میان پرده ( کفشهایی جدید برای مایکل ِجوان ... )
... یه روز مادر که متوجه پارگی ها و سوراخهای ته کفش قدیمی مایکل شد ، کفشهای کهنش رو برداشت و بدون اینکه بهش چیزی بگه براش یه جفت کفش نو خرید ولی مایکل از پوشیدن اونها سر باز زد . از مادر اصرار و از مایکل انکار ! کار به جایی رسید که مجبور شدم بهش التماس کنم که دست از سر اون کفشهای زهوار در رفتش برداره ولی او همچنان قبول نمیکرد ! وقتی که این کشمکش مدتی ادامه پیدا کرد ، مایک رو به من کرد و در کمال جدیت و قدرت بهم گفت :


لاتویا ! این چیزها حقیقتاً اهمیتی ندارند . نمیفهمم ... مردم چرا اینقدر به لباس اهمیت میدن ؟ در نظر من اون چیزی که ارزش اهمیت دادن رو داره موسیقیه ؛ اینکه در گوش من چطور به نظر برسه تا من بتونم خوب درکش کنم . چرا اینقدر اصرار دارید که من کفشهای جدیدی داشته باشم ؟ پس تکلیف اونی که هیچ کفشی برای پوشیدن نداره چیه ؟ یا اون مردی که حتی پایی برای پوشیدن کفش نداره ... اینها به نظر من اهمیت داره نه سوراخهای این کفش پاره و کهنه ... 


( برگرفته از کتاب خاطرات لاتویا جکسون )




راستی وجداناً توی کل عمرمون تا امروز تا حالا شده وقتی کفش نو خریدیم حتی یک ثانیه ، یک هزارم ثانیه به اونی که هیچ کفشی برای پوشیدن نداره فکر کرده باشیم ؟؟ یا اون مردی که پایی برای پوشیدنش نداره ؟؟ ...


و دنیا بعد از همه اینها هنوز توی این سوال باقی مونده که مایکل جکسون بالاخره مرد بود یا زن ؟؟!!




تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance