با خاطرات مایکل جکسون ( عمان - خانه ای دوست داشتنی )

با سلام و عرض ادب و احترام به محضر عاشقان مایکل جکسون کبیر . روز و روزگار بر شما فرخنده ...


یکی دو ماهی میشه که دلم میخواد داستان و خاطره ای از مایکل جکسون که از جهاتی ، برای من یه جورایی خیلی خاص و ویژه هستش رو برای شما دوستان نازنین تعریف کنم منتها طبق معمول فرصت و امکانش برام جور نمیشه !!


موضوع از این قراره که من در واپسین روز ماه نوامبر سال گذشته ، برای یک ماموریت کاری چند روزه عازم کشور عمان شدم . البته بدیهی هستش که قصد من از نوشتن این پست ، به هیچ وجه پرداختن به مسائل و موضوعات علمی و تکنولوژیکی مرتبط با رادار و آنتن و موج و شبکه که طی اون سفر باهاش سر و کله زدم نیست !! قصد من از عنوان کردن این ماجرا طبیعتاً پرداختن به ماجرا و حکایت دیگریست ؛ هدف من از نوشتن داستان امروز تشریح لحظات و ثانیه هاییست عاشقانه ، سرشار از حس غریب دلتنگی و عطر حضور او ...


اجازه بدید قبل از پرداختن به تشریح احساسم در نخستین روزهای ماه دسامبر 2013 در کشور عمان ، خاطره متفاوتی رو از ارباب افسانه ها براتون تعریف کنم تا در انتهای یادداشت ، راحت تر و ملموس تر بتونید با کلمات من ارتباط برقرار کنید :

داستان امروز ما مربوط به ماجرای حضور مایکل جکسون در کشور عمان در سال 2005 میلادیه ؛ اندک زمانی بعد از تبرئه شدن کامل او در دادگاه قضایی سانتا ماریای امریکا از تمام اتهامات زشت و زننده و کثیفی که برای سالیان سال با آنها دست و پنجه نرم میکرد .


همونطور که مطلع هستید ، مایکل جکسون بعد از پایان روزهای دادگاه رسیدگی به پرونده کودک آزاری ، امریکا را مستقیماً به مقصد کشور بحرین در خاورمیانه ترک نموده و در خلال دوران حضور در بحرین ، از کشورهای عربی همسایه از جمله امارات متحده عربی و عمان هم بازدید هایی به عمل آورد . قصه امروز ما ، مرور خاطراتی پراکنده از دوران کوتاه اقامت مرد یک دستکشه در آنسوی آبهای کبود دریای زیبا و تماشایی عمانه ؛ جایی که من هم چند روزی رو اونجا سپری کرده و در کنار دریا و در دل بیابانها و زیر نخلهاش ، نفس کشیده و با یاد او ، اشکها ریختم ...



حقیقتش هرچی جستجو کردم تا آخر سر بتونم نام راوی خاطرات زیبا و به یاد موندنی پست امروز رو کشف کنم ، موفقیتی نصیبم نشد و متاسفانه در انتها نتونستم بفهمم اسم مردی که این حکایتهای شنیدنی رو با دنیا قسمت کرده چی بوده . بنابر این من هم کل این داستان رو به صورت کامل و جامع ، بدون ذکر نام راوی با شما دوستان عزیزم به اشتراک میذارم . امیدوارم همانند همیشه از خوندن خاطره ای جدید از داستانهای آموزنده زندگی مایکل جکسون کبیر به وجد اومده و در مقابل جادو و کاریزمای بی انتهای آن مخلوق تکرار ناشدنی گیتی ، بار دیگه سر تعظیم فرود بیارید .

با این مقدمه ، داستان امروز رو تقدیم شما عزیزان می نمایم .


مرد ناشناس راوی داستان ، حکایت خودش رو اینطور آغاز میکنه و میگه :


مایکل جکسون ، افسانه ای بود که یقیناً به ابدیت پیوست . مردم سایر نقاط دنیا عمدتاً به خاطر اوج درخشندگی ستاره هنر مایکل جکسون و نبوغ بی انتهای او به وی خوش آمد گویی نموده و از وی استقبال مینمودند اما تنها در عمان بود که او حقیقتاً برای نخستین بار احساس کرد که در خانه است .



مایکل جکسون با برنامه اقامتی 3 روزه به عمان سفر نمود اما در انتها او برای 45 روز مهمان ما و خانواده ما بود ! او عاشق عمان و مردم این کشور گردید . مردم عمان با عشق و محبت ، همانند دوستی گرامی و عزیز با مایکل جکسون برخورد مینمودند و او متقابلاً ، شیفته و مجذوب عشق و محبتی شده بود که در این کشور دریافت میکرد ؛ احساسی که متاسفانه در بخش عمده ای از زندگی فردی او مفقود گردیده بود .


مایکل جکسون در طول مدت اقامت خود در عمان ، عاشق فرهنگ عربی و سبک و سیاق زیستن مردم این کشور گردید . او عاشق بازید از بازارهای قدیمی و سنتی عمان شده و در طول مدت حضورش ، بارها از بازار های مشهور مسقط بازدید به عمل آورده و از آن اجناس مختلفی را خریداری نمود . او رفتار بسیار دوستانه و مهربانانه ای با مردم این کشور داشت . او در طول آن 45 روز ، سرزده از خانه خانواده های عمانی فراوانی بازدید به عمل آورده و زمان طولانی و درازی را در کنار آنها سپری نمود . مایکل جکسون در طی این سفر ، تجربیات فراوانی را از سبک و سیاق زندگی ِ خانواده های عمانی آموخت .


مایکل جکسون زمان زیادی را در خانه ما سپری نمود . ما اغلب اوقات در زمان صرف ناهار در کنار یکدیگر جمع میشدیم و خیلی زود ، مایکل جکسون تبدیل به عضوی از اعضای خانواده ما گردید . او در میان ما شدیداً احساس آرامش میکرد و لذا خیلی سریع ، داستانهای زیادی راجع به زندگی شخصیش و اینکه انسانها ، چگونه با وی برخورد نموده بودند را با ما در میان گذاشت . در یکی از همان روزها ، مایکل جکسون راجع به فرزندانش با ما صحبت نمود و اعلام کرد بسیار تمایل دارد که آنها نیز ، همان عشق و عاطفه ای که او در عمان از سمت مردم این کشور دریافت نموده بود را دریافت نموده و تجربه نمایند . به همین علت ، او بلافاصله از آنها خواست که به وی پیوسته و مقدمات سفر آنها را از بحرین به عمان فراهم کرد . سرانجام وقتی که فرزندان مایکل جکسون به همراه بادی گاردهایشان سر رسیدند ، مایکل جکسون به سمت آنها رفته ، ایشان را در آغوش کشیده و به آنها گفت :


به خونه خوش اومدید بچه ها !


وقتی که این جمله از دهان مایکل جکسون خارج شد ، به طرفش رفته و به آرومی بهش گفتم : مراقب باش مایکل . ممکنه خبرنگارها همین جمله تو رو فردا در روزنامه هاشون نقل قول کرده و جنجالسازی کنند . مایکل جکسون با شنیدن جمله من لبخندی زد و گفت :


اهمیت نمیدم ! من از بودن در اینجا لذت میبرم !



و مساله اصلی اینه که ما ، حقیقتاً از او درخواست نکرده بودیم که چنین جمله ای رو بگه . ما بر خلاف مردم خیلی از کشورها چیز خاصی نداشتیم که تقدیم مایکل جکسون کنیم اما با این حال ، او عمان رو خونه خودش قلمداد میکرد . این برای ملت ما حقیقتاً افتخاری فراموش نشدنی بود .


بعد از رسیدن فرزندان مایکل جکسون ، ما یه مهمانی معارفه در منزلمون ترتیب دادیم تا بچه های مایکل جکسون رو به بچه های خودمون معرفی کنیم . یادم میاد خواهرهام ، کیکی رو برای او و فرزندانش آماده کرده بودند . اونها روی کیک ، اسم سه فرزند مایکل جکسون رو در کنار طرحهایی از پیترپن در نورلند حک نموده و در انتها ، طرح صورت خود مایکل جکسون رو روی کیک به تصویر در آورده بودند و در کنار این صورت از قول او نوشته بودند :


در عمان احساس آزادی میکنم !


مایکل جکسون با نگاه به این کیک ، اشک در چشمانش حلقه زد و به من گفت : میخوام برای ابد اینجا بمونم ... (  )


راستش من یه برادرزاده به اسم تلال زبیر دارم که از طرفداران بزرگ مایکل جکسونه . تلال که اون شب در مهمونی حضور داشت ، در یک لحظه از فرصت استفاده نموده و در مقابل دیدگان مایکل جکسون ، به رقصیدن و تقلید از حرکات او پرداخت ! مایکل جکسون که از این دیدن این منظره شوکه و هیجان زده شده بود ، با خنده و شادی به تشویق نمودن تلال پرداخت و فرزندانش به او گفتند : بابایی ! دفعه بعد که میخوای بری روی صحنه حتماً تلال رو هم همراه خودت ببر !


از اون روز به بعد ، تلال و مایکل حسابی دوست شده و ساعتهای طولانی رو پشت تلفن با همدیگه صحبت میکردند . وقتی خبر درگذشت مایکل جکسون منتشر گردید ، تلال ویران شد . در یک کلمه همه خانواده ویران شدند  .



من هیچ اهمیتی نمیدم که مطبوعات راجع به او چی میگن . در نظر من او پدر عاشقی بود که بی نهایت دلسوزانه و صبورانه با فرزندان خود برخورد میکرد . مایکل جکسون همیشه سعی میکرد به فرزندانش چیزهای تازه و جدید رو آموزش بده . من حتی ذره ای از اون شایعات احمقانه ای که در مورد او در مطبوعات وجود داشت رو باور نمیکنم .


یه روز ما همگی به همراه بچه های مایکل جکسون دسته جمعی به سینما رفتیم تا فیلمی رو تماشا کنیم . در هنگام بازگشت ، مایکل جکسون از پرینس که در صندلی عقب خودرو نشسته بود خواست تا براش تعریف کنه چی از اون فیلم یاد گرفته . پسرک خیلی باهوش به نظر میومد و مایکل جکسون هم ، مدام و پیاپی او را با سوالهای بیشتری راجع به فیلم با چالش مواجه مینمود . مایکل دلش میخواست تا فرزندانش عالی و درخشان شده و در عین حال ، کودکیشان را نیز داشته باشند تا همانند خودش ، این بخش حیاتی از عمرشان را از دست ندهند .


مایکل جکسون به شدت اهل مطالعه و عاشق کتاب بود . به همین علت ما کتابهای مختلفی راجع به ساختار ، فرهنگ ، تمدن ، آداب و رسوم و همچنین هنر و موسیقی عمان به او دادیم تا مطالعه نماید . دقیقاً چند روز بعد از این اتفاق بود که یک روز راس ساعت 7 بامداد ، من با صدای زنگ تلفن به شدت از خواب پریدم . شخص تماس گیرنده ، مایکل جکسون بود که میخواست در مورد تیره های مختلف نژادی مردم در عمان و تاریخ این کشور از من سوالهایی بپرسه !!!


مایکل جکسون بی نهایت عاشق مردم بود و بدون ترس و واهمه و با گشاده رویی با مردم ملاقات مینمود . مردم فراوانی در هتل محل اقامت او به ملاقاتش رفته و با وی عکس یادگاری انداختند اما هیچکس از این بزرگمنشی و سخاوتمندی مایکل جکسون سوء استفاده نکرد . مردم ، عکسهای یادگاری خودشون با مایکل جکسون رو به رسانه ها نفروخته و از اعتماد او بهره برداری غیر انسانی نبردند . به خاطر همه این دلایل بود که مایکل جکسون در عمان احساس امنیت و آرامش و شادمانی و سرور میکرد . او به هر کجای دنیا که سفر میکرد ، مردم به او میگفتند : " عاشقتیم مایکل جکسون ! " اما من فکر میکنم تنها در عمان بود که مردم به او گفتند : " عاشقتیم مایکل جکسون و دوست داریم اینجا و در کنار ما بمونی ! "


اینجا و در عمان ، مردم بیشماری سوگوار غم درگذشت او هستند . مایکل جکسون فروتن ، سخاوتمند و یک بشر دوست بی مانند بود . اینو به جرات به همه دنیا میگم که اگه شما هم شانس و موقعیت بودن و حضور فیزیکی در کنار او رو در عمرتون پیدا میکردید ، محال بود که حتی یک کلمه از چرندیاتی که سالها مطبوعات در مورد او تکرار نمودند رو باور کنید .


 وقتی که جیمز بروان درگذشت ، مایکل جکسون عمان رو برای رفتن به امریکا ترک نمود . وقتی او این خبر دردناک رو شنید خیلی خیلی ناراحت و غمگین شد . او از عمان رفت ولی قول داد که روزی مجدداً به سرزمین ما برگرده . او خیلی مصمم بود که بتونه روزی در بین مردم سرزمین ما شعر و موسیقی خلق کنه . من حتی فایل ضبط شده ای از صدای مایکل جکسون دارم که در اون به این مطلب اعتراف کرده که چقدر دلش میخواست تو عمان زندگی کنه . او قصد داشت که در فرصتهای آزاد بین دو بخش تور This Is It ، بار دیگه به عمان سفر کنه اما مقصد سفر نهایی او ، مکانی بهتر از عمان بود ... ( )


ما به شدت دلتنگ او هستیم اما او تا ابد در قلبهای ما باقی خواهد ماند . دنیا تا ابد مایکل جکسون دیگری نخواهد یافت . او یه دونه بود ! روحش قرین رحمت و آمرزش الهی ... ( )



پاورقی :


هنوز عصرهای دلتنگ و غروبهای دلگیر عمان رو به یاد میارم ؛ زمانهایی رو که بعد از پایان ساعات کار و فعالیت روزانه ، به جای وقت گذرانی های بی معنی در کنار همکاران پوچ و بی ارزش در داخل اتاقهای هتل یا گوشه و کنار مسقط ، تنهایی به کنار ساحل دریای عمان رفته و دقایقی طولانی و دراز به حرکت امواج آب خیره شده و آخرین پرتوهای نور خورشید در افق مغرب رو به نظاره مینشستم . سعی میکردم پلکهام رو روی هم گذاشته و با مرور خاطرات این داستان ، در اون تنهایی و سکوت ، عطر و صدای مایکل جکسون رو از آنسوی مرزهای زمان و مکان دریافت نمایم . زمانیکه دوباره چشمهام رو باز میکردم خورشید غروب کرده و امواج ملایم آب بر روی دریای آرام و نیلگون و کبود عمان ، همچنان در جلوی چشمانم میرقصیدند ؛ گویی با این رقص ملایم و زیبای خویش به آهستگی از قول او در گوشم زمزمه کرده و میگفتند :


من اینجا بودم ... من تا ابد اینجا خواهم بود ...




تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance