با خاطرات مایکل جکسون ( داستان Svea : مایکل جکسون ، پرستار بچه ها ! )

سلام و درود بر عاشقان مایکل جکسون ، دوستان نازنین و گرامی !


امیدوارم سال جدید رو با شادی و خوشی در سایه عشق بی انتهای ارباب کبیر افسانه ها آغاز کرده باشید و روزهایی سرشار از موفقیت و پیروزی در ادامه این سال در انتظارتون باشه ...


به عنوان نخستین پست در سال 1393 ، داستان و خاطره متفاوتی از مرد یک دستکشه رو برای شما دوستان خوبم انتخاب کردم که امیدوارم از خوندنش حسابی شاد شده و برای همراهی با من و مطالب این وبلاگ در ادامه سال ، آماده بشید !!


داستان امروز ما به نقل از مادر 3 پسر بچه در سال 1972 میلادیه ؛ خانم Svea ، ژورنالیست ، خبرنگار و مجری تلویزیونی موفق امریکایی که این خاطره تکان دهنده را اندکی پس از درگذشت مایکل جکسون در سال 2009 با دنیا به اشتراک گذاشته است . از شما دعوت میکنم که این داستان زیبا را در ادامه مطلب مطالعه فرمایید .


Svea داستانش رو اینطور آغاز میکنه و میگه :


شاید هیچ وقت باورتون نشه اگه بگم مایکل جکسون قبل از اینکه بخواد مایکل جکسون ِ ماهنورد مردم جهان باشه ، پرستار کودکان من بود !!! ( )


تابستان سال 1972 بود و پسرهای من در محدوده سنی بین 3 تا 8 سال قرار داشتند . من و همسرم روزهای آخرین سفر زندگیمون رو به عنوان اعضای یک خانواده در Playboy Club میامی پشت سر میذاشتیم ؛ محلی که فکر میکردم با وجود سه پسر بچه به همراهم احمقانه ترین گزینه برای اقامت کردن به شمار میاد !


اون روزها ، همسر من به بهانه اینکه قادر به تامین مخارج سنگین یک خانواده 4 نفره نیست و اینکه زیر بار مسئولیتهای مالی زندگی در حال له شدن و از بین رفتنه ، تقاضای طلاق و جدا شدن از من رو کرده بود . به همین دلیل من در روزهای اون سفر به علت حال روحی خرابم اصلاً و ابداً قادر به تمرکز بر روی پسرها و اعمال و رفتار اونها نبودم .

 


تصویری از Svea در کنار اعضای خانواده اش در سال 1972


ما در هتل محل اقامتمون مجبور بودیم برای رفتن از اتاقمون به سمت استخر یا سالن غذاخوری از آسانسور استفاده کنیم . کاملاً خوب به یاد میارم که در همون نخستین باری که ما میخواستیم سوار آسانسور بشیم من با دیدن پسر بچه سیاهپوستی که در کنار آسانسور به عنوان اپراتور آسانسور انجام وظیفه میکرد ، شوکه و متعجب شدم . پسر بچه با ادب و  وقاری که تا اون موقع تنها از افراد بزرگسال دیده بودم رو به مسافران آسانسور میکرد و با احترام ازشون میپرسید : 


لطفاً بفرمایید کدوم طبقه ! 


عمل عجیب پسرک ، چند دقیقه ای توجه منو در سکوت به خودش جلب کرد . بدون اینکه هیچ ایده ای داشته باشم که اون پسر چه کسی میتونه باشه با کنجکاوی به این فکر میکردم که چرا این بچه داره با این خوشحالی این عمل کسل کننده رو برای مسافرین انجام میده ؟ برای همین ازش در این مورد سوال کردم .


پسرک با شنیدن سوال من با خجالت و لبخند پاسخ داد : 


خوب ، حدس میزنم برای اینکه کار مفیدی رو انجام داده باشم ! 


پسرک ، تنها پسر بچه دیگه به غیر از سه پسر من در محوطه اون کلاب بود . برای همین با تعجب ازش پرسیدم :


تو برای چی تنها اینجا ایستادی ؟


و پسرک با ادب و مهربانی پاسخ داد :


من و برادرهام در این کلاب کنسرت اجرا میکنیم . مواقعی که اجرای ما تموم میشه و برادرهام خودشون رو با کارهای مورد علاقشون مشغول میکنند ، من با انجام کارهای کوچیکی مثل این سرگرم میشم . آخه من همیشه دوست دارم برای تشکر از اون مردمی که به تماشای نمایشهای ما میان ، کاری رو انجام بدم ... ( )



در حالی که آسانسور در طبقات به سمت اتاق ما بالا میرفت ، پسرک با نگاه به سه پسر من با خجالت ازم پرسید :


معذرت میخوام خانم . ممکنه به من اجازه بدید که پسرهاتون رو همراه با خودم به محل استخر بچه ها ببرم ؟! اگه به من این افتخار رو بدید خیلی خوشحال میشم . 


و اینطور بود که طی 2 روز بعد از اون واقعه ، مایکل جکسون پرستار 3 پسر من شد ! او اونها رو به پارک و استخر و سینما میبرد ؛ براشون خوراکی میخرید و صبح تا شب رو همانند یک برادر بزرگتر باهاشون بازی میکرد و ازشون مراقبت مینمود و این در حالی بود که در اون ساعات و دقایق تلخ ، من و همسرم به تنهایی در کنار استخر در مورد مسائل مرتبط با طلاق و جدایی با همدیگه صحبت میکردیم ...


یادم میاد طی اون روزها که گهگاهی سراغ پسرهام میرفتم ، با چشم خودم میدیدم که مایکل جکسون در حالی داره به رفع جنگ و جدلهای بی امان رخ داده میان پسرهای 6 و 8 ساله من میپردازه که پسر بچه 3 ساله منو همانند یک مادر مهربان در آغوش کشیده و داره براش با عشق آواز میخونه ... ( )



مایکل خیلی سعی داشت که به پسرهای من شنا کردن در استخر رو آموزش بده ؛ هرچند من اون روزها حقیقتاً مطمئن نبودم که آیا مایکل خودش شنا کردن رو خوب بلده یا نه !! ( )



هنوز و بعد از این همه سال صدای خنده های شادمانه مایکل جکسون در کنار پسرهام رو به خاطر میارم ؛ پسر بچه ای که در خارج از نور اسپات لایت داشت با پسر بچه های جوان تر از خودش بازی میکرد و اونها رو سرگرم مینمود .


وقتی انسان به سرگذشت دردناک مایکل جکسون نگاه میکنه میتونه اینطور به قضیه نگاه کنه که اون زمان احتمالاً یکی از معدود زمانهایی بوده که مایکل میتونسته از همراهی و بودن در کنار بچه ها لذت ببره ؛ سالهای سال قبل از زمانی که رسانه ها و مردم جهان کوچکترین حرکات او در ارتباط با کودکان رو زیر لنز میکروسکوپ قرار بدند ! 


و سرانجام ما اون کلاب رو پس از دو روز اقامت ترک کرده و به شهر خودمون برگشتیم ...


امروز سالیان سال بعد از اون سفر تابستانی در سال 1972 ، پسر بزرگ من یک پروفسور ادبیات و یک نویسنده چیره دسته که صاحب جوایز ادبی زیادی شده . پسر دوم من یک افسر عالی رتبه ارتشه و پسر کوچک من یک کافه کوچولو داره و به عنوان مدیر دو وبسایت اینترنتی فعالیت میکنه . اونها تنها خاطرات گنگ و محوی از اون اقامت دو روزه در کنار مایکل جکسون در ذهنشون باقی مونده ...


بعد از اینکه من از همسرم جدا شدم ، فعالیت حرفه ای 25 ساله خودم رو در تلویزیون به عنوان خبرنگار و مجری تاک شو و تهیه کننده برنامه هایی برای دو شبکه ABC و CBS در اورلاندو آغاز نمودم . من در طول دوران فعالیتم در تلویزیون با بیش از 800 انسان مصاحبه کردم اما بی شک به یاد ماندنی تر از همه اون مصاحبه ها ، صحبتهای من و اون جنتلمن 14 ساله شیرین و دوست داشتنی در آسانسور بود که با صدایی اندکی بالاتر از نجوا با من صحبت میکرد ؛ انسانی که آشکارا عاشق بودن در کنار کودکان بود و در آن 2 روز فرصت یافت تا حداقل برای ساعاتی ، خود یک کودک باشد ... ( )




تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance