گمگشته در اقیانوس خاطرات ...

سلام به همه اونهایی که هنوز اینجان ! سلام به همه اونهایی که یه روز اینجا بودند ...


راستش برای امروز ، نوشته دیگه ای رو از خاطرات مایکل جکسون انتخاب کرده بودم اما تلاقی چند واقعه خاص باعث شد تغییر عقیده داده و تقسیم خاطره مایکلی رو به آینده ای نزدیک موکول کنم .

راستش چند روز قبل و زمانی که مثل همیشه معدود نظرات موجود در وبلاگ در طول یک هفته رو مطالعه می کردم ، چشمم به یک نظر خاص و متفاوت افتاد و باعث شد تا مدتها بر روی اون قفل بشم ؛ نظری که از یک نویسنده ناشناس در بخش نظرات وبلاگ درج شده بود و تمام قلب و روح و فکر و احساسم رو تا دقیقه ها درگیر و مشغول خودش کرد :


سلام علی جان
من یادمه.... تمام کارایی که کردی و رنجایی که کشیدیو یادمه... تمام تلاش هات برای شناسوندن مایکل و یادمه... تک تک آدمایی که اینجا بودن و دورتو گرفته بودن یادمه... رنجت بعد از نبودنشون و یادمه... استوار موندنت برای بقیه رو یادمه...من میدونم که یکی از بازیگرای مورد علاقه ت جانی دپه میدونم خیلی خواننده های خانوم رو دوست نداری ولی وقتی ایمی واینهوس فوت کرد ویدیو ی اجرای beat it رو بارها تماشا کردی و بنظرت bad romance لیدی گاگا اهنگ خوبیه میدونم که بلیت کنسرت لندن رو خریده بودی میدونم که برای دیدن this is it از پرده ی سینما تا دوبی رفتی... من تمام لحظات اینجا بودم... میدونم اگه اسممو بت بگم منو یادت نمیاد و این خیلی دردناک بود واسه همین ترجیح دادم اسممو ننویسم... به هر حال خیلی هم حرف نمیزدم اینجا و فقط یه بچه بودم... یه دختر 12 ساله...
الانم اگه اومدم حرفی بزنم صرفا به این دلیل بود که بهت یادآور بشم که تو یک انسان فوق العاده هستی... لیاقت اینو داری که دوستت داشته باشن چون خیلی دوست داشتنی هستی. لیاقت اینو داری که قدرتو بدونن چون از خودت مایه گذاشتی... میدونم که زیاد این حرفا بهت گفته نمیشه ولی دلیل نمیشه که حقیقت نداشته باشن...
قدر خودتو بدون حتی اگه کسی قدرتو نمیدونه چون هرچی باشه تو فرمانده ی ارتش مایکل جکسونی... اون دوستت داره. اون قدرتو میدونه و فکر میکنم این کافی باشه
مراقب خودت باش



هنوز و بعد از چندین روز وقتی که بار دیگه به این نظر خیره میشم ، حس متناقضی از شادی و غم بی انتها سراسر وجودم رو در بر میگیره . تو اینجور لحظاته که واقعاً نمیدونم باید لبخند بزنم یا با همه درد زاری کنم ...


روز نخست از ماه آگوست سال 2016 میلادی فرا رسیده . آگوستی که توش دو میلاد بزرگ و ارزشمند قرار گرفته  :


اولیش رو که فکر میکنم هرکسی که هنوز به عشق مایکل جکسون نیم نگاهی به این صفحه متروک میندازه به یاد داشته باشه اما دومیش رو ... نمیدونم !
تا کمتر از 3 هفته دیگه وبلاگ پادشاه جاودان 7 ساله میشه ! وبلاگی که سالهای ساله خونه دلنوشته های تنها و عاشقانه من بعد از سفر بی بازگشت مایکل جکسونه . خونه ای که توش طی سالیان گذشته داستانها و خاطره های زیادی رخ داده . خونه ای که اقامتگاه موقت رهگذران عاشق پیشه زیادی بوده ...

آدمهای فراوانی طی سالهای گذشته در این کهنه سرای خاطرات توقف های کوتاه و بلند داشته اند . نسل های زیادی در این سرای گذر تنهایی ها و دلتنگی های کشنده خود را با دیگران به اشتراک گذاشته و سبک شده اند . عاشقان متعدد و زیادی در این کلبه عشاق التیام دل یافته و با کوله باری از حکایت و داستان جای خود را به نسل های پس از خود داده اند ...


28 مرداد 1395 ، روز تولد 7 سالگی وبلاگ " مایکل جکسون پادشاه جاودان " داره از راه میرسه ... میلادش فرخنده !


حکایت داستانها و روایت های این خونه و آدمهاش اونقدر طولانیه که گاهی احساس میکنم حتی اگه تا پایان عمر جهان هم در موردش قصه سرایی کنم باز هم حرفها و داستانهام به انتها نمی رسه ؛ داستانهای من و این خونه و جویندگان نام مایکل جکسون ...
خونه ای که به من امکان عبور از سیاه ترین و تلخ ترین لحظات عمرم بعد از مرگ دردناک مایکل جکسون را بخشید . خونه ای که میتونستم توش با گفتن و نوشتن از " ارباب خود ساخته ام " اندکی التیام دل یافته و از نو برای نبرد با زشتی ها و پلیدی های دنیا آماده بشم . خونه ای که با داستانهای تکان دهنده اش ، منو با عجیب ترین ، خاص ترین و باورنکردنی ترین حوادث تمام عمرم رو به رو نمود و بالاخره ، خونه ای که منو با فراموش ناشدنی ترین انسانهای تمام عالم آشنا نمود ...

در طول سالهای نوشتنم در این خونه دوستان زیادی پیدا کردم ؛ درسهای بیشماری به انسانها دادم و درسهای بسیار بیشتری از زندگی و عبرتهای بی پایانش آموختم . استاد ، برادر و مربی انسانهای بیشماری شدم و در همان حال ، بدل به دشمن خونی و قسم خورده پاره ای دیگر از مسافرین این منزلگاه گردیدم !!!


در این سرای خاطرات بود که برای نخستین بار در عمرم عاشق شده و خاص ترین ، زیباترین ، خالص ترین و حقیقی ترین عشق هستی را در کنار دوست داشتنی ترین معشوق گیتی تجربه نمودم . هرچند که دست جبار روزگار در دومین سالگرد درگذشت مایکل جکسون ، معشوق ابدی و جاودانم را بی رحمانه از من ربود و زخم دردناک جدایی را همچون درفشی گداخته در میان قلب و سینه ام فرو کرد ولی با این حال ، عشق به بخشیدن و قسمت کردن سرمایه های وجودم با خوانندگان پادشاه جاودان حتی در همان لحظات مرا از فروپاشی و ویرانی رهایی بخشیده و به بودن و تسلیم نشدن و ادامه دادن فرا خواند ... 


 نیک به یاد دارم که در همین خانه محقر چه عشق بازی ها کرده و چه قهقهه ها زده و چه ضجه هایی سر داده ام ؛ دردها و زخم های فراوانی التیام داده و در همان حال ، بذر نفرت و کینه و انتقام از بی سر و پا ترین و رو سیاه ترین موجودات را در قلب خویش آبیاری نموده ام ! به ظاهر تناقض ها گفته و با پارادوکس ساختگی شخصیت مرموزم ، رهگذران بیشماری را در بهت و سردرگمی رها نموده ام تا بار دیگر و از نو ، آگاهانه به خودشناسی و کشف واقعیت هرآنچه که در این عالم حقیقت محض می پنداشته اند کمر همت بندند ...


و اکنون نزدیک به 7 سال است که من در زیر سقف آبی این خانه با مایکلی که در میان ابرهای آسمانش همچنان لبخند می زند  در کنار شما و با شما بوده ام ؛ با همه خاطره سازی ها و خاطره بازی هایی که به تاریخ پیوست ...


حال ، در آستانه هفتمین سالگرد میلاد این سرا ، دلتنگ تر از هر سال و هر زمان دیگر ، به دنبال رد و نشانه ای از خاطرات و آدمها و حکایت های از دست رفته می گردم ...
امروز و از ابتدای بامداد چیزی در قلبم مرا به جستجوی انسانهای آن روزگاران دور در بخش نظرات وبلاگ فرا خواند . آدمهایی که دیگر حتی به اندازه سر سوزنی از زندگیشان در این عالم خبری ندارم و دیگر جز یک نام کهنه و خاک گرفته در آرشیو نظرات پادشاه جاودان ، وبلاگها و وبسایت هایی مسدود شده یا حذف شده و ایمیل آدرس هایی که دیگر وجود خارجی در این عالم ندارند چیزی از ایشان باقی نمانده است .


نا امیدانه تمام امروزم را به استخراج این آدرس ها و ارسال ایمیل برای این آی دی های قدیمی اختصاص دادم ولی انبوه خطای بازگشت ایمیل ، اندک روزنه های امید درون قلبم را به یاس و ناامیدی کامل بدل کرد ...




آهای ، آدمهای زندگی دیروز من !

آیا هنوز در این جهان ِ بی او زندگی میکنید ؟! آیا هنوز هم مرا به یاد می آورید ؟! پادشاه جاودان را چطور ؟! بزرگ شده اید ؟ دانشجو شده اید ؟ دکتر و مهندس شده اید ؟ اتوموبیل و منزل شخصی خریده اید ؟ همسر ، پدر یا مادر شده اید ؟ میانسال و کهنه و خسته و درگیر در روزمرگی های عمر گشته اید ؟ شاید هم هویت های جدیدی در دنیای رنگارنگ " گرام " های نوظهور یافته و دیگر حتی خاطره ای کمرنگ نیز از دوستی های پاک و بی آلایش در عصر وبلاگ ها به خاطر نمی آورید ؟ راستی هنوز اون مرد با اون یک لنگه دستکش سفیدش را به خاطر دارید ؟؟؟!!! و مرد مرموز و ناشناخته ای که گاهی چون طفلی مهربان و گاهی چون دیوی غران از ( او ) و داستانهای بی انتهایش برایتان قصه سرایی میکرد ؟
آیا هنوز آنجایید ؟! وبلاگها و ایمیل های قدیمی تون از کار افتاده ؟! پس چرا من هنوز هستم ؟؟؟ پس چرا وبلاگ من هنوز بدون شما اینجاست ؟؟ پس چرا ایمیل من هنوز همونه و کار میکنه؟؟ چرا من تا این حد در میان این جهان احساس گمگشتگی و تنهایی میکنم ؟؟ احساس میکنم از زمان و مکانی فرسنگ ها دورتر از این عصر به این زمان و مکان تبعید گشته ام ؛ مکان و زمانی که دیگر هیچ رد و نشانه ای از هم عصران و هم زبانان من باقی نگذاشته است ! چرا هیچکس دیگر اینجا نیست ؟! تشویق هایتان کجاست ؟! تهدید ها و تحقیرهایتان کجاست ؟! چندیست که دیگر صدای خنده ها و گریه ها و هیاهوی پر از عشق و امید و آرزو و دلتنگی شما را نمیشنوم ! مگر نگران فراموش شدن و از یاد رفتن مایکل جکسون نبودید ؟؟!! پس چرا خودتان بیش از همه دنیا به جمع فراموش کنندگان و فراموش شدگان تاریخ پیوستید دوستان من ؟؟ در کجای این دنیای بی روح و خسته و فرسوده مشغول خاطره سازی با آدمهای تازه اید ؟! در کجای این جاده طولانی به جا مانده اید ؟ ...

آهای ، صدای منو میشنوید ؟! من هنوز اینجام ! کسی صدای منو میشنوه ؟! چرا احساس میکنم در فضای لایتناهی میان کهکشانهای کائنات تنها ترین جنبنده عالمم که صدایم به گوش هیچ مخلوقی نخواهد رسید ؟؟ به راستی آیا روزگاری وجود داشته اید یا تمام حرفها و داستانهای ناگفته قلبم را تنها در عالم خواب و رویا دیده ام ؟؟ ...


گفتم خواب ... راستی چقدر خسته ام ! میخواهم به خوابی عمیق فرو روم تا شاید  رویای همه آن روزگاران عاشقی بار دیگر و از نو برایم تکرار شود . آره ! خیلی خوابم میاد ... ای کاش میشد برای همیشه بخوابم ... برای همیشه ...



تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance