01:32 ق.ظ

من در مورد زندگی شخصی مایکل جکسون چیز زیادی نمی دونم جز آنچه که در ویکی پدیا اومده اما مجذوب اجراهای عالی و باشکوهش شدم واقعا صداش و حرکاتش غیر قابل تقلیده همچنین در زندگی شخصیش بسیار خیر بوده و بیشتر ثروتشو صرف کارهای خیر کرده و البته یک مسجد توی بحرین به نام مسجد مایکل ساخته...هرچند من از مسجد خوشم نمیاد

چنین مسجدی وجود خارجی نداره ...

آیدین یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 11:19 ب.ظ

درود فراوان.. از این که میبینم سالهای زیادی با عشق و انرژی بی پایان اینچنین صرف یگانه معشوقه خود میکنی به زندگی و البته به هنر و قدرت عشق ایمان بیشتری پیدا میکنم...پاینده باشی stay tune lets dance

معشوقه ؟؟!! معلومه زیاد اهل این برنامه هایی داداش !!!

Marjan پنج‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 03:03 ب.ظ

علی دوست عزیز سلام
ادامه داستان Michael and me چی شد

وقت بخیر دوست عزیز ...

مخاطبی نداشت ... تصمیم گرفتم از وقتم برای موضوعات با ارزش تری استفاده کنم ...

Marjan سه‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 08:58 ق.ظ

علی دوست عزیز
سلام
یه تجدید نظر نمی کنی مایکل و من رو ادامه بدی ؟

سلام دوست عزیز ...

لطف میکنی جواب ایمیل منو ارسال کنی ؟

متشکرم ...

Marjan جمعه 6 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 09:22 ب.ظ

سلام ؛
حتما .

مهرنوش شنبه 7 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 06:11 ق.ظ

علی آقای گرامی،دوست عزیزم بعد از مدتها وبلاگت رو باز کردم و باعشق مطالب قدیمی رو خوندم.چقدر دلگیر شدم از اینکه این خونه قشنگ اینجور سوت و کور شده و سالی یکبار شاید به تعداد آرشیوهاش اضافه بشه.من از اوایل تاسیس این خونه همراهت بودم و هرگز فراموش نمیکنم چه روزهایی که صبحش با خوندن مطالب جدید تو آغاز میشد.دلم میخواست به گفتن داستانها و خاطرات و مطالب مختلف از مایکل ادامه میدادی اما درک میکنم چرا این کار رو نمیکنی.کاش شرایط جور دیگه ای بود...من هنوز همون آدمم و دنیای مایکلی نه تنها برام تموم نشده بلکه در آغاز یازدهمین سال نبود مایکل جکسون افسانه ای زوایا و دنیاهای جدیدی از این مرد بی نظیر رو با لذت کشف کرده و دنبال میکنم.بالا پایینهای زندگی،درگیری های روزمره هرگز من رو از دنیای عشق مایکل دور نکرده و من همچنان به عشق ورزیدن مشغولم.
برات آرزوی سلامتی و موفقیت دارم،میدونم همیشه هستی و پیج اینستاگرامت رو هم دنبال میکنم.بی اغراق باید بگم در طول این سی و خورده ای سال که از عمرم گذشته هرگز ندیدم هیچ کس به هیچ هنرمندی و موجودی اینطور عمیق وفادار بمونه .مایکل به تو و وفاداری بی نظیرت افتخار میکنه.
پایدار باشی

برام از خاطرات من و اون دوران بیشتر حرف بزن ... از وبلاگ بگو ... از همه اون آدمهایی که اینجا بودند و حالا سالهاست که رفتند و فراموش کردند و فراموش شدند . بگو تا باور کنم حقیقتاً مسافری از عمق زمانی ...

Marjan شنبه 7 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 09:23 ق.ظ

علی دوست عزیز سلام
مرجان هستم ساکت تهران کارمند متاهل زمان اولین اجرای بیلی جین تقریبا ۱۲ سالم بودکه یکی از نوار های بتا مکس از مایکل به دستم رسید ازاونجا طرفدار مایکل بودم ولی از سال ۱۳۹۴ عشق مایکل به من الهام شد از همون وقت هم با وبلاگ شما اشنا شدم و همیشه دنبال میکنم همینطور پیج اینستا گرام شمارو . اگر میتونی مایکل و من رو ادامه بده برای حتی چند نفر محدود چون نسل ما در حال انقراضه عده ما زیاد نیست .
فردا دیر است
اگر مطلبی داشتید به جی ایمیل جدید بفرستید..

سلام دوست عزیز ...

سعی میکنم به زودی در قالب ارسال ایمیل به آدرس جدیدی که ارائه کردی ، گفتمان جدیدی را آغاز نماییم ...

مهرنوش یکشنبه 8 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 05:14 ق.ظ

علی جان برای خودم مرور اون خاطرات حس مبهمی داره، چیزی بین مزه تلخی و شیرینی. یادم میاد اکثر روزها، صبحهای خیلی خیلی زود میومدی و شروع به نوشتن میکردی. گاهی با لحن عاشقانه برادرانه برای همه کسانی که شاید تازه مایکل رو شناخته بودن مینوشتی، گاهی لحن نوشته ت تند و بی رحم بود، اما من کم کم فهمیدم پشت اون مهیب ها و خشمها چی پنهانه،عشق و عشق..... دنیای زشت و کثیفی که به سختی تلاش میکرد نام و خاطر مایکل رو پاک کنه و تو با همه توانت سعی میکردی آگاهشون کنی. دورهمی های دوستانه ای که گاه گداری عکسهاشو میدیدم و البته خودم در اون جمع ها حضور نداشتم، افرادی که به تو نزدیک شدند و بعد رفتند. هنوز اون کلیپ رو یادمه که ”سارا” با آهنگ کریس دی برگ و به یاد مایکل ساخته بود. ترانه عجیبی داشت: spaceman came traveling on ship from far.... خاطرم هست و همیشه خاطرم میمونه تعداد زیادی از داستانهای عاشقانه و زیبای مایکلی رو اینجا شنیدم و خوندم و لذت بردم. حالا میفهمم همه فریادهات برای چی بود. حالا میفهمم تو چی میگفتی. اشکام سرازیره همین الان.
انرژی فرازمینی مایکل جکسون هنوز هم اینجا حس میشه. تا زمانی که هست ما هم باید باشیم...
keep dancing and dancing...



نابود شدم با این جادوی کلمات ... خواهش میکنم ... التماس میکنم که از هر طریقی که شده در خارج از این فضای وبلاگ به من پیام بده دوست من ... یه آدرس ایمیل ، یه آی دی و اکانت شخصی بیرون از این فضا ... نمیخوام حرفهام جلوی دیدگان انسانهای غریبه و نا آشنا باشه ... ایمیل من رو که داری : ali_mjfollower@yahoo.com ... به من یه پیام میدی ؟؟؟ خواهش میکنم مهرنوش عزیز ... خواهش میکنم ...

Marjan یکشنبه 8 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 08:52 ق.ظ

ممنون

مهرنوش دوشنبه 9 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 01:31 ق.ظ

حتما...با افتخار علی جان.

لطفا ایمیلت رو چک کن

ممنونم دوست من ...

لطف میکنی تو هم ایمیلت رو چک کنی ؟

سیما یکشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 02:53 ب.ظ

سلام و خسته نباشید و دو هفته تاخیر داشتم و نتونستم به ایمیلتون پاسخ بدم و الان نمیتونم حسابمو بازیابی کنم و معذرت و معذرت میخواهم که نمیتوم به ایمیلتون پاسخ بدم

سلام دوست عزیزم .

میخوای متن ایمیل رو پابلیک اینجا زیر این نظر کپی کنم که بتونی ببینی و بخونی ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد