با خاطرات مایکل جکسون ( داستان Agnes Spett ... )

در نوامبر سال 2002 ، مایکل جکسون جهت دریافت جایزه Bambi به برلین سفر نمود و من و دوستم به هتل محل اقامت او رفتیم . علی رغم سرمای منجمد کننده هوا در آن فصل و در آن منطقه ، صدها طرفدار از اروپا و اقصی نقاط جهان جهت ملاقات مایکل جکسون آنجا جمع شده بودند . هر زمانی که مایکل از پنجره هتل به بیرون نگاه میکرد ، طرفداران آن بیرون شروع به جیغ کشیدن و دست تکان دادن برای او  نموده و بنرهای دست ساز خود را با عشق و خوشحالی در برابر دیدگان او به اهتزاز در می آوردند . این حقیقتاً حسی وصف ناپذیر و خارق العاده بود که تنها مایکل جکسون قادر بود آن را در برابر محوطه هتل زیبای Adlon نزدیک دروازه Branden Burger ایجاد نماید . 



ما صبح زود روز 21 نوامبر به محل هتل او رفته و ساعتها و ساعتها در سرمای زمستان انتظار دیدار او را کشیدیم . نزدیکی های ظهر ، بعد از اینکه او بالاخره از خواب بیدار شد ، او در حالی بلافاصله به پشت پنجره اومد تا با طرفدارها سلام و خوش و بشی کرده و بازی و شوخی رو آغاز کند که هنوز پیژامه خوابش رو به تن داشت !!! ما به نشون دادن بنرهامون به مایکل ادامه دادیم و او هم اشاره کردن به سمت ما رو از سر گرفت . ما می دیدیم که او در ِِگوشی مشغول توضیح دادن موضوعی برای بادیگاردش است ؛ مردی که چند دقیقه بعد در مقابل درب ورودی هتل رویت گردید و از ما خواست که به همراه او وارد محوطه داخلی هتل شویم ! من در آن واحد به شدت هم هیجان زده و هم عصبی بودم چون یقین داشتم اتفاق بزرگی در شرف رخ دادن است ! راستش من حقیقتاً ، اصلاً و ابداً انتظار این رو نداشتم که مایکل رو ملاقات کنم چرا که در یک کلمه فکر میکردم این اتفاق کاملاً محال و غیر ممکن است . خوشبختانه من زمان زیادی در اختیار نداشتم که بخوام در مورد این موضوع خیلی فکر کنم چرا که ما چند دقیقه بعد ، درست در مقابل چشمان مایکل جکسون در مرکز اتاقش در هتل Adlon ایستاده بودیم !! 

مایکل جکسون بلافاصله به ما خوش آمد گفت و درست از همون نخستین ثانیه ما متوجه شدیم او تا چه اندازه خوب ، بی رو در وایسی ، بامزه و مهربان است . فکر میکنم او متوجه شده بود که این ، نخستین دیدار ما با اوست و برای همین من یقین دارم او میخواست اطمینان داشته باشد که ما کاملاً آرام و راحت هستیم . خیلی راحت و خودمونی صحبت کنم : ما در حضور او به هیچ عنوان حس طرفدار در برابر فوق ستاره و اوج فاصله میان این دو دنیا را تجربه نمیکردیم . او مسخره بازی در می آورد ، جوک میگفت ، زیاد لبخند میزد و بی نهایت خاکی و فروتن بود . مایکل حتی از ما دعوت کرد که بر روی کاناپه او لم بدیم و براش در مورد بنرهایی که براش درست کرده بودیم صحبت کنیم . او حتی با مهربانی به ما امضا داد ؛ راستش این بادیگاردش بود که از قبل به ما سیگنال داده بود که اگه دلمون میخواد یه یادگار امضا شده از مایکل داشته باشیم ، میتونیم ازش درخواست کنیم ! 

راستش مایکل اصلاً اهمیت نداد که من کلی خرت و پرت با خودم آورده بودم که او اونها رو برای رفقام امضا کنه ! او ما رو در آغوش کشید و حتی اونقدر با ما صمیمی شد و بهمون اعتماد کرد که حاضر شد پسرش ، پرینس رو به ما نشون بده .



 یادم میاد یکی از رفقا که اون بیرون در خیابون منتظر ما بود و با ما به داخل اتاق نیومده بود در همون لحظات با من تماس گرفت و من موبایلم رو به مایکل دادم تا حسابی اونو سورپرایز کنم ... و مایکل هم دقیقاً همین کار رو کرد !! هه یادش بخیر ... دخترک بدبخت نزدیک بود از هیجان پس بیفته !! مایکل حقیقتاً خارق العاده بود ...


َAgnes ... نفر اول از سمت چپ ... 


پنجره رو به بالکون هتل در اتاق نشیمن در اون لحظات باز بود و ما میتونستیم گهگاهی صدای طرفدارها رو اون پایین بشنویم که با همه قدرت فریاد میکشیدند  Sony Sucks و مایکل هم که حالا به ما در اون اتاق پیوسته بود ، به لبه بالکون اومده و مشغول تماشای اون طرفدارها شده بود . در یک لحظه مایکل هم تصمیم گرفت که با فریادهای جمعیت همراهی کنه و ما هم در این تجربه ، او را همراهی نمودیم . حقیقتاً خیلی خوب و باحال بود !


از اونجایی که ما روز گذشته به همراه همون طرفدارها اون پایین در خیابون همونطور شعار میدادیم و مایکل هم از پنجره به ما نگاه میکرد ، ما به خوبی از شدت ذوق و هیجان اون طرفدارها در اون لحظات مطلع بودیم و به همین علت با همه قدرت با هیجان اون افراد رو همراهی میکردیم ؛ هرچند که ما اینبار خودمون درست در کنار مایکل و از اون بالا مشغول تماشای اون صحنه ها بودیم ! مایکل که به نظرش این اتفاق خیلی با مزه رسیده بود ، با صدای بلند شروع به قهقهه زدن کرد ؛ فکر میکنم او خودش هم به عمق فکاهی بودن این واقعه در دید افراد اون پایین زمانی که در حلقه محاصره ما اون بالا گیر افتاده بود پی برده بود ! 


من و دوستانم تا لحظه مرگ اون 20 دقیقه رویایی که در کنار مایکل جکسون سپری نمودیم را از یاد نخواهیم برد و بابت عشق و تجربه ای که او به ما داد ، هر ثانیه با همه وجود قدردانیم . 


مایکل ، از تو برای همه چیز ممنونیم . عاشقتیم ... بیشتر از همه چیز و بیشتر از همیشه !  



تا بعد ...

Stay Tuned
! Let's Dance