سلام دوستان من . روز و شب همگی بخیر ...
امروز
باز هم با یکی دیگه از خاطرات مایکل جکسون کبیر در خدمت شما هستم .
امیدوارم خوندن این حکایت کوتاه و آموزنده هم بتونه روزنه جدیدی رو در جهت
شناخت دنیای بزرگ و اعجاب انگیز ارباب افسانه ها به روی شما دوستان عزیز
باز کنه .
پس بی مقدمه و توضیح اضافه میرم سر اصل مطلب :
Chris Cantore داستانش رو اینطور آغاز میکنه و میگه :
در
دسامبر سال 1997 ، پدربزرگ و مادربزرگ مادری من Joseph و Concetta ، با
خطوط هوایی ایالات متحده امریکا در حال پرواز از JFK به سمت LAX بودند .
اونها برای ملاقات خانواده من در تعطیلات کریسمس به اون سفر میرفتند .
درست
چند ساعتی مونده به زمان پرواز ، مادربزرگم در فرودگاه به شدت احساس
بیماری و ضعف کرد ؛ بیماری عجیبی که از درد در ناحیه شکم آغاز شد و به غش
کردن ناگهانی مادربزرگم در راهروی هواپیما منتهی گردید .
وقتی
که مادربزرگ دوباره به هوش اومد متوجه شد که پدربزرگم با نگرانی در کنارش
نشسته و مایکل جکسون ، دستهاشو با لبخند توی دستهاش گرفته !!! درحالیکه
مادربزرگ با بهت و وحشت به این صحنه خیره شده بود ، مایکل جکسون با صدای
ظریفش از او پرسید : شما حالتون خوبه ؟
مایکل
جکسون کمک کرد تا مادربزرگم دوباره هوشیار و سر حال بشه و سپس از او و
پدربزرگ دعوت کرد که به همراهش به بخش لوکس و تجملاتی First Class هواپیما
بیان و مهمان مخصوص او بشن . پدربزرگ و مادربزرگم هم با خوشحالی و افتخار
دعوت سخاوتمندانه مایکل جکسون رو قبول کردند .
در
طول مدت زمانی که مادربزرگ در بخش فرست کلس هواپیما مشغول استراحت بود ،
پدربزرگم از سرویسهای ویژه این بخش لذت برد و به گپ و گفتگو با مایکل جکسون
پرداخت . اونها طی گفتگوهاشون در مورد خانواده ، غذا و کشور ایتالیا با هم
صحبت نمودند .
بعد
از فرود هواپیما در فرودگاه لس آنجلس ، مایکل جکسون از پدربزرگ و
مادربزرگم درخواست کرد که بهش اجازه بدن تا قبل از اینکه به منزل شخصیش در
نورلند بره ، پدربزرگ و مادربزرگ رو به خونه قدیمیشون در محله Valley
برسونه و بدیهی بود که یکبار دیگه ، پدربزرگ و مادربزرگ دعوتش رو پذیرفتند !
مادربزرگم
در حالیکه سوار بر صندلی چرخدار بود ، از گوشه کنارهای مرموز و ناشناخته
فرودگاه لس آنجلس به سمت درب خروجی ، محلی که لیموزین شخصی مایکل جکسون
اونجا انتظار خروج وی رو میکشید ، عبور میکرد ؛ هرچند که جهت خلاصی از
دست پاپاراتزی های مزاحم ، در نهایت مایکل جکسون درخواست حضور 3 عدد
لیموزین مشابه در جلوی درب خروجی فرودگاه رو از مامورین امنیتی خویش نمود .
طی
مدت زمان سفر با لیموزین و زمانیکه پدربزرگ و مادربزرگ در بزرگراه 405N به
سمت محل سکونتشون حرکت مینمودند ، پدربزرگ شماره تلفن مادرم رو گرفت و بهش
اطلاع داد که مادربزرگم در طول سفر ، دچار مشکل و بیماری شده و اینکه او
الآن حالش خوبه و اونها دارند به خونه نزدیک میشن . وقتی که تماس تلفنی
پدربزرگ و مادر تموم شد ، مایکل جکسون برای اینکه حوصله مهمونهای مخصوصش تا
رسیدن به مقصد سر نره ، توی ماشین یکی از فیلمهای مورد علاقش یعنی مردان
سیاهپوش رو پخش نمود تا همگی شاد و سرگرم بشن . اونها همگی در کنار هم فیلم
رو تماشا کرده و در همون حال از نوشیدن نوشابه گازدار ، لذت میبردند .
زمانی
که سرانجام اتوموبیل به منزل دوران کودکی من در تپه های Woodland رسید ،
مادرم سراسیمه با دیدن اتوموبیلهای لیموزین به جلوی درب منزل دوید . او فکر
میکرد ( که به خاطر این صحنه عجیب ) ، مادرش باید از دنیا رفته باشه اما
وقتی درب لیموزین باز شد ، مادر با صحنه ای بی نهایت شوکه کننده تر و عجیب
تر مواجه گردید :
او
دید که پدر و مادرش سالم و لبخندزنان دارند به سمتش میان ، درحالیکه "
مایکل جکسون " ، چمدونهای اونها رو در دو دستش گرفته و داره پشت سر اونها
به جلو حرکت میکنه !!!!!
کمی
بعد ، مایکل جکسون وارد منزل شد ، چمدونها رو با احتیاط روی زمین قرار داد
و به آرومی در مقابل درخت کریسمس ایستاد و به اون خیره شد . او به وضوح ،
شیفته زیبایی درخت کریسمس و روح خانوادگی مقدسی که در فضای منزل حکمفرما
بود گردیده و به شدت تحت تاثیر این فضا قرار گرفته بود .
مادرم
، صحنه عجیب و وحشتناکی که در مقابل خودش میدید رو نمیتونست باور کنه !!
او آنچنان شوکه و بهت زده شده بود که حتی به فکرش نرسید که بره دوربین
عکاسی رو بیاره تا این لحظه تاریخی رو به ثبت در بیاره ؛ در عوض ، او مایکل
جکسون رو جهت پیوستن به مراسم جشن کریسمس به جمع اعضای خانواده فراخوند
ولی او مودبانه این پیشنهاد رو رد کرد و ضمن قدردانی و سپاس ، با وقار و
لبخند از خانه خارج شد و به سمت نورلند حرکت نمود ...
درسته
که هیچگاه اون لحظه و اون روز به تصویر در نیومد اما در عوض ، مایکل جکسون
خاطره زیبایی به وسعت یک عمر برای تک تک اعضای خانواده من به یادگار گذاشت
؛ خاطره جاودانی که در اون قلب ، روح و مهربانی بی انتهایش را برای ما به
نمایش در آورد .
اوه راستی ! این منوی پرواز فرست کلسی هستش که مایکل جکسون اون رو در هواپیما امضا کرد و به پدربزرگ و مادربزرگم به یادگار بخشید !
کلام آخر :
*
چقدر دلم میخواست یه روز میومد که دنیا میتونست حقیقت وجود بزرگت رو ، در
ورای اون لباسها و آرایشها و شعبده ها و اسپات لایتها ، در حال حمل چمدون
اون پیرمرد و پیرزن نحیف و سالخورده تجسم کنه ...
تا بعد ...
Stay Tuned ! Let's Dance
|