با خاطرات مایکل جکسون ( داستان Pranav Dixit ... )

اولین برخورد من در زندگیم با نام مایکل جکسون در شهری کوچک و خاک و خول گرفته به اسم Narayangaon در 80 کیلومتری زادگاهم یعنی Pune در هندوستان به وقوع پیوست . یادم میاد در حالیکه تنها یک پسر بچه 6 ساله بودم و داشتم اطراف خونه عموم ورجه وورجه میکردم ، یک دفعه در گوشه ای تاریک از اتاق زیر شیروانی چشمم به قفسه ای خاک گرفته لبریز از نوار کاست های قدیمی افتاد . خوب به خاطرم هست که توی اون قفسه ، رنج وسیعی از آثار موسیقی از Madonna  و ABBA گرفته تا Boney M و کلی موزیک های هندی به چشم میومد . هرچند ، اون چیزی که حقیقتاً نگاه من رو از بین اون همه نوار به روی خودش قفل کرد دیدن بخشی از قفسه بود که روش با حروف بزرگ انگلیسی نوشته شده بود : MICHAEL JACKSON ! نمیدونم حقیقتاً چه نیرویی در اون لحظات باعث شد که من نوار مایکل جکسون رو از توی اون قفسه انتخاب کنم ؛ هرچند وقتی امروز خوب به اون واقعه فکر میکنم ، به نظرم میاد که دیدن نگاه عمیق مایکل که در تاریکی اون اتاق ، اونطور رمز آلود در عمق صورت من خیره شده بود هم در انتخاب من بی تاثیر نبوده است .
خلاصه من نوار رو برداشتم و اون رو با احتیاط از کاور پلاستیکیش خارج کردم و یواشکی داخل سیستم کاست پلیر جدیدی که عموم اون رو به تازگی خریداری کرده بود گذاشتم . تعجب نکنید باباجون ، اون روزها سیستم های پخش کاست تقریباً هنوز همه جا دیده می شدند . حالا اگه تصادفاً مدل مال شما یه سیستم گیرنده رادیویی داخلی هم کنارش داشت که دیگه اند تکنولوژی روزگار بود !! و اون لحظه سرآغاز دورانی در زندگی من گردید که هنوز و همچنان تا همین ثانیه ادامه داشته است ...
نمیدونم ، شاید این ریتم عالی ، بی نقص ، استثنایی و کوبنده آهنگ Dangerous بود که کار خودش رو برای من به طرز کامل انجام داد ؛ یا شایدم اون وکال خش دار و خشمگین آهنگ Jam و یا حتی شایدم اون متن ساده و در عین حال پنجه در قلب افکننده ترانه Gone Too Soon ... نمیدونم . فقط این رو به یقین میدونم که اون یک لحظه سرنوشت ساز و تعیین کننده در زندگی من بود که پدیده ای به نام مایکل جکسون ، تمامی موانع و دیوارهای ساختگی مربوط به ژانر موسیقی و جنسیت را در دنیای من فرو ریخت و چنان حفره ای به اعماق قلب پسر بچه 6 ساله درون وجود من گشود که از آن ثانیه به بعد ، رهایی از چنگال آن محال و غیر ممکن گردید .



من مایکل جکسون را "پدیده" می خوانم اما نه به خاطر وجود میلیونها طرفدار دو آتشه و هیستریک او در سراسر دنیا ؛ نه به خاطر هزاران هزار تعریف و تمجید و تقدیری که از او در طول عمرش به عمل آمد و نه حتی به خاطر تمام هیجانها و جنجالهایی که او با هر حرکتش در سراسر گیتی خلق نمود ؛ من او را پدیده می خوانم تنها و تنها به دلیل استعداد و موهبت خدادادی یکتا و منحصر به فردش : موهبتی که وی را قادر میساخت بی هیچ تلاش و کوششی مکانی برای خویش در قلب میلیونها انسان در سراسر جهان فارغ از سن ، جنسیت ، رنگ ، نژاد ، مذهب و ملیت خلق نماید . او به هر سبک و شیوه قابل تجسم ، یک نماد فرهنگی بی همتا در عصر و دوران ما بود .

راستی حقیقتاً دنیا چند هنرمند را به خود دیده است که اینگونه چون مایکل جکسون قابل تشخیص و شناسایی توسط مردم بیش از نسل در سراسر جهان باشند ؟! حقیقتاً برای همیشه و تا ابد به خاطرم خواهد ماند که پدر بزرگ 78 ساله من که سطح اطلاعات موسیقایی او از موزیک غربی درست به اندازه سطح آگاهی های من از گیاهان آفریقایی بود (!!!) ، همواره با شنیدن ریتم آشنای ابتدای آهنگ بیلی جین گل از گلش شکفته میشد و پاهاش رو با ریتم آهنگ تکون میداد و اگر خیلی سر کیف بود ، حتی چند چشمه ای از هنرهای رقص مایکلی خودش رو برای ما در محوطه تئاتر خونگیمون به نمایش در می آورد ! یادم میاد هر وقت چشم اون خدا بیامرز به قطعه کوتاهی از اخبار درون روزنامه ها راجع به مایکل جکسون می افتاد ، اون رو با لبخند و چشمک شیطنت آمیزی به من نشون میداد و میگفت :


" بفرمایید شازده ! اینم استادتون ! "


یادم میاد مادرم که یک طرفدار دو آتشه موسیقی سنتی هندوستان به شمار میومد و به زور موزیکی که حتی یک کلمه انگلیسی داخلش وجود داشت رو گوش میکرد ، اغلب وقتها اذعان میداشت که برای نوشتن اشعار Marathi ( یکی از سبکهای اصیل و سنتی هنر موسیقی هندوستان ) از متن ترانه روح نواز و ماورایی Man in The Mirror مایکل جکسون الهام میگرفت . البته موزیک ویدئوی مورد علاقه او بدون شک Earth Song بود که وی آن را هر سال و بدون استثناء در ابتدای کلاسهای " محافظت از محیط زیست " خود در دانشگاه برای دانشجویان جدید الورود پخش می کرد !


و اما پدرم که یک مرد بسیار سنتی از طبقه متوسط جامعه بوده و بزرگترین افتخارش را وصلت با فرهنگ ناب Marathi عنوان نموده و اینکه هنوز در تشخیص آیشواریا رای باچان و کاترینا کایف ( دو تن از مشاهیر و هنرمندان بالیوود ) با مشکل مواجه شده (!!!) و به ادعای خودش هرگز جذب دنیای پر زرق و برق و تهی پاپ با همه سر و صدای کاذبش نخواهد شد ، همواره از روزی که مایکل جکسون برای اولین و آخرین بار در عمرش به اجرای زنده در هندوستان پرداخت با افتخار تمام یاد می کند !! یادم میاد بابا همیشه وقتی بحث کنسرت مایکل جکسون در سال 1996 به میون میومد هیجان زده میگفت :


اوه ، پسر یادش بخیر ، عجب محشری بود ! خاطرم هست که اونها این واقعه رو حتی در تلویزیون ملی هم پخشش کردند و ما مهاراشترایی ها ( یکی از ایالت های هندوستان ) داشتیم از کنجکاوی پس میفتادیم که بفهمیم آخرش این Bal Thackeray ( یکی از سیاستمداران وقت هندوستان ) چطور میخواد با این مخلوق عجیب امریکایی با اون چهره شبیه به بیگانگان فضاییش که در اون زمان در دورترین فاصله قابل تجسم با هندوستان و فرهنگ مهاراشترایی به نظر ما میومد رفیق بشه !!!




راستش متاسفانه من کوچکتر از اونی بودم که چیز زیادی از کنسرت مایکل در هندوستان به خاطرم مونده باشه ولی بعدش و به مجرد اینکه سنم کمی بیشتر شد که بتونم به منابع آنلاین دسترسی داشته باشم ، تقریباً سعی کردم هر ویدئویی که مربوط به اون رخداد خاص و یا سایر اجراهای زنده دیگه مایکل باشه رو از طریق اینترنت دانلود کنم . و چیزی نگذشت که احساس کردم دارم هر چیزی که هر گونه ربطی به MJ داشته باشه رو از اینترنت می بلعم (!) ؛ موسیقی مایکل جکسون ، فیلم های مایکل جکسون ، مصاحبه های مایکل جکسون ، مستندهای مایکل جکسون ، کتابها و مجله های مایکل جکسون ، موزیک ویدئوهای مایکل جکسون ، آکاپلاهای مایکل جکسون ، متن اشعار ترانه های مایکل جکسون ، عکسهای مایکل جکسون و حتی تقلید های خنده دار مایکل جکسون ! امروز من انواع و اقسام DVD مملو از هر چیزی که مرتبط با مایکل جکسون باشه در اختیار دارم ؛ از آرشیوهایی که به سادگی در هر کجا قابل یافتن هستند گرفته تا آثار حقیقتاً کمیاب ؛ من همه اینها رو در اختیار دارم . من حتی همه outtake ها و آثار صوتی خارج از آلبومهای رسمی مایکل جکسون و آثار صوتی منتشر نشده او رو در اختیار دارم ؛ آثاری که اونقدر حجم و تعدادشون زیاد بود که هرگز نمیشد در یک آلبوم با تعداد محدودی آهنگ جا بگیره .من حتی تا به امروز نتونستم تصویر درخشان و شفاف خاطره روزی که تونستم بیوگرافی ارزشمند مایکل جکسون یعنی کتاب Magic and Madness نوشته J. Randy Taraborrelli رو با یک دهم قیمت ثبت شده بر روی جلد اون که در یک نمایشگاه محلی در بمبئی برگزار شده بود به دست بیارم رو از خاطر ببرم که چطور از شادی و عشق بالا و پایین می پریدم !


هرچند باید اعتراف کرد که زندگی کردن در قالب یک طرفدار متعصب و افراطی مایکل جکسون یه جورایی شبیه به زندگی یک انسان طرد شده و رانده شده از جامعه است :


" چی ؟! تو عاشق مایکل جکسون هستی ؟؟؟ "
" هان ؟! اون با صورتش چه غلطی کرده ؟؟؟ "
" میدونی اون هورمونهای زنانه مصرف میکنه که صداش اینطور تیز و نازک بشه ؟؟ تازه من شنیدم اون توی اتاقک اکسیژن هم میخوابیده که برای ابد زنده بمونه !! اوه راستی اون با دماغ لعنتیش چی کار کرده ؟!! "
" مایکل جکسون ؟!! هه ... آره ، من سابقاً دوسش داشتم (him) ... یا شایدم بهتر باشه که بگم دوسش داشتم (her ) ( همراه با خنده تمسخر آمیز !!! ) "
" چرا اینقدر اون بچه بازو دوسش داری ؟! "
" ببین رفیق ، تو تا حالا پینک فلوید گوش دادی ؟؟ متالیکا و آیرون میدن چطور ؟؟ میدونی ... منظورم موسیقی واقعی و درست و حسابیه !! "
" مایکل جکسون ؟! آره یادش بخیر . وقتی 5 سالم بود بهش گوش میدادم اما بعدش که بزرگتر شدم رفتم سراغ موضوعات جدی تر و گذاشتمش کنار ... "


در طول تمام سالهایی که گذشت ، من جملاتی نظیر اینها رو بارها و بارها از تخریب کنندگان مایکل جکسون در اطرافم شنیدم و هر بار هم سعی کردم با آرامش و مهربانی براشون شرح بدم که من دلم میخواد شخص رو از شخصیتش جدا کرده و میان انسان و نبوغ او تفاوت قائل بشم . ( یعنی من هنر و استعداد این بابا برام مهمه و نه اینکه کیه و چیه و در زندگی شخصیش چی کار میکنه ! )


تلاش من جهت شناخت بیشتر مایکل جکسون از نمای نزدیک در طول این سالها و افزایش شناخت من نسبت به دنیای او باعث گردید تا رشته ها و تار و پود زندگی من هرچه بیشتر و بیشتر به صورت نا خود آگاه به زندگی او پیوند خورده تا به جایی که در برخی موارد حتی احساس کنم واقعه ای که در زندگی مایکل به وقوع پیوسته ، در زمان و مکانی دیگر و به شیوه ای مشابه در حال تکرار شدن در زندگی من می باشد ؛ و این دقیقاً همان مواقعی بود که دیگران مرا به طور کامل یک مخلوق از دست رفته و معیوب العقل به شمار می آوردند که تصادفاً ، باز هم تفاوت چندانی با آن تصویری که ایشان در مورد شخص مایکل در ابتدا خلق کرده بودند نداشت . بله ، از میان کل مردم جهان ، من می توانم گاهی اوقات و یه جورایی با مایکل جکسون ارتباط برقرار کنم .


* فقط تو از میان همه مردم جهان ؟؟!! مطمئنی رفیق ؟؟!! ای کاش میشد یک روز ... فقط یک روز تنها نقطه ای از داستانهای اعجاب انگیز و محیر العقول قلبم رو از ثانیه های بی قرار و تب کرده شبها و روزهای عمرم در کنار مایکل جکسون برای مردم جهان تعریف میکردم ... ای کاش ...



من فکر میکنم همین رشته ارتباطی معنوی عمیق میان من و مایکل جکسون است که در نهایت مانع از جدا شدن عشق او از من در طول تمام این سالها بوده است . هنوز هم که هنوز است بخشی از ذهنم از قبول این مطلب سر باز می زند که آن پسرک جوان شاد و سرزنده و با نشاط  که مقدر بود در بزرگسالی مبدل به آن مرد شکسته و تنها و شکار شده توسط نگاهها و قضاوتهای بی رحمانه و پلید مردم جهان شود ، دیگر در این عالم زندگی نمی کند : اینکه متاسفانه دیگر آلبومی که دنیا برای لمس آن ثانیه شماری کند در کار نخواهد بود ؛ اینکه بدبختانه دیگر مونواک و جهش بر روی صحنه ای در میان انفجارهای مهیب و نورهای خیره کننده ناشی از آتش بازی های عظیم در این دنیا دیده نخواهد شد ؛ اینکه شوربختانه دیگر صحنه غش کردن طرفدارها با لمس اوج جنون و هیجان دیدن مایکل جکسون بر روی صحنه ها در جهان به وقوع نخواهد پیوست ؛ اینکه نگونبختانه دیگر صدای باشکوه و غرای او بر بلنداهای گیتی آنگونه که روزگاری طنین افکن میشد شنیده نخواهد گردید ... و اینکه خوشبختانه دیگر علوفه ای برای تبلویدهای نشخوار کننده که هر ثانیه در انتظار پوشش خبری آخرین حرکات عجیب و غریب وکوی خل و چل بودند مهیا نخواهد بود !!!


صدای آرام و زیبای مایکل جکسون همینطور که به سختی سعی میکنم با جای خالی او در این جهان کنار بیایم در ذهنم پیچیده و در گوشم زنگ می زند . او در سالهای پایانی عمرش شکسته و به طرز عمیقی تنها گردیده بود . نمیدونم چرا این روزها مدام به یاد چاپلین افسانه ای و شاهکار کلاسیک او یعنی Modern Times می افتم که الهام بخش او در خلق ترانه شیرین و در عین حال غمگین Smile بوده است :


لبخند بزن حتی اگر قلبت به درد آمده است ؛ لبخند بزن حتی اگر قلبت شکسته است . تا زمانی که ابرهای غم و غصه و ماتم در آسمان زندگیت هستند ، تو همچنان با قدرت و شکست ناپذیر به جلو حرکت خواهی کرد . و اگر تو در میان اشکها و دلتنگی هایت همچنان لبخند بزنی ، در خواهی یافت که زندگی همچنان نعمت با ارزشیست . اگر و تنها اگر لبخند بزنی ...



من هر روز و هر لحظه به خودم یادآوری میکنم که برخی پرندگان آنقدر پرهایشان درخشان است که حتی تجسم محبوس ماندنشان درون قفس بی معنی و غیر ممکن است . و آنگاه که اینگونه پرندگان از قفس رها می گردند ، بخشی از ضمیر ناخودآگاه ما که می داند محبوس نگه داشتن آنها گناهی نابخشودنی بوده به وجد و شادی در می آید ؛ هرچند که نیک می دانیم محل زندگیمان بعد از رفتن ایشان بسیار خالی و یکنواخت و خسته کننده خواهد گردید . مایکل هم چون این پرندگان از زندان تن رها گردید و به دور دستها پرواز نمود و برای من ، پشت سر نهادن مایکل و ادامه دادن به زندگی در غفلت و فراموشی او هرگز یک گزینه پیش رو در ادامه مسیر زندگی نخواهد بود . هرکی هرچی که دوست داره در مورد من فکر کنه : من و او جدایی ناپذیر خواهیم بود !


دلم خیلی برات تنگ شده مایکل جکسون ... 




تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance