مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان
مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون ارباب افسانه ها

مایکل جکسون پادشاه جاودان

با خاطرات مایکل جکسون ( داستان سمیرا ... )

اسم من سمیراست و 31 سالمه و اهل مسقط عمان هستم  . من از زمانی که تنها 4 سالم بود طرفدار مایکل جکسون هستم . یادم میاد وقتی که خیلی سنم کم بود طرفدار Shakin Stevens بودم اما حدود سال 1980 بود که برای نخستین بار عاشق صدای مایکل جکسون شدم . آهنگهایی از مایکل که از اون دوران به خاطر میارم One Day in Your Life و I Can't Help It  بودند . همون زمانها بود که کم کم سر و کله Thriller پیدا شد و همه چیز برای من رسماً آغاز گردید . اوه خدا ، من از همون زمان به بعد دیگه کاملاً عاشق مایکل بودم ! یادمه هیچ وقت از تماشای مستند ساخت Thriller خسته نشدم . اینجوری بود که Thriller تبدیل شد به آلبوم مورد علاقه من . شاید باور نکنید ولی من حتی امروز کلی از آثار مایکل جکسون رو تنها بر روی کاست ها و نوارهای ویدئویی قدیمی دارم چرا که پیدا کردن این آثار بر روی دیسک های نوری اینجا و در کشور عمان کار خیلی سختیه .

من از همون سالهای دوران کودکی شروع کردم به جمع آوری تصاویر مایکل از تکه های روزنامه ها ، مجله ها و پوسترها و این کار رو تا خود امروز همچنان دارم ادامه میدم ! من همواره دنبال چیزهای جدید و تازه از مایکل جکسون می گردم . موسیقی او خارق العاده است . انسان میتونه با گوش دادن به آهنگهای مایکل جکسون و رقصیدن با اونها ذهن و روحش رو آروم کنه . من در یک کلمه عاشق رقص مایکل جکسون هستم ! مایکل حقیقتاً با استعداد و نظر کرده خداوند بود . من هیچ وقت در طول عمرم مایکل رو در کنسرت و از نزدیک ملاقات نکردم اما سعی کردم همه کنسرتهایی که از او منتشر شده بود  رو بر روی DVD تماشا کنم ؛ اونها حقیقتاً جادویی بودند !

من هیچگاه از تماشای کنسرت های تور BAD و Dangerous مایکل جکسون خسته و دلزده نشدم ! من حتی اینجا در محل کارم و بر روی کامپیوتر دفترم یک Screen Saver مایکلی دارم !

در تمام طول اون سالهایی که طرفدار مایکل جکسون بودم همواره به خودم میگفتم که من بالاخره یک روز مایکل رو از نزدیک ملاقات خواهم کرد ؛ چه باور کنید و چه نه رویای من سرانجام در سال 2005 و زمانی که او وارد عمان گردید به واقعیت بدل شد !!!


سمیرا در لباس سنتی مردم عمان


اون اوایل ورود مایکل به خاک عمان موضوع بیشتر شبیه به یک شایعه جنجالی بود که عنوان میکرد مایکل جکسون به مسقط آمده است ولی خوب ، من نمیتونستم این حرف رو باور کنم اما هرچه زمان جلوتر میرفت ، من بیشتر مشکوک میشدم . من اینو خوب میدونستم که ردیابی کردن مایکل جکسون در یک مکان بیشتر شبیه به یک ماموریت غیر ممکنه اما با اینحال من به خودم میگفتم که اگه او اینجاست ، من قطعاً باید ملاقاتش کنم . به همین علت من به همراه دوستم فهد ابتدا به هتل Grand Hyatt رفتیم . ما اونجا ساعتها و ساعتها انتظار کشیدیم و سرانجام اطمینان حاصل کردیم که مایکل درون اون هتله . اون روز 16 نوامبر 2005 بود و فردای اون روز ، روز تولد من !

متاسفانه ما اون روز ، شانس ملاقات با مایکل جکسون رو به دست نیاوردیم ؛ هرچند ، من به اون سادگی خیال تسلیم شدن نداشتم . من حقیقتاً قصد داشتم هر طور که شده بت زندگیم رو از نزدیک و رو در رو ملاقات کنم .

روز بعد یعنی روز تولدم به هتل زنگ زدم و ازشون سوال کردم که آیا ممکنه تلفنی با مایکل جکسون صحبت کنم  ؟؟؟!!!

خوب ، البته بدیهی بود که مسئول پذیرش هتل درخواست منو رد کنه !  او به من گفت که مایکل دلش نمیخواد خلوت و آرامشش به هیچ عنوان مختل بشه . به این ترتیب یک روز دیگه هم بدون اینکه هیچ رد و نشونه ای از مایکل جکسون پیدا بشه سپری شد . من کم کم داشتم امیدم رو از دست میدادم اما در همون حال هم همچنان مصمم و امیدوار به ملاقات مایکل جکسون بودم .

فردای اون روز من یکبار دیگه با هتل تماس گرفتم و این بار از مسئول پذیرش هتل در مورد برنامه گشت و گذارهای مایکل در شهر پرسش کردم و با خوش شانسی تمام فهمیدم که مایکل قراره فردای اون روز در محل Al Bustan Palace Hotel باشه .

فردای اون روز من در محل کارم با دلشوره و اضطراب فراوان چشمم به ساعت خیره موند و دقیقه ها رو با بی قراری تمام شمارش کردم ؛ دلم میخواست میتونستم هرچه سریعتر ماموریت غیر ممکن خودم رو به اتمام برسونم ! سرانجام ساعت مقرر از راه رسید و من و فهد به سرعت خودمون رو به Al Bustan Palace Hotel رسوندیم . ما اونجا ساعتها به انتظار ملاقات مایکل معطل موندیم ولی در نهایت هیچ اتفاق خاصی رخ نداد . خلاصه در انتهای روز خسته و آزرده تصمیم گرفتیم به خونه برگشته و فردا یکبار دیگه شانس خودمون رو آزمایش کنیم .


نمایی از هتل Al Bustan ...


فردای اون روز یکشنبه بود و من یکبار دیگه به هتل Al Bustan رفته و در لابی هتل منتظر دیدار مایکل نشستم . من خودم رو برای یک انتظار طولانی دیگه آماده کرده بودم که یکدفعه ...
در یک آن احساس کردم که یکی از مسئولین گارد امنیتی مایکل داره به سمت من میاد ! این همون مردی بود که من چند روز قبل در Hyatt ملاقات کرده بودم !!!

اون مرد رو به من کرد و با تعجب ازم پرسید :


تو هنوز ملاقاتش نکردی دختر ؟؟!!  پاشو با من بیا تا ببرم تو رو بهش معرفی کنم !!


با شنیدن این جمله غیر منتظره در یک ثانیه کل بدنم یخ زد و منجمد شدم . من حقیقتاً نمیتونستم جمله ای که شنیده بودم رو باور کنم ...
و حقیقتاً چند دقیقه بعد ، او در حالی که لباس قرمزی بر تن داشت و شلواری مشکی پوشیده بود ، با موهایی باز و لخت از پشت عینک تیره اش به من خیره شده بود !!!

همه چیز اونقدر وحشتناک و سهمگین و غیر واقعی به نظر میرسید که حس میکردم قلبم توی سینم داره منفجر میشه . تنها عکس العمل من بعد از دیدن مایکل جکسون این بود که دوان دوان و اشک ریزان فاصله 4 ، 5 متری میان خودم و او را طی نموده و با یک جهش بزرگ خودم رو به میان آغوش او پرتاب نموده و در حالی که دور کمر او حلقه زده بودم بی حرکت شده و آرام و بی صدا هق هق نمایم . ( )


وااای این صحنه چه بی رحمانه برای من آشناست ! بارش اشک چشمهام بهم امون نمیده . به یاد عطر خاطرات زیبا و جاودان 12 اردیبهشت 1389 ... 


زیباترین و مقدس ترین مکان هستی ...


پس از چند لحظه که آروم گرفتم و تونستم تا حدودی به خودم مسلط بشم ، به آهستگی و با شرم و حیای زیاد زیر لب زمزمه کردم :


سلام ! من سمیرا هستم . یک طرفدار بزرگ ...


واقعاً چه بدبختی و فلاکت بزرگی بود که من اون روز دوربین به همراه نداشتم . متاسفانه کل این واقعه اونقدر سریع و غیر منتظره به وقوع پیوست که من تنها کاری که تونستم انجام بدم این بود که از مایکل جکسون تقاضای امضا کنم و او هم بر روی کاور داخلی کتاب Moonwalk که همراهم بود برام نوشت :


Love always . Michael Jackson 2005


او در یک کلمه خارق العاده و مهربان بود !


تصویری از کتاب سمیرا به همراه امضای مایکل جکسون کبیر ...


من هرگز و تا ابد روز دیدار با بزرگترین قهرمان زندگیم رو فراموش نخواهم کرد . سرانجام ماموریت غیر ممکن من با موفقیت به اتمام رسیده بود ؛ من سرانجام مایکل جکسون رو ملاقات کرده بودم ...


پاورقی :


خوش به سعادتت سمیرای نازنین . بدون شک عاشق ساده و بی ریایی هستی که لیاقت رسیدن به بزرگترین رویای زندگانیت را دارا بودی . افسوس که سهم " من " از رویای بزرگ زندگیم  " بر خلاف تو " ، تنها غروب دلگیر و غمزده ساحل مسقط در کنارعمانِ سیاه ِدلتنگِ خالی از عطر وجود مایکل جکسون بود ...

 

من و غروب تنهای ساحل مسقط  در سال 2013 ...


ارباب افسانه ها ، خیره بر پهنه بیکرانه عمان در سال 2005 ...


تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance

نظرات 12 + ارسال نظر
Sa پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 02:38 ب.ظ

خیلى زیبا بود
البته دست نوشته ى شما نه داستان
این قبیل داستانها براى من حکم چیز دیگه اى رو دارن

...
امیدوارم خاطراتى زیباتر و جاودان تر براتون درحال رقم خوردن باشه

ممنون

( این قبیل داستانها براى من حکم چیز دیگه اى رو دارن )

حکم چی ؟

( امیدوارم خاطراتى زیباتر و جاودان تر براتون درحال رقم خوردن باشه )

ممکنه بدونم منظورت از " تر " در زیباتر و جاودان تر چیه دوست من ؟ داری چیرو با چی مقایسه میکنی که از صفت تفضیلی استفاده کردی ؟ برام بی نهایت مهمه که بدونم ...

مرسی ...

Sa پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 03:31 ب.ظ

حکم بى عدالتى مطلق دنیا

راستش چیز زیادى دستگیرم نشده که بخوام مقایسه کنم منظورم نوع خاصى از زیبایى نیست هر اونچه که براى شما جادویى و زیباست
همه ى زیبایى ها که در گذشته دفن نشده ن ایکاش امروز و فردا هم جادویى باشه نه؟

بله دوست من ... ای کاش هر روز و هر ثانیه در عمر آدمی جادویی باشه اما یه وقتایی وقتی با ایمان و اعتقاد راسخ از " ترین " ها صحبت میکنی ، از اعماق قلبت باور داری که " تر " ی در مقابل اون در کل طول عمرت رخ نخواهد داد و " ترین " ی که من بهش اشاره کردم هم برای من از همین جنسه ...

Kati پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 04:08 ب.ظ

خیلی ممنون برای خاطره از عمان!

God Bless You ...

Sa پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 05:51 ب.ظ

اگر آدم ایمان راسخ داشته باشه که ( " تر " ی در مقابل اون در کل طول عمرت رخ نخواهد داد) حتما همینطور خواهد شد،یجورایی انگار که آدم خودش جلوی اتفاق افتادنشو میگیره

Any way...
Love always and God bless ya

اصولاً به فلسفه چینی و سفسطه و بازی با کلمات علاقه ای ندارم دوست من . چیزی که گفتم باور قلبیم بود و چون اصلاً و ابداً حتی نمیتونی تصور کنی که در مورد چه " تر" و " ترین " هایی دارم صحبت میکنم ، بهتره اصلاً این بحث رو ادامه ندیم . ممنونم ...

amin.kh دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 09:17 ب.ظ http://www.amin.blogfa.com

عجب وب مشتی داری پسر
حتما به کارت ادامه بده
منم امیدوارم یه روزی بتونم برم س آنجلس حداقل قبرش رو ببینم

...

Mj lover شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:05 ق.ظ

فوق العاده بود
متشکرم که هستى

I'm alive and I'm here forever ...

سپهر دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:08 ق.ظ

سلام علی از سارا چه خبر
نمی دونم چرا یکدفعه باد 10 سال پیش افتادم

سلام ...
چرا فکر کردی که من باید بعد از 10 سال جواب شخصی مثل تو با اون سوابق و گذشته درخشان (!!!!!) رو بدم ؟؟ میشه بگی توی این 10 سال کجا بودی که حالا تو این صفحه دنبال خاطراتت میگردی ؟؟؟!!!

ساناز شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 06:52 ب.ظ

ممنون که باز از خاطرات عمان، مطلب گذاشتین...
خیلی عالی بود.مانند همیشه...

خواهش میکنم ...

مانا دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:14 ق.ظ

یعنی سعادت میخوادا...وقتی داشتم میخوندمش قلبم تند تند میزد...میدیدمش که دیگه باید ختمم هم میومد...واسه شادی روحش صلوات.

صلوات ؟؟؟؟!!!! مگه اینجا مسجد مسلموناست ؟؟؟!!! فکر کنم رمضون زیاد روت اثر گذاشته دوست عزیز ... !!!

ساره پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 04:35 ب.ظ

خیلی ممنون،خدا خیرتون بده.

God Bless You ...

لیلا جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1396 ساعت 10:26 ب.ظ

چه عبارت ناب و دلنشینی
بله
او در یک کلمه خارق العاده و مهربان بود.

این که در عرصه هنر شماره 1 باشی و در تبادل محبت و عشق و شور هم بی نقص و در عین حال چنان در عشق ورزی جلوه گر بشی که تا سالها بعد از نبودن فیزیکیت هم برای آنان که سعادت آشنایی با عاشقانه هات و پیدا کردند
تازه و تکرار نشدنی باشی یعنی
تو واقعا خارق العاده و هدیه خدایی برای بشریت تا همیشه
درود بر روح بزرگ و دید فرازمینی ات.

تو از جنس عشقی
ماندگار و شور آفرین در قلب هر آن که به لطف خدا طعم عشق رو چشیده ...
تا همیشه در دلهای ما جای داری
ماه پیمای بی همتا

مون واکر شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1400 ساعت 08:27 ب.ظ http://Gravatar.com

بی نهایت لذت بردم و اشک ریختم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد